دختری با لباس فرم سورمه‌ای (داستان کارگاهی) / سمانه قاسمی

داستان دختری با لباس فرم سورمه‌ای / سمانه قاسمی پشت پیشخوان مغازه ایستاده بودم و داشتم طلاهائی را که برای مشتری قبلی وزن کرده بودم سرجایشان می گذاشتم که چشمم افتاد به دختر. داشت ویترین را نگاه می کرد. اما سرسری. چون هی چشمش برمی گشت داخل مغازه و مرا می پایید. لباس فرم سورمه […]