مسمومیت اشباح/ داستانی از سپیده رشنو

مسمومیت اشباح سپیده رشنو گردنِ سیگار را توی لوچی لبهایش داد و به مرد بغلدستی گفت: - شاید مال یه خانواده باشن؟ سیگار بالا و پایین میشود و بعد میایستد بین لبهایش. یک رد دودِ باریک از توی لوچی میزند بیرون. بغلدستی همانطور که به روبرو خیره شده، میگوید: - شاید… اما از کجا معلوم! […]