شعری از علی صفری
شعری از علی صفری
گاوی خشمگین با پیش بندی سفید
آلوده به انسانی که دیروز شاخ در آورده بود
روی صندلی اختصاصی
منتظر صرف عصرانه
مبلغ هنگفتی را بروی شماره هشت شرط بسته بود
هولی…هی…هی…هولی…
دستمالی سبز
بر چوب صلح در طرف از پیش نباخته ی جنگ
میان دستان سربازی در سیرک
و هرچه اندوه اش فزون
تفنگش را گلوله ای در کار نبود
هر دو طرف:آماده؟
هولی…هی…هی…هولی…
جناب تابلوی تبلیغاتی
در وسط یکی از بی راهه ترین اتوبان ها
در خانه اش که زندان نبود اما بود
دو انسان
با وسایل پیش گیری از بیماری های مقاربتی به درک متقابل رسیده بودند
یکی هفتاد و پنج ساله و دیگری…
شوق بی حد تابلوی تبلیغاتی از دیدن یک موش سرخ
که تله اش را عاشقانه نگاه می کرد
هولی…هی…هی…هولی…