شعری از محمد حسين ابراهیمی

شعری از محمد حسين ابراهیمی «متن خاکریز» مي رفت و ما رد پايمان را دنبال مي کرديم اندکي لغزش بينمان يک عمر درنگ مي انداخت از نگاه هاي رنگ پريده تنها صداي ريگي در قمقمه مي آمد و صداي کشيدن لاشه ي پوتين ها در متن خاکريز وپلاک آهني در جيب فرمانده سمفوني بتهون را […]