شعری از مسعود حدادی

شعری از مسعود حدادی روز فاحشه ی مطلقه ی دست های من بود پیاده روها نقطه های تلاقی سگهای حدس و رویا کافی نبود برای پریدنم. باید بیاورم که باید بیاد بیاورم طرح را بعد از اندام تو: جایی نمی رفتیم به رختخواب حتی با حضور وهم و شناوری که در تو ترس بود تو […]