شعری از میلاد کامیابیان
شعری از میلاد کامیابیان خیالْ مرگهای خودش را دارد مثل وزغی چسبناک نشسته بیخ گلویم تابستانی که آبهای تنی داشت نمیرود نمیرود پایینتر از ابتدای گردنه و انحنای جنگل –که در چشمهای محدّب من اهلی بود– میگذریم. خاطره خوکی وحشیست که گوشتِ حرام دارد که گلوگلو ماغ میکشد و گوشتِ […]