«شهود فلافل» شعری از مصطفی جهانبخت

«شهود فلافل» شعری از مصطفی جهانبخت خورشید قرص قرمز تلخی است در گلوی افق و نخل ها دشنه هایی شکسته در پهلوی زمین، رود خون قی می کند که هزار هزار ماه را زنده زنده بلعیده است؛ و عَرَق از دوردستِ مه آلودِ عراق بر ساحل خرمشهر به پیشانی ام نشسته. این چشم اندازی است […]