رفتن به بالا

  • داستان کوتاه «مَلَج»/ شیوا پورنگ

    . . . . هفت گیس پریشان و هفت تیزی ِبران و هفت چشم ِقرمز بی‌پلک . هفت پنجره و هفت در و هفت اتاق. هوهو...هاها... صدای طبل و سوت و کف. پنجره‌ی اول باز و باد پرده‌رقصان درکش‌وقوس گریز. صدای خشاخش برگ و زمزمه‌ی ترسان بسم‌الله بسم‌الله و سم اسبی که پریشان می‌رود و می‌آید. می‌شمرم با تمام وجودم، هفت‌بار موج، محکم، ساحل سنگی را می‌لرزاند و هفت‌بار فانوس نورش را به اتاق ...