شعری از الکساندر پوشکین ترجمه مستانه پورمقدم
شعری از الکساندر پوشکین ترجمه مستانه پورمقدم
به …
آن لحظه ی شگرف را به یاد دارم
در مقابلم ظاهر شدی،
چونان رویایی کوتاه،
. چونان روحی نیک و ناب
و من غرق در اندوه نومیدی،
گمگشته در هیاهوی بلند دنیا،
طنین صدایت را شنیدم،
. و گاه سیمای زیبایت را به خواب دیدم
سال ها گذشت.
تندبادهای سهمگین و ویرانگر، درهم نوردید رویای مرا
آوای پر مهرت را از یاد بردم
و نیز رخسار زیبایت را.
و من غرق در انزوای تاریک خود،
و روزهای کند و ملال آوری که طی شد،
بی هیچ شکوهی، الهامی
بی هیچ حیاتی، اشکی، بی عشق.
ناگاه روحم بیدار شد
و دگر بار تو در مقابلم پدیدار گشتی،
چونان رویایی کوتاه،
.چونان روحی نیک و ناب
قلبم از شوق تپیدن گرفت،
وجودم آکنده از شور و شادمانی،
شکوه و الهام،
.و اشک و زندگی و عشق
Pushkin
To —
I remember the marvelous moment
you appeared before me,
like a transient vision,
like pure beauty’s spirit.
Lost in hopeless sadness,
lost in the loud world’s turmoil,
I heard your voice’s echo,
and often dreamed your features.
Years passed. The storm winds scattered,
with turbulent gusts, that dreaming.
I forgot your voice, its tenderness.
I forgot your lovely face.
Remote in my darkened exile,
the days dragged by so slowly,
without grace, without inspiration,
without life, without tears, without love.
Then my spirit woke
and you, you appeared again,
like a transient vision,
like pure beauty’s spirit.
And my heart beats with delight,
and ecstasy, inside me,
and grace and inspiration,
and tears, and life, and love.