جستاری نو ، کشف دوباره ی انسان و جهان/ رضا بهادر

جستاری نو ، کشف دوباره ی انسان و جهان

رضا بهادر

 

امروزه بین وجه غالب  گرایش های روشن فکری ،هنوز هم در ارائه ی تکوین علایق ،نظریه ها و نظام های فکری ما، به عنوان یک کشف قدیمی فایده ای نهفته است.اگر وقایع انسانی پیوستاری تک خطی را نمی سازند،دیگر نمی توان آن ها را مجموعه ای فرض کرد، که به سوی هدفی از پیش تعیین شده رهسپارند.تمایز بین صفات مدرنیته و پست مدرن ،در وضع کنونی ،منجر به ایجاد فضاهای شناور هم زمان گشته ، که با توجه به افق های نو آورانه ی پست مدرن،در چشم انداز افق های تاریخی ،چنین به نظر می رسد که بحران عمیق روشن فکری موجود، به سمت و سوی انبساط  فضای پست مدرن ،پارادایم نوینی را آغاز خواهد کرد.در تبیین اصول و مبادی فلسفی ، به منظور شالوده گرایی نظریه ای فرامدرن در ادبیات، محدود ماندن در حدود متعیّن فلسفی ،صرفاً وجه غالب مفروضات ما تلقی می شود.

مهمترین دستاورد پسامدرن امکان مشاهده ی فضاهای دیگر به مثابه ی ساختارهای استوار و قائم به ذات و در همان حال غیر قابل تحول و یا کاهش به یک دیگر است.این ویژه گی فضای پسامدرن ، به آن سبب که به عنوان فضا ،خنثا و فاقد کانون است، هیچ سرکوب نظری یا زیبایی شناسی  نخواهد داشت.

بنابراین در نقد ادبی نو اصول تمایز  گذاری و آزمودن ، با عنوان «نقد واساختی» را بدیل و یا آنتی تز « ساخت گرایی » تلقی می کنیم و به جست و جوی کشف اصول  نیارموده ای بر می آییم که بر اساس آن ساختار هایی تازه خلق می شود.این واقعه می تواند در هر یک از شاخه های فرهنگ و هنر اتفاق بیفتد،اما در این مقال به آفرینش زیبا شناختی در ادبیات و شعر پیشرو

و امروز می پردازیم ، با این توضیح که در ادبیات  داستانی هم به مرور ، مرز میان نظم و نثر از بین رفته و هر دوی آن ها به جوهر خالص هنر و زیبایی نزدیک تر شده اند .

با این همه،

هدف شعر به مثابه ی هدف عمومی هنر استعلائی، ادراک ما را از شئی  فی نفسه به گستره ی ادراکی جدید، یعنی ایجاد آرایه ی معنا شناختی بسیار متفاوتی رهنمون می کند.به عبارتی شعر، پیوسته در طلب جستار مضمونی روانه است که آن را با نشانه ها معنا و تفسیر کند.حاصل روایت چنان است که تا می تواندفضایی درونی ایجاد کرده، تا جهان به شیوه ای نا محسوس به اندرون این فضای درونی کشیده شود و تا آن جا که به راوی مربوط می شود، این جریان برگشت ناپذیر از منشور ذهن عبور کرده و بر اثر آن هیچ مصلحتی دست نخورده باقی نمی ماند.

در این جا رابطه ی شاعر با دنیای مادی شکافته می شود و مخفی ترین قلمرو کائنات هویدا می گردد.

شاعر به واسطه ی نشانه ها خواننده را دعوت به فرایافت جهان کرده و در هر خوانش، سهمی از باز آفرینی اثر را به عهده ی او می گذارد تا تمام نقاط تاریک شعر به واسطه ی پرواز دامنه ی خیال ، روشنا پذیرد.

شاعر به وقت سرودن با پیرامون و ماوراء در ارتباط تنگاتنگ به سر می برد و از هر دری که رو به رویش قرار می  گیرد،عبور می کند تا نمادها و نشانه های اطراف و پیرامون اش را رمزگشایی کند.

کارل گوستاو یونگ معتقد است: ناخودآگاه جمعی ، بزرگترین منبع انسان و سرچشمه ی تمام صورت های ازلی است ، که به شکل تصویر های خیالی و رمزهای مستقل از زمان و مکان پدیدار می گردند. آن جا مخزن بقایای تجربه های پیشین نیاکان و گنجینه ای ست مملو از رسوباتی که از زمان آغاز حکایت می کند و در کنه خود صورت پیش ساخته ی نظام کیهان را داراست.

مؤلفه های بنیادی عناصر درونی؛ماندالا،به مثابه ی نشانه های تصویری ،از دیدگاه مربوط به دیرینه شناسی ،چیزی نیستند مگر همان هسته های سازنده ای که صورت های ازلی به شمار می روند.نظریه ی پدیدار صورت پذیری آن ها،خود واقعه ای است روانی،که بر اساس حقایق پسیکوئید استوار است.از سرآغاز تقابل دنیای بیرون به درون،اینک مدت ها سپری شده است.

شعر پیشرو جلوه گاه جهانی تازه است که از «عین_ذهن»شاعر،نسبت به هستی نمودار شده و اصلی ترین وجه تمایز آن با شعر سنتی در عرصه ی زبان روایت شکل می یابد. جستاری جسورانه در پهنه ی کلام و پردازش فضایی از این طریق که اغلب به سمت تجرید بیشتر میل می کند.در این جا هر چیزی که رشته ی حواس بی واسطه ی ما را با دنیای بیرون پیوند می زند،در ابهام فرو مانده  و مقوله های پیش ساخته ی شعر و هنر ،هیچ نقش کلیدی و تعیین کننده ای را ایفا نمی کنند و هم چنان  اصلی ترین هدف شعر،آفرینش زیباشناختی است که مستلزم تغییر در فرم بیان آن نیز می باشد.

فرم بیان و فرم محتوا تمامیت یک اثر هنری را تشکیل می دهند. تدوین نشانه شناختی عناصر بیرونی و درونی ،یعنی تفکیک و تمایز میان فرم و محتوا،زمینه های ظهور شعر آوانگارد را فراهم آورده است.

ذهنیت شاعر در پوشش کلمه ها و شکل های تازه ی بیان،ریخت شناسی زبان را تحقق می بخشد.در این میان خودآگاه و ناخودآگاه شاعر پیوند می یابند و هر آن چه که او بی واسطه از هستی دریافت می کند،به واسطه ی ذهن پرداخته و به شکلی خالص و ناب،الگوی بیان را طرح می ریزد.

یعنی شاعر نه تنها بهترین و مناسب ترین قالب را از بین فرم های موجود انتخاب می کند ،بلکه برای بیان آن چه که در سر دارد،دست به آفرینش شکل های تازه ای در بیان می زند و حرف های کهنه را این بار در پرتو نوری تازه قرار می دهد تا جلوه های دیگری از جهان هستی را هویدا سازد.ریشه های نشانه شناسی زبان با خط و نقطه آغاز شده و بعد از آن کلمه است که با ترکیب شکل های بنیادی عالم،جوهر مفهوم را در شکل بیان،قالب ریزی می کند.

امروزه در هر اثر هنری_ادبی پیشرو،دلالت تنها به شگردش بسنده می کند،بی آن که انگیزه ی شالوده ی آن را رقم بزند.به عبارتی پرسش چگونه نوشتن را جایگزین چه چیز نوشتن می کند.به نظرِ رولان بارت؛پاسخ کافکا به همه ی کسانی که می خواهند بنویسند،چنین است؛ادبیات چیزی به جز شگردهای آن نیست.

 

 

در واقع شعر ، جستاری شهودی به منزله ی باز گشایی افق های نو در قلمرو فزهنگ قلمداد می شود.

از حذف تداوم زمان در یک خط مستقیم تا احیای اندیشه های اسطوره ای زمان حلقوی، همه و همه نوعی گرایش به اندیشه های گشت و بازگشت جاودانه اند که به مثابه ی جبران مافات زنده گی ،با حذف زمان خطی و یا آغازی در ازل، در مقابل عبور بی رحمانه ی زمان  می ایستد، تا پاسخی باشد به درد جاودانه گی نهفته در نهاد انسانِ به قول هایدیگر: سیال به ماوراء … و هگل نیز در هنگام تبیین منطق دیالکتیکی خویش ،آن را بدین گونه شرح می دهد:« ذات در حد خویش تناقضی دارد که لاجرم،کار را به فراسوی آن ، می کشد.»

پس با تذکر این نکته ی معترضه که در دانش مربوط به منطق پدیدار شناسی، تفکیک میان ذات و نمود را یک سره مردود می شمارد، چنین به نظر می رسد که در سلسله مراتب شناخت شناسی،هر بنیادی مبتنی بر انگاره ی خردگرا؛می باید از بینش مبتنی بر منطق پدیدار شناسی خرد فاعل فهم در انگاره ی نوکانتی، در مقابله با انگاره ی خرد مبتنی بر منطق دیالکتیکی، به منظور دست یابی به ره یافتی نو در افق اندیشه جانب داری کرد.

منطق پدیدار شناسی هر گونه تمایز و تفکیک میان سوژه گی و نیز ابژه گی را باطل می شمارد و در مقابل از « سوژه_ابژه» ی در حال صیرورت انکشافی دفاع می کند.به گونه ای که مبتنی بر احاطه ی کامل فاعل شناسائی بر عین شناخت بوده، باشد.

بر این اساس ؛ خرد جزئی نگر یا دازین،در یک صیرورت تعالی یابنده منجر به خرد کلی نگر،یعنی ترانساندانس؛ یا باشنده ی فراتر از جهان هستی می شود.

اما ژاک دریدا، عرصه ی شناخت را از این نیز فراتر می برد. وی در گفت مان خود از مرکز گریزی درون ساختی،ناسازه پردازی مؤلفه های هم ساز، و سرانجام شالوده شکنی و دیدن تفاوت ها،گفت و گو می کند. به سبب همین دلالت ها قلمرو شناخت شناسی، از حد و حدود منطق ساختارگرائی در انگاره ی مدرن فراتر رفته ، و ناسازه ی عناصر متفاوت بیرون، به مثابه ی وجه مکمل عناصر هم گرای درون ساختی ، تبدیل به متدولوژی نظریه ی شناخت می گردد.ژاک دریدا نشان داد که تلاش برای تحقیق در ساخت، نیازمند توانایی جداشدن و خارج شدن از آن است.انگار که آدمی می تواند از فرهنگی خارج شود تا با دیدی خنثا به آن بنگرد.باید بدانیم این گونه خوانش متن، در جست و جوی کشف اصول نیازموده ای است که بر اساس ان ساختارهای مختلفی به وجود می آید.این رهیافت واساختی از تولیدات فرهنگی به متون ادبی ، باعث برجسته شدن مقوله های دلالت و متن و هرمنوتیک شده است که ویژه گی های بنیادی عصر مابعد ساخت گرایی می باشند. پس هر شاعر و هنرمندی نیز به مناسبت تأویل هرمنوتیکی ی مربوط به ماتریس زیبا شناختی، می باید فرمی را برگزیند،تا ماهیت دلالتی ی مدلول زیبا شناختی خود را به فراسوی انگاره های سنتی و از رونق افتاده ببرد، و درونه گی امر زیباشناسانه را به بهترین وجه عیان کند.

جستار کلامی ،ظرفیت های بالقوه ی زبان را افزایش می دهد.

ژاک دریدا می گوید:«همان گونه که پی آمد زبان، که زبان را وا م دارد تا خود را به عنوان یک بازنمائی ی بیانی باز به نماید، برگردانی است در بیرون از آن چه که در درون فراگرفته بوده است. بازنمائی زبان به عنوان یک تعصب اتفاقی نیست.»

شهود و شعوری دلالت مند، در پهنای کلام منجر به کشف ترکیب های تازه می شود.این ره یافت هم به نوبه ی خود، به غنای زبان مدد می کند.پس جستار شهودی به منزله ی بازگشایی افق های نو، در قلمرو فرهنگ قلمداد می شود.

این تجربه و دستاورد کاوشی ژرف در لایه های تاریک وجود انسان است و به گونه ای کشف دوباره ی انسان و جهان را رقم می زند.