برادر عقاب، خواهر آسمان/ سوزان جفرز : ترجمۀ تینا احمدی
برادر عقاب، خواهر آسمان
نوشته: سوزان جفرز
ترجمه: تینا احمدی
«نزدیک به صد و پنجاه سال پیش، رئیس سیاتل(Chief Seattle)، پیشوای محترم و مصلحت اندیش قبیلۀ سرخپوستان شمال غربی، پیام بسیار جالبی خطاب به دولت مرکزی آمریکا که می خواست زمین های این مردم سرخپوست را بخرد، فرستاد. او اعتقاد داشت که تمام موجودات زمین و حتی خود سطح زمین، محترم اند و سو استفادۀ بی پروای انسان از زمین، به نابودی خود انسان ختم می شود. پیام او یک دادخواست نیرومند برای حفظ منابع طبیعی است و مطمئنا همه, از کودک تا بزرگسال, به آن واکنش نشان خواهند داد.
سخنانش ساده و تاثیرگذار اند, مرا تکان دادند و فکر می کنم در کودکان نیز کارگر خواهند بود. به علاوه تصویرسازی های فوقالعادۀ نویسنده نیز توجه شان را بسیار جلب می کند.» (ویندی کوپه ؛روزنامهی دیلی تلگراف)
«هر صفحۀ این کتاب انفجاریست از رنگ.»(روزنامۀ ارلی تایمز)
در زمان هایی چنان دور که ردش کاملا از خاک چمنزارها شسته شده، مردمانی کهن بخشی از سرزمینی بودند که امروزه به نام آمریکا از آن یاد می کنیم. آنها برای میلیون ها سال در این سرزمین زندگی کرده و فرزندان شان قبایل بزرگی ازجمله چوکتاو، چروکی، ناواهو، ایروکویس، سیوکس و بسیاری دیگر را پایه گذاشته بودند. اما بعدش سفیدپوستان اروپائی از ره رسیده و ساکن این سرزمین شدند. آن ها جنگی خونین علیه سرخپوستان را آغاز کردند و پس از مدتی کوتاه مدعی خاک سرزمین سرخپوستان شدند و به ایشان تنها اجازۀ اسکان در قطعات کوچکی از این زمین ها را دادند.
هنگامی که آخرین جنگ سرخپوستان رو به پایان بود, یکی از دلیرترین و محترمترین فرماندهان قبائل شمال غربی، رئیس سیاتل، سر میز مرد سفیدپوستی نشست تا برگهای را امضا کند که نمایندۀ جدید قبائل سرخپوست برای تعیین مرزهای قلمروی جدید ارائه داده بود. دولت مرکزی آمریکا در شهر واشتگتن مایل به خرید زمینهای مردم رئیس سیاتل بود.
رئیس, با ژستی مقتدرانه و نگاهی که روح بزرگش در آن منعکس بود، به پاخاست تا با صدایی پرطنین در این نشست صحبت کند.
رئیس سیاتل لب به سخن گشود:
« چگونه می خواهی آسمان را بخری؟
چطور می خواهی صاحب باران و آب شوی؟
مادرم به من می گفت که سراسر زمین، برای مردمان ما محترم است.
هر برگ سوزنی کاج، هر ساحل شنی،
آن مهِ جنگل تاریک،
تمام چمنزارها و حشرات آوازهخوان،
همگی در گنجینهی ذهن مردم ما منزه اند.
پدرم به من می گفت: من شیرهی روان در تنه درختان را همانند خون جاری در رگ هایم می شناسم.
ما بخشی از زمین هستیم و زمین نیز بخشی از ماست.
گلهای عطراگین خواهرانمان اند.
خرس، گوزن، عقاب بزرگ، اینها برادرانمان اند.
صخره های سنگی، علفزارها،اسب های کوچک، همگی اعضای یک خانواده اند.
صدای پدربزرگم به من می گفت: آب درخشانی که در نهرها و جویبارها جاری است, فقط آب نیست, بلکه خون جَد توست.
هر بازتاب شبح وار آب پاک دریاچهها حکایت از خاطرات زندگی مردم ما دارد.
زمزمۀ آب, همان صدای جدۀ توست.
رودها برادران ما هستند. آنها عطش ما رو فرومی نشانند.
قایق های ما را حرکت می دهند و فرزندانمان را غدا.
و تو باید به رودخانه ها همان محبتی را نشان دهی که به هر برادری.
صدای پدربزرگم به من می گفت: هوا ارزشمند است،
چراکه روحش را با تمام موجوداتی که باعث حیاتشان است, سهیم می شود.
بادی که اولین نفسم را به من داد و آخرین آهام را از من می گیرد, ازرشمند است.
تو باید زمین و هوا، هردو را پاکیزه نگه داری؛
چرا که می شود نزدشان رفت و بادِ شیرین شده از رایحۀ گل های دشت را چشید.
وقتی آخرین مرد و زن سرخپوست همراه سرزمین شان از برابر دیدگان محو شدند،
و یادگاران شان همچو سایه ابری در میان مرغزار سرگردان بماند،
آیا سواحل و بیشه ها همچنان سراپا خواهند بود؟
آیا هیچ یک از ارواح اقوام من، در آنجا باقی خواهند ماند؟
نیاکانم، مرا گفتند:
به خوبی می دانیم که زمین به ما تعلق ندارد، بلکه ما به آن وابسته ایم.
صدای مادر بزرگم به من گفت:
به فرزندانت آنچه را که خودت فراگرفتی، بیاموز.
که زمین، مادر ماست.
که هرچه بر سرآن بیاید، برای همه پسران و دختران زمین نیز رخ می دهد.»
رئیس سیاتل ادامه داد:
«صدای من و نیاکانم را بشنوید.
آیندهی مردمانت برای ما مبهم است.
چه خواهد شد اگر بوفالو ها همه سلاخی، و اسبهای وحشی همگی رام شوند؟
چه پیش می آید اگر کنج نهان جنگلها از بوی مردان بی شمار آلوده شود؟
اگر منظر تپه های سرسبز با سیم های ارتباطی شما لکه دار شود؟
درخت زارها کجا خواهند بود؟ نابود می شوند.
عقاب ها کجا خواهند بود؟ رهسپار می شوند.
و چه رخ خواهد داد زمانی که به شکارگاه ها و اسبهای کوچک چابک بدرود بگوییم؟
پایان زندگی خواهد شد، و آغاز مبارزه برای بقا.
این چیزی است که ما می دانیم:
همه چیز به هم پیوسته است، همچون خونی که مارا یکی می کند.
ما تار زندگی را نتنیده ایم،
بلکه تنها رشته ای از آنیم، همین و بس.
هرچه برسر تار بیاوریم، بر خود کرده ایم.
ما شیفتۀ این خاکیم، همچون نوزادی که عاشق نوای ضربان قلب مادرش است.
اگر سرزمین مان را به شما فروختیم، از آن نگاه داری کنید، همان گونه که ماکردیم.
عزت و احترام زمین را همانطور که دریافتش کردید، نگاه دارید.
خاک، هوا و رودخانه ها را برای فرزندان فرزندانتان پاسداری کنید.
و دوستش بدارید, چنانکه ما عاشقش بودیم.»
شکل اصلی اصل سخنان رئیس سیاتل در غبار زمان مبهم گشته. برخی می گویند این سخنان در اصل یک نامه بوده، و عدۀ دیگری آن را یک سخنرانی می دانند. اما به هرحال بر ما روشن است که رئیس سیاتل، فرماندهی آرام و محترم یکی از قبایل سرخپوستان شمال غربی بوده. رئیس سیاتل در اواسط دهۀ ۱۸۵۰ که دولت مرکزی آمریکا قصد خرید زمین های مردمان خسته و شکست خوردهی او را داشته، به زبان بومی و با سخنوری فطری و شیوایی کلامش که ریشه در سنت های گفتاری قومش داشته, به درخواست آنها واکنش نشان داده است.
این سخنان ابتدا توسط دکتر هنری ای. اسمیت(Dr. Henry A. Smith)، که او را خوب میشناخته، مکتوب شده. سپس و در قرن حاضر, آن دستنویس چندین بار بازنویسی و تفسیر شده است. جوزف کمبل(Joseph Campbell) نیز از سخنان رئیس سیاتل اقتباس کرده و آنها را در کتابش یعنی «قدرت اسطوره» برای مخاطبان وسیع تری نقل کرده است.
من هم پیام رئیس سیاتل را در کتاب « برادر عقاب، خواهر آسمان» اقتباس کردم. نکتۀ مهم این است که پیام او همیشه الهام بخش بوده و هست, و حقیقت این که ما با این اشتیاق مهارنشدنی مان برای ساختن و تصرف کردن، هرچه داریم را از دست خواهیم داد.
یک قرن پیش، فرماندهان بزرگ بسیاری از قبایل بومی سرخپوستان آمریکا، ازجمله گوزن سیاه (Black Elk)، ابر سرخ(Red Cloud)و سیاتل، پیامی طوفانی را به گوش ما رساندند؛ اما حساسیت نسبت به حفظ محیط زیست بسیار دیر در ما بیدار شد.
برای تکتک افراد قبایل بومی آمریکا، تمام موجودات و عناصر زمین محترم ومنزه بودند؛ آنها باور داشتند اگر طبیعت را ازبین ببری یا از آن بی وقفه بهره کشی کنی، آنگاه خود زندگی را نابود کرده ای. سخنانشان در زمان خود، فهمیده نشد اما اکنون نگرانمان کرده اند. حالا که این پیش بین ها درست درآمده اند, باید پیش از اینکه سخت دیر شود گوش بسپاریم.