مجموعه داستان «جایی به نام تاماساکو» نوشتهی فلامک جنیدی/ سعیده مختاری
مجموعه داستان «جایی به نام تاماساکو» نوشتهی فلامک جنیدی/ سعیده مختاری
«جایی به نام تاماساکو» مجموعه داستانی هشتادوپنج صفحهای نوشتهی فلامک جنیدی است که توسط نشر چشمه در سال ۹۰ به چاپ رسید و همان سال کاندید بهترین کتاب سال جایزهی گلشیری شد. فلامک جنیدی متولد بهمن ۱۳۵۱ است. او مدتی به آموختن نقاشی نزد آیدین آغداشلو پرداخته و مدتی هم در کانون سینماگران جوان عکاسی آموخته است. در رشته ادبیات نمایشی تحصیل کرده، نمایشنامه رادیویی نوشته و مدتی هم به عنوان منتقد تئاتر در روزنامه آفرینش فعالیت کرده است. با بازی در مجموعه تلویزیونی ۷۷ بازیگری را آغاز کرد و از آن زمان تاکنون نقشهای بسیاری را مخصوصاً در کارهای مهران مدیری ایفا کرده.
«جایی به نام تاماساکو» اولین مجموعه داستان اوست که شامل هفت داستان کوتاه به نامهای «گوشوارههایی با نگین فیروزه»، «جای خوش قاب عکسها روی دیوار»، «همهشان هستند، جومپا لاهیری، سام شپارد، رضا قاسمی و بقیه»، «مراقبت از خود در برابر چیزهای آسیبرسان»، «چیزی از قلم نیفتاده؟»، «گربههای شهر من هر روز زیادتر میشوند» و «جایی به نام تاماساکو» میشود. هر یک دارای فضایی آپارتمانی و در مجموع همهی داستانها دارای پیرنگی همسو با تنهایی و زندگی درگیر مدرنیته و دلمشغولیهای زنی روشن فکر هستند.
در داستان «گوشوارههایی با نگین فیروزه» راوی سوم شخص یک روز از زندگی زنی را روایت میکند. داستان با بیان دغدغههای زن شروع و با بیان روزمرگی و بیحوصلگی او ادامه پیدا میکند. روایت داستان تا انتها خطی است و از اواسط داستان راوی، داستان را بر گوشوارههای فیروزهای متمرکز میکند که قرار است زن آنها را در میهمانی شبانهای که از طرف دوستانش به آن دعوت شده بپوشد. گوشوارهها در داستان برای زن اهمیت زیادی دارند چون آنها را نامزدش که اکنون او را ترک کرده به او هدیه داده است. در داستان دو کشمکش اصلی وجود دارد. یکی کشمکش درونی زن با خودش و دیگری کشمکش زن با گوشوارههای فیروزه که در گوش او گیر کردهاند و به هیچ قیمتی از گوشش درنمیآیند. گوشوارهها در واقع نماد هستند. گوشوارههای فیروزهای نشانهای از آلام و رنجهایی هستند که در روح زن انباشته شدهاند. زخمهایی که در زندگی این زن جا خوش کرده و حتی زن با نادیده گرفتن گوشوارهها سنگینی آنها را احساس میکند. در واقع شخصت داستان دچار نوعی ناهنجاری شده است. کشمکش زن با خودش برای کمک خواستن از نامزد قبلیاش و احساس نیاز او به همسایههایش (که البته به خاطر طرز فکر و سبک زندگیاش هیچ یک از آنها را نمیشناسد و آنها را افرادی غیر قابل اعتماد میداند) نشان میدهد که شخصیت داستان همانگونه که خود به وضوح در داستان بیان میکند «شکننده» است و از نظر روحی شخص ضعیفی است. راوی در داستان بیشتر از آنکه به شخصیت زن بپردازد به احساسات و باورهای او در زندگی پرداخته که میتواند یکی از ضعفهای داستان باشد. احساسات زنانه از قبیل شکننده بودن، پراکنده بودن ذهن زن (فردا سری به شرکت میزد و سراغ پولش را میگرفت. باید به رویا زنگ بزند و به خاطر مهمانی تشکر کند. چه روزی خانهی سمیرا دعوت شده بود؟ انگار سهشنبه. یادش باشد پیراهن سرمهای یقه باز را بدهد خشکشویی و …) و نیاز داشتن به کمکهای دیگران به خوبی در داستان نشان شده است. یکی از نقاط قوت داستان داستان پرداختن به جزییات است و کلیگویی کمتر دیده میشود و در نهایت شخصیت داستان را میبینیم که با وجود مشکلات در زندگیاش کنار میآید و گوشوارهها در گوشش ماندگار میشوند.
داستان «جای خوش قاب عکسها روی دیوار» با راوی سوم شخص به سبک داستان قبلی پیش میرود. تنها نکته در مورد این داستان نسبت به داستان گوشوارههایی با نگین فیروزه پریشانی بیشتر ذهن شخصیت است و دیگر آنکه تا داستان پایانی این سیر ادامه دارد و هر یک از شخصیتها با نوعی از جنون پیش میروند. طوری که در داستان «مراقبت از خود در برابر چیزهای آسیبرسان» با یک شخصیت کاملاً روانپریش مواجه هستیم. همچنین در داستان «چیزی از قلم نیفتاده؟» باز هم دغدغهی جدایی از معشوق و فاصله گرفتن شخصیت از خود و درد و رنج حاصل از این اتفاق مشخص است.
در داستان «همهشان هستند، جومپا لاهیری، سام شپارد، رضا قاسمی و بقیه» راوی اول شخص است. در این قسمت، داستان براساس یک گره پیش میرود. مردی ناشناس که پشت در آپارتمان ایستاده است و زنگ میزند. راوی زن در طول داستان دچار نوعی مالیخولیا میشود و تصمیم میگیرد در را باز نکند چون میترسد مرد ناشناس او را بکشد. در طول روایت کارهایی انجام میدهد که مرد به وجودش در خانه پی نبرد اما شب را به یک میهمانی دعوت شده و در نهایت مرد به خانهاش راه پیدا میکند. شخصیتپردازی مرد تنها با ویژگیهای ظاهریای همچون کاپشن مشکی خزدار، قد کوتاه و کچل بودن انجام شده است که تنها از چشمی در میتوان آنها را دید.اما در انتهای داستان به اینکه زن دچار توهم شده است و مردی وجود ندارد میتوان شک کرد که به دلیل گنگ بودن شخصیت مرد و نپرداختن به شخصیت زن و ندادن المانهایی از زندگی زن برای پی بردن به اصل ماجرا داستان گنگ میماند. در این داستان نیز بیش از حد به احساسات پرداخته شده است. میتوان گفت شخصیت زن در این مجموعه داستان همچون پازلی در تکتک داستانها پخش شده و در یک داستان واحد از این مجموعه نمیتوان شخصیت زن را تحلیل کرد، هرچند دو داستان آخر مجموعه مستقلتر از پنج داستان ابتدایی هستند.
داستان «گربههای شهر من هر روز زیادتر میشوند» ماجرای تغییر یک زن به گربه است. به نظر نمیرسد محتوای این داستان چیز بیشتری از این تغییر باشد. راوی سوم شخص داستان نامحدود بر ذهن همهی کاراکترهای داستان مسلط است و حتی در قسمتهایی از داستان به جای شخصیت ابراز احساسات میکند که این یکی از ضعفهای داستان است. برای مثال: «همه را باید راضی نگه داشت. بهویژه مادر عروسی را که از دار دنیا همین یک دختر را دارد، بین فامیل و آشنا آبرو دارد و برای دخترش آرزو». و یا «انگار همین که چند ساعتی از روز میرود توی دفتر کوفتی به گپ زدن و چای خوردن با رفقایش، کوه میکند». در این داستان، کاراکتر اصلی مهشاد دولتشاهی است که نویسنده سعی دارد از او کاراکتری خاص بسازد اما منزوی بودن و اکتهای کاراکتر برای خاص بودن بسیار نخنما و در مجموع مهشاد دولتشاهی به خوبی پرداخت نشده است. همچنین در داستان اشاره شده که رضا مقصودی معتقد است مهشاد دولتشاهی بیماری شیزوفرنی دارد و پرند واعظی معتقد است مهشاد دولتشاهی گرفتار جنون ناشی از خرافات شده و این در حالی است که پرند واعظی خود شخصی خرافاتی است! در نهایت این تصور پیش میآید که رضا مقصودی و پرند واعظی به نوعی بیماریهای خود را به مهشاد دولتشاهی نسبت میدهند! اما به دلیل ابتر بودن و نپرداختن کامل شخصیتها این موضوع مسکوت میماند و در انتها فقط یک تغییر را میبینیم بدون آنکه دلیل واضحی برایش بیابیم.
در داستان «چیزی از قلم نیفتاده؟» با شیوهی جدیدی از روایت در یک داستان درام مواجه میشویم. شروع داستان، آغاز سفر زن و شوهری جوان است. این سفر در کنار شروع داستان، نقطهی شروعی برای پایان زندگی این زن و مرد نیز هست. زن با بازی کردن نقش همسری با گذشت سعی میکند همچنان رابطه را عادی نشان دهد درحالیکه مرد با سکوت و بیاعتناییاش نسبت به زن و رفتارش، پایان رابطه را گوشزد میکند. راوی در این داستان دانای کل است. دانای کلی که در کمتر داستان کوتاهی دیده شده است. راوی دانای کل در هر پاراگراف، افکار زن و مرد و رانندهی ماشین پشتسری را بازگو میکند. آنچه که در ذهن زن در مورد افکار مرد میگذرد و آنچه که مرد در مورد رفتار زن قضاوت میکند با استفاده از کلمات به نمایش گذاشته شده است بی آنکه دیالوگی بین دو کاراکتر برقرار شود. همچنین وجود رانندهی ماشینی که نظارهگر رفتار زن و شوهر است و انتهای داستان را از زبان او میفهمیم: پایان رابطهی زن و شوهر. فضا به تصاویر شماتیکی از خانه، ماشین و جاده محدود است و با وجود ایجاز، داستان توانسته حرفش را به مخاطب بزند: نقش بازی کردن و زدن نقاب بر چهره برای خوشبخت نشان دادن خود به دیگران به همراه زندگیهای از درون پوچ و سرد و نوعی جبر نامرئی برای ادامهی زندگی و در پایان دور ریختن احساسات یا به نوعی اکسسوارهای لازم برای ایفای نقش (سیدیها، برس امیرحسین، شامپوی مخصوص شوره سر امیرحسین و…)
در «جایی به نام تاماساکو» نیز کل داستان دارای فضای رئال و کارآگاهگونه است اما در انتها با تصویری سوررئال پایان مییابد. این داستان را میتوان قویترین اثر این مجموعه دانست چرا که خلاقیت در موضوع، بیشتر از سایر داستانهاست. از گلدان شرکت به عنوان مقدمهای برای شرح حادثه استفاده شده و ماجرای موازی خودکشی دختر آقاشیر و فهیمه به ماجرای کشف مکان عجیبی به نام تاماساکو ختم میشود. در داستان راجع به تاماساکو و اینکه میتواند چطور جایی است چیزی گفته نشده و بیشتر گزارش حادثهی خودکشی دختر آقاشیر است، به عبارتی تخیل در داستان وجود ندارد. در صورتی که دادن سرنخهایی در مورد تاماساکو یا تصویرهای آن به جای پرداختن به کارهای روزمرهی آقاشیر در شرکت میتوانست داستان را کاملتر کند.
در مجموع از ویژگیهای مثبت این مجموعهداستان، جذاب بودن موضوعها و راویهای قوی است. میتوان گفت جنبهی نمایشی داستانها بیشتر است و از نظر عناصر داستانی به خوبی و به طور کامل پرداخت نشدهاند.