شعر جهان: مک دنیل با ترجمهی سینا کمالآبادی/ نزار قبانی با ترجمهی صالح بوعذار
.
جفری مکدنیل
شاعر امریکایی و متولد سال ۱۹۶۷ است. از همان دوران تحصیل به شعر و نوشت علاقمند بود و در برنامههای شعرخوانی و نوشتن شرکت میکرد. او از کالج سارا لارنس، مدرک کارشناسی گرفته است، و هماکنون در همان کالج نویسندگی خلاق تدریس میکند. در جوانی برندهی بورس بنیاد ملی هنر برای نویسندگی خلاق شد و یک دوره هم داور جایزهی ملی کتاب در حوزهی شعر بوده است.
در نیویورک زندگی میکند و شاعر و معلم و مشاور یک کارخانه است. پنج کتاب شعر منتشر کرده و در صدد است کتاب تازهاش را با نام «ساعت ۴۰۰۰ صبح» منتشر کند.
چند شعر از مک دنیل با ترجمه سینا کمالآبادی
راز
وقتی تو روی کاناپه خوابیده بودی
گوشم را به گوشَت چسباندم
و به صدای رویاهایت گوش سپردم.
این است اقیانوسی که میخواهم در آن فرو بروم
یکی بشوم با ماهیهای درخشان، پلانکتونها
و کشتیهای دزدان دریایی.
در خیابان به آدمهایی نزدیک میشوم
که نگاهشان شبیه توست
و از آنها سوالاتی را میپرسم
که دوست دارم از تو بپرسم.
من و تو میتوانیم روی پشتبامی بنشینیم
و ستارهها را تماشا کنیم
و در دودی که از دوکشها بیرون میآید،
از میان برویم؟
میتوانم مثل تارزان تاب بخورم
در جنگل نفسهای تو؟
نمیگویم کاش در آغوش تو بودم.
میگویم کاش سوار بر دوچرخهای
به سوی آغوش تو رکاب میزدم.
—
نبودن، از دل
خوراک گوشت میسازد
روی ترازوهای اشتیاق، نبودنِ تو وزن بیشتری دارد
تا حضور یکی دیگر، پس میگویم متشکرم
به زنی که تسمه به پایم میاندازد هنگامی که
کارت پستالی را در صندوق پست میاندازم و تماشا میکنم
که مثل قلبی آبی در تاریکی میتپد. چشمهای تو
چنان سبزند که حتما یکی از والدینت
کمی چراغ راهنمایی بوده است. ما هر دو خودخواهیم
اما جهان هم با همان سرعت به دور ما میچرخد.
دیشب پهلوبهپهلو شدم و وارد ابر سیاهی شدم
امروز صبح همهی ملحفهها پوشیده از پشم بودند.
تقسیم بلند انارِ شنبه را به یاد میآورم
هزاران سحابی لابهلای موهای تو
و سربازان رژه میرفتند، با کیسههای ارتشی بزرگ
پر از بادکنکهای آب، و ما کبریت روشنی را
میان لبهایمان عقبجلو میکردیم، زیر درخت بلوطی
که اصلا نمیدانم با آن چه کنم.
—
کشتکار ارواح
خدا در آغاز تنها چند هکتارْ انسان
برای نگهداری داشت
پس هر روح را با دست میکاشت
اما با گذشت زمان، کار و بارش
گسترش پیدا کرد
و بیشتر و بیشتر
از کار روزمرهی شرکتش دور شد.
حالا خدا در یک نَنَوی آسمانی لم داده است
و شهابها را مثل پیشغذا
گاز میزند
خوشههای ستارهها
مانند جام مارتینی برق میزند.
فرشتگان مهاجرش
از محصول انسانیاش
مراقبت میکنند.
آه، طعم غلیظ روح رنجکشیده
که به خوبی در تجربه خوابانده شده است.
پیغامها در پیامگیرش روی هم جمع شدهاند.
از آخرین باری که آسمان را رنگ کرد
قرنها میگذرد.
—
یک شب بلند دیگر در ادارهی رؤیاها
زنی هست که عاشقش هستم، اما
چهرهاش را فراموش کردهام، پس قلممو برمیدارم
و تصویر خودم را از او خلق میکنم.
چشمهایت آبیاند، مثل صبحِ رفتن.
گوشهایت، پیچوتابِ شکنندهی منطق. رانهایت
خیابانهای غیرممکنی که در آن، اختیار ماشینم را از دست میدهم.
میخواهم سکوت را با یکی از استخوانهای کتفت ببُرَم،
بوسههایی فوت کنم به شکل ماه، که در مدار جمجمهات بچرخند
و تو روی بلندترین لبهی بیخوابی من خوابیده باشی.
اما من قرارِ بههمخوردهای هستم در یک بنگاه رهنی
و این تنها یک راز است که پیش میآید تا پای تو را به میان بکشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نزار قبانی
نزار قبانی شاعر بزرگ جهان عرب در سال ۱۹۲۳ در دمشق در سوریه به دنیا آمد. به اعتقاد بسیاری از منتقدان و صاحبنظران شعر عرب نزار قبانی چه از نظر قالب شعری و چه از نظر محتوای شعری یکی از پدیدههای شعر نو است. ازآنجاییکه بیشتر اشعار او مربوط به عشق زمینی است. به همین دلیل او را «شاعر زن و عشق» لقب دادهاند. شعرهای قبانی به چندین زبان در دنیا ترجمه شدهاند و طرفداران زیادی دارد. دکتر «شفیعی کدکنی» در کتاب شاعران عرب آورده است: «چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه از شعرش خوشمان بیاید یا نه قبانی پرنفوذترین شاعر عرب است.»
چند شعر از نزار قبانی با ترجمه صالح بوعذار
تو زنی هستی،
که از میوهی شعر وُ
زرینرویاها
آفریده
شدهای
تو زنی هستی
که میلیونها سال پیش
در تنم
میزیستهای!
———–
أنتِ امرأهٌ
صُنعَت من فاکهه الشِّعرِ
ومن ذهب الأحلامْ
أنتِ امرأهٌ
کانت تسکن جسدی
قبل ملایین الأعوامْ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا امرأهً..
تخرجُ من أُنُوثه الوردهِ ،
من حضاره الماءِ،
وسمفُونیَّه الجَدَاولِ.
یا امرأهً..
من ألف قَرْنٍ، ربَّما، أسکُنُها.
من ألف قرنً، ربَّما، تسکُننی
یا امرأهً.. تقمَّصتْ فى کُتُب الِشّعْرِ..
وفى الحروف..
والنُقاطِ..
والفَوَاصلِ…
———————-
ای زنی که
بیرون میآید؛
از زنانگی گل وُ
تمدن آب وُ
سمفونی جویبارها.
ای زنی که
از هزاران سده شاید،
در او زیستهام
از هزاران سده شاید،
در من زیسته.
ای زنی که
حلول کرده؛
در کتابهای شعر وُ
حروف وُ
نقطهها وُ
فاصلهها.
ــــــــــــــــــــــــــــ
عشقت
ای بانوی ژرفچشمان
تندروی وُ
عرفان وُ
عبادتست
عشقت بهسان
مرگ و میلاد،
سختست؛
تکرار شود دیگر بار!
☆☆☆☆☆☆
حبُّکِ یا عمیقهَ العینین
تَطَرّفٌ
تَصَوّفٌ
عباده
حبُّک مثل الموتِ والولاده
صعبٌ بأن یُعادَ مرّتین.