شعر دیگر(اندوه نور)/شیرین رستگارپور مهدی شجاعی، نسیم عسکری

.

.

«رشن»

تو؛
«واژ» نخستی
گمارده بر راوی
تا در زِل چشم های م
هر بیت این ناسروده
تابوتی شود
از سکوت هجاها
مهاد واج ها
و سماط واژه ها

من؛
«چامه» بر باد موسم پیدایی
در تلاشی از هر بند
که خورشید نیمروزَش
به اغوای آغوش زاج
پسِ غروبی دیرینه
برنخاسته

تا بر بُنچه ی افق؛
مشق نقطه های مشکین جامه
بر زوزه ی خطی شکسته در آینه
وعده ی رشن بدهد
از هلال باختر
«شمیده هزار دور گردش مصوت هاش»
در دهانی بس فراخ
اما
دوخته.

شیرین رستگارپور


۱

جز
لمحاتی چند از آب

هیچ
از ذوالفقار

نمی‌گذرد
بر شکاف این خستگی.

فروگذار
این سرخ

این
شعله‌های مشدد را.

می‌خواهم
کام بندم و

سکوت
پذیرم

تا
استخوان

و
مرگ را بیاموزم.

۲

سرشکی
آویخته از آه

در
مسافتی که سرمد و

با
رفتنی که سقوط

می‌رفت
و فاصله را سریع می‌کرد.

طول
آه مفصّل بود و دریا می‌ساخت.

۳

«شعله»

به
خود ملبّسی

 گنگ از سیاه و

بسته
از لاینحل.

تا
عریان از ستاره شوی

کمان
می‌کشم شهابی و

قرینه‌ای
علاوه‌ی نفس می‌کنم.

آویزه‌ی
هرچه‌ام

معلقه‌ی
مقام بر ستیغ

نیمی‌ش
محوِ آخته و

نیمْ
بارقِ پرّان.

چون
بینمت

بیش‌تر
درمی‌گیرمت و

صبح
را می‌یابم

به
رنگی آشناتر با پلک.

مهدی شجاعی


جاریِ عریان

 سیاهه‌‌ی خنیاگر

بر گورگاه خویش

 ضجه می‌خواند.

خاکِ مرگ‌اندود

 کورسرخ بُراق

زخم‌دار ملتهبی‌ست

که از شریان‌هاش

 لخته لخته مویه می‌ریزد

و نشئه‌ی زمین

تالم سرگردانیست

  بر گرده‌‌اش.

 رُستن بعیدِ منتظری‌ست

ایستاده در برابر آفتاب

تن‌سوخته‌ی شکیب

 که نای ناله ندارد.

سمت دیگر سنگ

تحرکی آتشناک

نشسته بر گور

گوش می‌خراشد

 تنفس خاک

بر دایره‌ی مغموم

تکرر سرخ است

از زبان پیام‌آوری

 در قتلگاه خود‌

 الزام زندگی

پرت می‌شود

میان رقاصه‌های تذکیر

آنجا که اندوه رطل کشیده

در میان عضلات زمین

به اثیری می‌خندد

و با گلوی هزار شاعر

بالا آورده،فریاد میزند:

غثیانِ خاک

درون خویش است

میان لایه‌های همیشه در سوگ.

نسیم عسکری