اشعاری از دکتر نصرت الله مسعودی و یادداشتی بر حیات رندانه‌ی کلماتش

.

.

۱

چشم آیینه را می بندم

رسما به کاهدان زده ام
تا با رسنی سپید
که زندانی ِ گردان ِ قویی مرده بود است
کسی را که در من ترانه می خواند
حلق
آویز
کنم.
پاهای من کارشان
از کفن ِ شکوفه ها وُ
بوی تند ِ کافور وُ چلوار
چنان گذشته است که خود
تیزی تبر ِ خود اند.
بگذار پیش از رسیدن به کاهدان
به اندازه ی یک لحد
برای تو گریه کنم
و به وسعت ِ یک گورستان
برای خودم.
به دلت نیفتد این بغض
من جای عقل وُ احساس را
گم کرده ام


۲

گریبانم را رها نمی کنم!

آستر جیبم را هم باخته ام
حرف غریبی ست این قمار ِ بی حریف!
به منی باخته ام که منم.
و شاید به ” من” ی باخته ام که تویی بی تو!
کسی نیست دست مرا از گریبانم رها کند.
باز راه گمشده ی خانه و کوچه و خیابان را
با خاص ِعبث ها طی می کنم..
در پس ِپشت ِ این کلمه های تاول به گرده و گردن
کف پاهایم ناسور است.
این پا دیگر
دستش نمی رسد جز به زخم هایی که
روی ترک خوردگی ریل ها
لنگ می زنند. تق تق ت ت / و می شکند
دارم چپه می کنم
کنار ِ چراغی که خود زنی کرده است.
دارم خود زنی می کنم
کناز ِ گوری بی جسد.
دارم چیه می شوم روی
چپ شدن ِ خودم.
نزدیک نمی شود این دل
جز به حسرت هایی که
عاشقانگی های عریانند در پایین دست ِدیوانگی.
تا ته ِ بی حوصلگی
خیره بودم به آدم های پاور چین
و به ساحل نشینانی
که نه در قعر ِدریا
که غرق در هر دری بوده اند به در به دری.
این خیال ِآب گرفته از سر گذشته
و تا، تا شکستن ِ آخرین استخوان
در بی خوابی ِکوسه ماهی ها
صدای شان می پیچد.
تابوت های چوبی
شانه های گل گرفته را
و خوب بازی خوانی می کنند.
گیجم!
باید سراغ خودم نگردم که تویی
باید سراغ نسیمی نگردم
که در چند قدمی ِ باغ
روی صلیبی اریب آویزان است.
آنتن های شیزوفرن
روی موجی ها دَمر افتاده اند تا
ترانه ها را خرناس بکشند.
این پریشانی چرا کمی آن طرف تر
پرت نشده است.
این غصه چرا
از پهنای گلوی گاو هم بیرون می زند
شاید اگر گیج تر می شدم
این بودن های کریه
کمی زیبا می نمود.
چه کنم که گیجی ام
کمی دور بر داشته است.

            اخرین باز سرایی ۱۰ / مرداد / ۴۰۰
                    دهستان بابا عباس

نصرت الله مسعودی


حـــــــــــــــیاتِ رندانه‌ی کــــــــــلمـات

نقد و نگاهی بر شعرهای نصرت الله مسعودی

حافظه چیز عجیبی است رفیق! هم هست و هم نیست. چیزی که در تو هست و در بیرون نیست و زمانی بیرون از تو وجود داشته است. اصولاً حافظه چیزی بدی نیست ولی وقتی از خاطره می آید موجود خطرناکی می شود. به خودت که می آیی می بینی یک نسل، یک عمر را رد کرده ای و از آن همه فقط نگاهی عمیق مانده است. این نگاه راه هر کسی در نمی یابد مگر آن ها که مفهوم عبور را درک کرده باشند.
وقتی با خودم یا با حافظه ام از شعر سه دهه ی اخیر عبور می کنم، من هم با همین شاعرپرکار اما بی ادعا بر می خورم که برای خواننده ی ادبیات، غریب نیست.وهمان گونه که توضیح خواهم داد درشعر او چیز ماندگاری وجود دارد که ترجیح می دهم بمانم وبیشتر در آن مداقه کنم. نه این که در دیگران وجود نداشته باشد، بلکه در شعراو به گمان من این شکل ماندگاری از گونه ای دیگر است. گونه ای از حافظه ،که در کلمات جاخوش کرده است که من این گونه را « حیات رندانه ی کلمات» نام نهاده ام: در کارنامه ی مسعودی که می نشینی، جدا از شاعری، او را نمایشنامه ، فیلمنامه و داستان نویسی صاحب اندیشه می یابی: بیست و هشت حضور موفق نمایشی، شش نمایشنامه (دو چاپ شده) با دو عنوان ملی و عناوین متفاوت ملی در این عرصه از این دست اند. همین طور نقدهای او در این جا و آن جا، خبر از ظریف اندیشی و باریک بینی اش می دهند که در مجلات ادبی چند دهه ی گذشته، قامت نقدش را به موازات شعرش افراشته نگه داشته اند. « به لهجه ی برگ به بام آبان»، «چقدر شبیه هم اند این « دوستت دارم ها»، « کی بر می گردی پارمیدا»، «بوی دست حوا »،« ما همچنان ترانه خواندیم» -گزینه شعر با نسرین جافری- « شمایل گردان» و… از مجموعه شعرهای او یند که در بازه های زمانی مختلف به چاپ های بعدی رسیده اند. جدا از این، اشعار پراکنده ی او که به دلایل گفتنی و ناگفتنی هنوز کتاب نشده اند، بسیارند(چیزی حدود نه مجموعه شعر چاپ نشده) و گاه و بیگاه می توانی ترجمه ی آن ها را به زبان های انگلیسی، فرانسه ،کردی ، عربی و اسپانیایی ببینی… بگذریم. بله می گفتم رفیق! حافظه چیز عجیبی است و چرا من جداً مایلم که دریچه ی ورود به شعر مسعودی را از سمت حافظه بیابم؟
« و تو بودی و همه ی همسایه ها
که چنان در سایه ی هم
گریه می کردیم
که می شد تمام قحط سالی ها را
در آن به آب داد و همچنان …» « با چه چیز چرخیده بودیم- اشعار پراکنده» ه۱
یا
ه« و به جان تو خیلی پیش تر از جنگ «چالدران» ه
تا همین چکه ی آخری
روی دست نعش زمین مانده ام
و می توان خاشاک بادها و سیل ها را
لای موها و انگشتانم نظاره کنی» « نت آخر- اشعار پراکنده» ه
این دو تکه گواه بودند و من دستم برای آوردن گواه بسته نیست؛ چرا که در شعر مسعودی نوستالژی ماحصل نگاه به گذشته همیشه وجود دارد. این نوستالژی، عمیق و گسترده تر از آن است که به یک خاطره ی شخصی محدود شود، بلکه غبار یک نسل و خستگی عبور از گذشته را با خود دارد:

« به چشم بی مهابای تو سوگند!
که سالهاست سر بر خرابه ی زمین
در گیر آن رگ و مضرابم
و دم به لحظه هنوز هم
در دهان حیرتی
که بر دروازه ی همدان باز مانده است
دلی کشیده به خس و خاشاک دارم» « فصل ناتمام شوخی- اشعار پراکنده»
(و حالا در همین تکه ی شاهد که آوردم، طرارانه، حماسه ی خاموشی، در موسیقی واژگانش نهفته است و بدون تصنع، صداها خوب کنار هم چیده شده اند: ریتم خوشایند حروف « سین» و « ر» در سطر دوم، موسیقی مفهومی ماحصل تکرار حرف «ر» در سطر سوم که تصویر « رگ زدن» را تداعی می کند و نیز حضوری بی تخفیف « دال» و «ه» در سه سطر یکی مانده به آخر که « نفس» و « دم» را در روح کار دمیده اند… ) از این روست که بازهم اصرار دارم حافظه چیز عجیبی است و در شعر مسعودی چیزی عجیب تر. حافظه در شعر مسعودی از فراموشی می آید و وقتی این حافظه به بهانه ی گریزهایش از فردیت به جمعیت می رسد، تبدیل به حافظه ی یک ملت می شود یا بهتر بگویم: فراموشی های یک ملت. مسعودی در مروری که گاه و بیگاه دارد فراموشی را به رخ می کشد:

« من تو را که بوی گیاه بودی
از یاد برده بودم
و آنها مرا
که خاک در به دری را
بر موی و بر ابرو داشتم
بی نم واژه ی هیچ ترانه ای
به کولیانی سپردند
که جای پای رقص را
با دندان سنگ
از زمین می کندند…» (رنگی به من بزن- اشعار پراکنده)

ساحت ذهنی زبان

اما شعر مسعودی از کدام ساحت ذهنی زبان بهره می جوید که در گذشتن ها در گیر روزمرگی زبان نمی شود؟ چه چیزی در فردیت و از خود گفتن های روایت او وجود دارد که در عاطفه ی ماحصل تک گویی، در جا نمی زند؟ پیش از این در دیگر جایی ۲ به شعر گفتار پرداخته بودم. در اینجا هم نمی خواهم از دریچه ی « شعر گفتار» به شعر مسعودی بپردازم، اما نمی توان نادیده گرفت که مسعودی جزء معدود کسانی است که درک درستی از وجهه ی گفتار و نقش آن در زبان شعرش یافته است. بحث گفتار و نقش آن در زبان شعر یا به قولی « شعر زبان»۳ بحث تازه ای نیست و در شاعران بزرگ معاصر با غلظت ها و کارکردهای متفاوت حضور داشته است. شاید نمونه ی اعلا و موفق آن را بتوان در شعر فروغ، قابل ارجاع دانست. در شعر مسعودی «ذهن زبان» ( و نه صرفاً مکانیسم زبان او) در دو ساحت میل به گفتار دارد:
طنز و تغزل
این دو ساحت با ظرافت خاصی در هم تنیده شده اند و کمتر می توان نمونه هایی یافت که این دو مستقل از هم در شعر حق حیات بیابند. مسعودی در این باب چنان دقیق عمل می کند که کم کم برای او به صورت شگرد و تکنیکی در سرایش درآمده است. ناگفته های او لابه لای همین نگاه ها و در هم تنیدگی هاست و تلخ خندهای عمیقی را بر پیکر ذهن مخاطب وارد می کند:
نمونه ی حضور طنز:
« این ریتم قلب
که قانون اساسی اش را
بدتر از کشک می آید
ببین بوی الرحمانش
چگونه در پیراهن من نشت کرده است!» (کسی بگوید- اشعار پراکنده)
نمونه ی حضور تغزل:
« و دیدی که درخت ها در تقویم های بی بهار
در عزای آن همه موی تازه نرسته
و آن همه گیسوی برف بر بالین
چگونه سایه به تن کردند
چرا چیزی نمی سراید
شاعری که از روی دلش
جویبار چیزی می نوشت» (رنگی به من بزن- اشعار پراکنده)
نمونه ی حضور درآمیخته طنز و تغزل:
در این نمونه ها ست که شعر مسعودی به شکل های زیبا و شیرینی از « ذهن زبان گفتار» دست پیدا می کند.او در میان این سطرها، من شخصی اش را رندانه دخالت می دهد، بدون آن که حرکت و مسیر محتوایی بند، در دیکتاتوری مونولوگ محدود شود؛ چرا که در این گونه سرایش همیشه خطر منحرف شدن از نرم ساختاری اثر وجود دارد و شاعر به بهانه ی ارجاع به خود، دیگر به مسیر شعر بازنمی گردد. برای مثال به حضور موفق سطر« و امضاهایم زیر نامه های تقاضای کار» در این سطرها دقت کنید که بعد از تلنگر زدن به ذهن مخاطب، دوباره شعر را در مسیر ساختار اولیه اش نگاه می دارد:
« همیشه گرفتار گیجی بوده ام
و امضاهایم زیر نامه های تقاضای کار
شکل گیسوی تو شده است
که در گذرگاه های باداباد
فرمان ایست را
به هیچ می گیرد» (نت آخر- اشعار پراکنده)

شاخصه‌های زبانی محاوره:
زبان مسعودی از محاوره بهره ی فراوانی می جوید. شعر او پر از تکیه کلام ها و ارجاعات زبان به فرهنگ عامیانه است:
« و به ارواح عمه ی این فلانی
که بی بشکن و بالابنداز هم عزیز بود
همه چیزی بی تابانه دارد ناب می شود» (هورا بکش یا هوار کن- اشعار پراکنده)
یا
« مگر می شود بدون کف
از کنار این همه دروغ بی لکنت
که سر راست تر از عجیب
به بند ناف آسمان بسته می شوند گذشت» ( هورا بکش یا هوار کن- اشعار پراکنده)
جملات مرکب:
شاعر در اشعارش بیشتر بند محور است تا سطر محور. یعنی چرخه ی شکل گیری شعر، تکاملش را در بندها نشان می دهد و حتی گاه شعر، چرخه ی تکاملش را تا چند بند به صورت پیوسته به تاخیر می اندازد.حضور پر رنگ حرف ربط «که» و حرف عطف « واو» بیانگر همین موضوع است:
« شعله نمی کشید رنگ بال پرستو!
و آسمان گوشه ی پیراهنش را
در هیچ چشمه ای نمی شست.
و رودهای فراموشی آب
از آسمانی دزیده شده می گفتند» ( رنگی به من بزن- اشعار پراکنده)
یا
« از سقوط کدام غروب بود این سنگ
که از منتهای این جاده ی ابریشم
به سمت صورت من کمانه کرد
که حالا شکسته می تابم
و در… » ( فصل ناتمام شوخی! – اشعار پراکنده)

موسیقی:
موسیقی رایج در شعر مسعودی از دو سو بر خواننده خودنمایی می کند: یکی از جانب چینش و تکرار واج ها و دیگری از جانب تاکید.در ابتدای مطلب، در باب چینش و تکرار واج ها اشاره ای شد، اما در ادامه باز باید گفت که این واج آرایی ها کمتر دچار تصنع می شوند و حتی به همراهی موسیقی معنایی متن نیز می پردازند:
« چکه کن با سینه ریز صدای چلچله
تا بی مجاز این همه حرف مجازی
پرده را بکشم» (نت آخر- اشعار پراکنده)
در سطر اول حروف « چ» و « کاف» چکیدن را چه در معنا و چه در فرم که در جای جای شعر به آن اشاره می شود، همراهی می کند.اما در مورد موسیقی تاکید می توان مکانیسم را دوگانه یافت:یک گونه از تاکید، استفاده از تکرار است و واژه ها در تکرارشان توسط شاعر برجسته می شود. این تکرارها موسیقی آغاز یا پایان سطر را در دست می گیرند تا ریتم بند حفظ شود:
« و از این روست که رد می شوم همیشه
که رد می شوی همیشه
و به جا می ماند از ما
آوازی از برگ هایی
که لکنت پاییز
نت آخرشان است» (نت آخر- اشعار پراکنده)
که البته در این جا تکرار الزاماً محدود به « واژه» نیست و خودش را به « مفهوم» بسط می دهد و می بینیم که تاکید بر مفهوم « رد شدن» چگونه در تمام بند خودش را کش داده است.گاه موسیقی تاکید وام دار جناس است و شاعر لذت ریتم را در جناس های تام و ناقص می یابد.
« قرارِ ما نه این بود نازنین !
که حتی بی تکان دستی
دستی دستی مرا
در خویش گم کرده رها کنی » ( تا تیمارستان – اشعار پراکنده) ه
وجود کلمات « دستی» در سطر دوم و « دستی دستی» در سطر سوم، نمایانگر همین نوع از موسیقی تاکید و تکرار است.

روایت :
در شعر مسعودی روایت از چیست؟ یا روایت بر چه استوار است؟ من منکر عاشقانه سرایی و نخ مرئی آن در آثار شاعر نیستم و در ادامه به آن هم خواهم پرداخت، اما بر این باورم که روایت در اشعار او بر چیز دیگری می چرخد و آن سیالیت و تعلیق میان «من شخصی» و «من اجتماعی» است.روایت شعر مسعودی بر تعلیق و آمد و شد میان این دو «من» بنا شده است. این مسئله باعث گردیده که مخاطب در دل شخصی نویسی ِ شاعر، به دنبال «من» بزرگ و در دل نگاه اجتماعی در پی «منی» شخصی باشد. شاعر گرچه گاه به صراحت در یک من نفس می کشد، اما همیشه راه مدارا را بر «من» دیگر باز نگه می دارد:
« مگر چگونه چرخیده این چرخ
که تو در روز روشن حرام گشته ای؟!ه

مگر نمی بینی که شاعران
تا که تاریک تر بمانند
چگونه بی فعل حرف می زنند»(شاید پس از هزاره ای/ اشعار پراکنده)
یا
« آن استرس را هم
زیر سیاهی دو ضرب باطوم عصر امروز پنهان کن
که ما ماه را آن گونه که می خواهیم می بینیم
و آفتاب را نمی خواهیم پشت هیچ ابری
سایه سرمان شود»(هورا بکش یا هوار کن/ اشعار پراکنده)
در نمونه ی مذکور- و دیگر نمونه هایی از این دست- شعر مسعودی سرکش و گزنده است و شاعر در لطافت و نوستالژی عاشقانه سرایی، فضای تنفس خود را نیز به مخاطب گوشزد می کند.

عاشقانه سرایی:
بی شک اگر عاشقانه سرایی تمام بار ملاحت را در اشعار مسعودی به عهده نگرفته باشد، ولی از نقاط عطف شعر او به حساب می آید. گر چه من چون دیگر دوستان قصد مقایسه نگاه شاعر با شاعرانی چون «پابلو نرودا» را ندارم ۴ و مایلم که این نگاه را از دریچه ی مستقل خود اشعار داشته باشم، اما به هر روی وجه های عاطفی و عاشقانه ی اشعار، راه بحث و تعمق را در موارد قیاس باز نگه می دارد. عاشقانه سرایی در اشعار مسعودی، از تمام پتانسیل ها بهره می جوید. تصاویر به تمام اشکال عینی و ذهنی در توصیفات سطری و بندی حضور دارند و شاعر معمولا بکارت عاطفه ی شعر را، بر دیگر عناصر اولویت می دهد. او می خواهد ملاحت عاشقانه سرایی با تمام قوا در شعر نقش داشته باشد و تا جای ممکن زبان و شگرد های زبانی با آن در تعارض نباشد:
« با لاجورد چیده از وسط دریا
چشمانت را چنان به من نشان داد
که اگر دزد دریایی هم می بودم
تنها با خیال چشمت
به ساحل برمی گشتم»(شعر نه از ده شعر شایدعاشقانه/ اشعار پراکنده)
شاعر در تصویر سازی ها، با ظرافت عناصر طبیعی را در مسیر سرایش عاشقانه اش به کار می گیرد تا بار معاشقه محدود به من ِ شخصی و ذهنی محض نشود.
ه« چه رازی درلبخند توست
که سهره ها برایش می خوانند
و اردیبهشت بی آنکه صدایی بشنود
چشم ازدهان تو بر نمی دارد. »( شعر چهار از ده شعر شاید عاشقانه/ اشعار پراکنده)

ساختمان بندها:
همان طور که اشاره شد نکته ی کلیدی در آثار مسعودی این است که اشعارش «بند» محور هستند و او وحدت شعرش را در بند ها حفظ می کند. این انسجام با توجه به شگرد های مسعودی در در دو وجه قابل پیگیری و توجه است:
وجه اول: تصویر سازی
وجه دوم : ارتباط عمودی

تصویر سازی:
شاعر در سطر های یک بند، تصویرهای ذهنی و عینی را طوری کنار هم می چیند که در نهایت در پایان بند، همه ی آن ها مکمل هم می شوند. این تصویرها ممکن است در سطرها، ابتدا مستقل به نظر برسند، اما در ادامه تا پایان بند و گاه شعر، حکمت چینش آن ها بر خواننده آشکار می شود. در شعر « در تعریف دوباره باز هم قابیلی» که از دو بند تشکیل شده است، این تکنیک تصویری به وضوح در هر دو بند دیده می شود:
«چگونه شعرى کوتاه بسرایم
با حیرتى که آغازش
دهان باز هابیل بود
در بازتابِ چشم ِبرادرى
که این روزها
دیدگانِ بسته‌اش دیگر
دهان ِباز مرا
باز نمى‌تاباند
تا مباد کسى از این تلخى
دهانش باز بماند .ه
چشم ِحیرتِ مرا
تو تکثیر کن ایزد-بانوی بهاری که می آیی
تا برادرم بداند
که نمى‌گذارى
کلام ِمانده بر لبِ مردگان هم
ناگفته به گور سپرده شود.» ( در تعریف دوباره باز هم قابیلی/ اشعار پراکنده)

با کمی دقت در می یابیم که در بند اول شاعر سه بار به طرق مختلف تصویر « دهان باز» یا به عبارتی « دهان باز حیرت » را به رخ می کشد که از بار عینی خاص برخوردار است. او در میان این « دهان» ها از تصویر « چشمان بسته » استفاده می کند و با تعبیه ی سطر « در بازتاب چشم برادر » به عنوان میان بند، با اشاره ای ذهنی به وصل تصاویر می پردازد. همین شگرد تقریبا نصف شعر را که فقط یک بند است ، تشکیل می دهد. جالب این جاست که در بند دوم ، این بار تصویر « چشم حیرت»است( که به قاعده باز باید باشد) که در کنار گریز هایی متشکل از « کلام مردگان» و « گور» می نشیند تا شعر به سطرهایی آکنده از مفاهیم ذهنی و عینی برسد.خواننده در پایان دو بند، ناخواسته خود را در مقابل تصاویری ظریف از «دهان باز»، «چشم بسته»،« چشم حیرت»،« کلام مانده بر لب» و « سکوت مردگان» که همه ی عناصر ارتباطی انسان در صورتش(چشم ، دهان و گوش) هستند، می بیند. در همین راستا نام «قابیل» در بند اول ارتباط عمودی اش را با « برادر» در بند دوم و همین طور «دهان باز» در بند اول با « گور» در بند دوم حفظ می کند.

ارتباط عمودی :
گرچه در قسمت قبل به گونه ای از ارتباط عمودی در دو بند اشاره شد، اما شعرمسعودی در بندهای مستقل هم از ارتباط عمودی خوبی برخوردار است به طوری که به القای فضایی همگون در یک بند می انجامد:

«آه تنهاییِ تک!
مگر این سکوتِ سر به زیر
تا بازار مسگرانِ قونیه
و موی دور گرفته مولانا
صد خمره فاصله نداشت؟!»(شاید پس از هزاره ای/ اشعار پراکنده)
حضور ترکیبات و واژگان «بازار مسگران قونیه» و «مولانا» در تناسب با «دور گرفته» ، «مو» و « خمره» در چینش عمودی به القای مفهوم «مستی» و « سماع» می پردازد و این جوش و خروش القایی در مقابل سطر دوم: « سکوت سر به زیر» قرار می گیرد که ارتباط سطرها را در بند قوی تر می کند. اشعار مسعودی سرشار از دقایق و ظرایف این گونه است. روح کلام و حیات رندانه ی کلمات در شعر او ، بهانه و فرصتی برای بازاندیشی انسان در وضع موجود است. او با گذار از گذشته و عاشقانه سرایی، دم به دم اکنون را گوشزد می کند و اندیشه ی مستور بالقوه ی درون انسان معاصر را، رندانه متوجه خلاء هایی در بالفعل نبودنش می سازد. در پایان شعری از مسعودی را با عنوان « الواح ِعاشقانه» می خوانیم:

«بی استعاره هم می شود
سری به چاک ِ گریبان توزد
وپیشانی را سایید
بریادِ آن حریر پا به فرار.ه
مگرچه می نوازد آن ناز
که سیم ِآخر ِآن
رقص را دیوانه کرده است
و باز رها نمی شود این دل
از بازی ِآن گیسوی گیر داده به باد
که این بار معجزه هم را می وزاند.ه
دست که بر نمی داری
چشم که نمی پوشی از این پریشانی ِپُرحوصله
که بی وقفه پَرتم می کند
به ابتدای راه هایی
که پرازبرهوت ِنماندن هاست.
بازدر تکانه های آن زلزله ی ناپیدا
چه می نوازد آن ناز
که تیماردار ِجنون ِکلمات ِبه هم ریخته ام
واین روزها
جزآن خط ِچشم
که مجذور ِهمه ی الواح عاشقانه ی عالم است
خط ِهیچ کس را نمی خوانم.»

پی‌‌نوشت ها:

  1. منظور از اشعار پراکنده ، اشعار چاپ نشده ی مسعودی به صورت کتاب هستند که امید است به زودی چاپ شوند و می توان تعدای از آن ها را در بعضی مجلات یا سایت های ادبی خواند.
    ه۲٫ شرح حاشیه/ احمد بیرانوند/ نشر روزگار/ ۱۳۸۹
    ه۳٫ شعر در هر شرایطی/ سیدعلی صالحی/ انتشارات نکیسا/۱۳۸۲
    ه۴٫ نقد شعر نصرت الله مسعودی/ امین فقیری/ عصر پنجشنبه

معرفی کتاب: مجموعه شعر«بوی پیراهنت را پست نکردی» اثر نصرت الله مسعودی با خوانش سریا داودی حموله/ خوانش مجموعه شعر« خر» با خسرو بنایی/ «تیرنامه» مجموعه شعر محمدعلی حسنلو

نصرت الله مسعودی

خوانشی از مجموعه شعر«بوی پیراهنت را پست نکردی» اثر نصرت الله مسعودی

سریا داودی حموله

…….. پاره روایت های محسوس…………

اگر در ناکجای نبودن باشی

 هیچ راهی دست اش به تو نمی رسد.

 راهی نبوده که آن راسرگردانی نکرده
باشم./ شعرِ ۶۳

در مجموعه شعر«بوی پیراهنت
را پست نکردی»(۱)،نصرت الله
مسعودی با جزیی نگری در پی کشف ظرفیت های پنهان و آشکار کلمات
است.
برخورد شگفتی با ساختار روایی شعر دارد.در تلاش است، تعلیقی در
معنا بیافریند تا تغییر در زاویه دید بوجود آورد.

با ادغام 
واقعیت در خیال و خیال در واقعیت به روایت گری می پردازد. با ارجاعات  مختلف روایت ها را از
صافی ذهن و زبان می گذراند و
با زبان معنایی  مضمون سرایی می کند:

می بینی از خودت رفته ای.

 می بینی در پیچِ کرشمه ای سقوط کرده
ای

 که تکه از آسمانی رنگ و رو رفته

 بالینه ی سرت نیست.

 و وهم، از دلِ سنگی دریده دهان

 به سراغ ات می آید:

 به افطارِ گیجی می روی تا سحر

 و تعقیباتِ نمازت

 می شود نام مبارکی که کنج دلت

 پا روی پا لبخند می زند.

چقدر بد است عاشقی

 وقتی شاعر نیستی

 و سوسوی هیچ ستاره ای

 لا به لای شعرت

 بیداد نمی کند./ شعر ۱۰

در
این خرد روایت های
متنوع سطرهای 
به ظاهر ساده جذابیت شنیداری دارند. فضا با
رویکرد نو چند لایه است.
تناقض ها جذب بافت کلام شده اند، همدیگر را
همپوشانی می کنند و تحت شعاع قرار می دهند.

شاعر با روایت نگری محض سعی دارد مخاطب را در گیر
کند.با پاره روایت هایی در سطح زبان به
تکثیر معنا می پردازند. سعی دارند با تناسب های لفظی موجب ارتباط معنایی شوند.

 امیدِ مانده بین دو هیچ!
 کی پرنده می شوی

 و گم کرده ره

 می نشینی بر ویرانه ی این بام؟ شعر ۱۲

شعر دارای
اندیشه عمیقی است. از ساختار خطی پیروی می کند.
سطرهای عینیت
مند و ملموس ساختار منعطفی دارند.

ارتباط حسی بین کلمات در جهت پیوند بین فضای ذهنی و عینی است. وقتی
اشیا، افراد، هستی و جهان  در زمینه ای
انتزاعی قرار می گیرند،

سطرهای به ظاهر ساده­ سرشار از تکثرهای موضوعی می باشند. در این کلام حسی-  مفهومی زبان در خدمت
ساختار معنایی است:

آن قدر بلند بالا عاشقم

 که کمتر بنی آدمی

 این گونه که منم

 از تن ارزه ی دیده نشدن

 در امان است.

نه از پرنده های پناه گرفته

زیر گیسوی  بلندت چیزی می گویم

 و نه از نشانی ِ ماه

 که بام به بام

 سراغت را می گیرد.

 ناتمت را تنها و تنها

با خودم در میان می گذارم

 که سال هاست از جان گذشته ام./ شعرِ
۳۲

از منظر
زیباشناختی سطرها ساختاری متعارف دارند. ارتباط
بین سطرها از منطق مضمونی تبعیت می کنند.
حس های مفهومی  و عواطف گرایی در  ساختار روایی دخیل است. از لحاظ فرم روایی،
سطرها از عینیتی توصیفی برخوردارند و ساختار زبان بر اساس مونولوگ گویی ها بنا
نهاده شده است.

در این تصاویر روایی مضمون گرایی نقطه
روشن شعر است. سطرهای تک ساحتی در خط روایی حرکت می کنند. ارتباط سطرها با هم  به لحاظ مضمون 
و روایت گری است.

ساختار معنایی شعرهادر خط روایی شکل می
گیرد،
آن چنان که زبان عاطفی واحساسی
هم جهت جهان نگری های

آن قدر شعر شده ای

که بی نیازم می کنی از هر چه واژه و هر چه
ترکیب

 آشتی ام داده ای با خودم

 از پسِ سال ها قهر

 می بوسمت ای سکوتِ پر از ترانه!/ شعرِ ۵۵

نصرت الله مسعودی از نام های قابل اعتنا و شایسته ی تامل درشعر معاصر است. درونمایه‌های
«عشق و مرگ»از فرآیندهای ذهنی  وی محسوب می‌شود.در
این جهت سعی
دارد مفاهیم نو را به بدنه ی شعر تزریق کند.

پی نوشت:

  1.   بوی پیراهنت را پست نکردی، نصرت الله مسعودی،
    نشر پریسکه، چاپ اول ۱۳۹۷٫

————————–

خسرو بنایی

خسروبنایی

مجموعه شعر «خر»

وقتی سیاست به تخیل تجاوز می کند

کتاب  ” خر “را از طرح روی جلدش باید خواند
. طرح همانند کمیک استریپ ها به نظر می رسید که در آن  اندام و احشاء را به سطر ها بدل می کند . درواقع
حیوانی که درون خود سطرهایی دارد . ( می توانست از گرافیکی کردن شعر ها بیشتر استفاده
کند )

در واقع در
القا اولیه ، خر خود دفتری گشوده متنی ست که تخیل در آن وجهی عینی و از آناتومی برخوردار
است . اما محتویات متن به رویداد های شخصی و گزارش وار خود وصل است . صداها و جملات
جدا از هم  به گوش می رسد . طنز ، طنزی گزنده
و تلخ است . انگار این سیاست است که به تخیل تجاوز می کند .  و تخیل را سیاسی می کند .

این سیاسی
کردن تخیل برآمده از زیست جهانی ست  که دائمن
از جنگ و کشتار و هجوم خبر ها پر است . نمی توان به آن بی اعتنا بود یا خود را به خریت
زد . اما در اینجا خریت نه بی خبری که انباشته از خبر است . یعنی در اینجا ” خر
” نه استعار و صفت ، که محل تلاقی صدا ها شنیده شده و پژواک دگرگون شده صدا هاست
.

حتی در پیشگفتار
ما با عنوان رابطه بدن و سیاست مواجه ایم . گفتار به شدت ماتریال و سخت و سنگین و مهاجم
است . با طنزی سیاه که بیشتر با نمای بیرونی رویداد ها مواجه ایم . همه از شکل افتاد
و ناپایدارند . اشیاء و بافت ها و اخبار و شکل سیاست ، علی رغم بار دراماتیک ، مبدل
به روایتی فانتزی می شوند . این جهان برساخته متنی نوعی پسماند و استفراغ ،جهان واقعی
ست  . جهانی که امکان بازنمایی اش اگر باشد
مبتذل است . برای همین خرده سطر هاو خرده روایت ها ،بلورهای شکسته اند که گاه در تمایل
استعلایی ، سبک و بی وزن می شوند .

نمونه ها
: عق می زنم / از دهانم گلوله می چکد / تازه از همخوابگی جنگ بر گشته ام    ( ص۹ )

این شعر شکل
حادتری از سیاست و بدن است که با  تصویری سرراست
و محسوس و قابل دریافت  بدل شده . و جنگ بمثابه
فوران لیبیدو و برون ریزی میل است .

یا در این
قطعه :

سر برهنه است
. / پا برهنه است ./ صدا برهنه است ./ خدا در عراق برهنه است .

انگار تمام
بدن و انگاره ها و برساخت ها ذهنی روی یک خط قرار می گیرند . برهنگی یعنی رویت پذیر
شدن آنچه دیدنی نبود .

کالوینو در
اواخر قرن بیستم مقاله پیشگویانه  برای ادبیات  هزاره بعد دارد .از کتاب  شش یادداشت برای هزار بعدی .

می گوید
:” در عصری که رسانه های رایج با سرعتی فوق العاده و شعاع حرکتی گسترده دارند
پیروز می شوند و این خطر را دارند که تمام ارتباطات را به یک سطح یکنواخت واحد محدود
کنند ، کاربرد ادبیات این است که چیز هایی متفاوت را فقط به دلیل این که متفاوتند به
هم مرتبط کند و آن هم به طرزی که نه تنها اختلافشان را کاهش ندهد ،بلکه مطابق طبیعت
زبان نوشتار ، اختلافشان را واضح تر نشان دهد .”

در واقع زبان
شاعران شدت هم نشینی جهان های نامتقارن است . از تمنای شخصی و رویاگون تا کابوس های
واقعی جنگ . جنگ هم تحقق کابوس های منفرد است و هم حفره هایی که در خلل زندگی پر نمی
شود . شعر گاهی زبانمند کردن فرآیند های گسسته این کابوس ها در ناباوری ست . زبان شعر
لکنت زبانی  این  روایت است :

خون های قائدگی
پروانه های سقط شده را بیرون می ریزد / دیکتاتور ها را بیرون می ریزد / تانک ها را
بیرون می ریزد / دلال ها را بیرون می ریزد / سیاستمدار ها را بیرون می ریزد .

ویژگی تخیل
در کار مجموعه” خر “به شدت فانتزی ست و این به شاعر نوعی خودمختاری می دهد
،برای خلق تصاویر غیر مرتبط و عجیب ومحسوس و غیر تجربی . انگار آنچه ما با آن مواجه
ایم ،موجودیتی متنی دارد . جهان و تمام متعلقاتش به اشیایی بدل می شوند که از زمینه
اش جدا شده تا آن فانتزی ساخته شود .

…آنگاه دیواره
رحم فروریخت / و غروب بر پوشک غلتید …این اولین رویارویی انسان با فرازمینی ها بود
.

ما با یک سطر
غریب ما بین دوسطر معمولی مواجه ایم .

در سطردوم
نوعی غریب گردانی نامتعارف شعر را جهت فانتزی ، انرژیک می کتد .

یا : سر جنگ
با کس ندارم / و از لوله تفنگم / جز چند سوسک و نیمه ی دوم یک قورباغه پرتاب نمی شود
.

در غالب تصاویر
فانتزی ما با نوعی شگرد های ساده کودکانه و کمیک مواجه ایم . روایت ها کوتاه و نیم
بند و ناتمام و استهزار گونه هستند .

مجموعه شعرخر سروده زهرا آزادی کیا

در واقع سخیف
ترین وضعیت بدل به شکلی بازی در کلام می شود . و خشونت به درون اندام ها می رود .

 شعر ” خر ” خانوم زهرا آزادی کیا ممارست
گرافیک _ فانتزی از جهانی ست که بطرز هول آوری مضحک و خنده دار است . جهانی که قابلیت
شاعرانگی اش را هنوز از دست نداده .ولی خنده اش را باید از کف رودخانه شنید :

درچین از من پرسیده بودی : بدون دخالت کمونیست ها نطفه ها چگونه بارور می شوند ؟!

در مصر هرم
نوک بینیم را لیسیده بودی

و درهای آسمان
برایت طاق شده بود .

گفته بودی
از رنگ های نساجی سفید رنگ شایسته تریست   
پیچیده در تور نازک

کف رودخانه خندیده بودم .

———————————

محمدعلی‌ حسنلو‌

تیرنامه‌

مجموعه شعر جدید محمدعلی‌ حسنلو‌
این کتاب برای نخستین بار به صورت الکترونیکی و به همت سایت ادبیاتِ اقلیت‌ منتشر شده است‌.

محمدعلی حسنلو شاعر و نویسنده‌ی معاصر متولد ۱۳۶۵ از شهرستان شمیران می‌باشد. حسنلو فعالیت ادبی خود را به‌صورت حرفه‌ای از سال ۱۳۸۴ آغاز کرده است و در سال‌های اخیر شعرها، یادداشت‌ها و مقالاتی از او در نشریات کاغذی و سایت‌های ادبی منتشر شده است. او علاوه بر فعالیت‌های ادبی به تحصیل در رشته‌ی ریاضیات پرداخته است و در سال ۱۳۹۴ با مدرک کارشناسی ارشد ریاضیات کاربردی از دانشگاه صنعتی امیرکبیر فارغ‌التحصیل شده است. حسنلو در حال حاضر مدرس ریاضیات در دبیرستان‌های متوسطه‌ی اول و دوم می‌باشد.

آثار:

۱. مجموعه شعر یک دقیقه سکوت، انتشارات الکترونیکی هشتاد ادبیات رادیکال ایران، ۱۳۸۹

۲. مجموعه شعر گنجشکی با حنجره‌ی زخمی، انتشارات الکترونیکی کندو، ۱۳۹۱

۳. مجموعه شعر تعمیر با جراحت‌های اضافه، انتشارات نصیرا، ۱۳۹۳

۴. مجموعه شعر سوال‌ها!، انتشارات نصیرا، ۱۳۹۵

۵. مجموعه شعر روابط واژگون، انتشارات نصیرا، ۱۳۹۷

۶. مجموعه شعر تیرنامه‌، انتشارات الکترونیکی، سایت ادبیات اقلیت‌، ۱۳۹۹‌

http://www.aghalliat.com/تیرنامه-مجموعه-شعری-از-محمدعلی-حسنلو/

در پیشگفتار تیرنامه‌ آمده‌ است:

هنگامی که ده سال پیش نخستین کتاب شعر خود را به‌صورت الکترونیکی منتشر می‌کردم نمی‌دانستم که مسیرِ زندگی ادبی من چه راهی را خواهد پیمود. نمی‌دانستم روزی خواهد آمد که خودم و شعرهایم را به تاریخِ سرزمینم گره خواهم زد و تن به گفت‌وگو در جاده‌ای را خواهم داد که بی‌شماران زنده‌گی را در خود دفن کرده است. در این راه مانند کودکی که میل به کشف کردن و جست‌وجوگری دارد خود را به خواندن تحولات و تغیّرات سپردم و خود نیز در این راه دگرگون شدم. می‌دانستم که قرار است کتاب متفاوتی نسبت به قبلی‌ها بنویسم اما نمی‌دانستم چه‌طور و چگونه خواهم نوشت. از دلِ این انتخاب رفته‌رفته وجوهات مختلفی درونم شکل گرفت. برجسته‌ترین وجه شاید شاعرِ بی‌قراری بود که با تقلای بسیار به چهره‌ها چنگ می‌زد، در جلدِ انسان‌ها و گروه‌هایی با گفتمان‌های مختلف فکری فرو می‌رفت و آن‌ها را به مختصاتِ اکنونِ تاریخیِ خود و به شعرهایش احضار می‌کرد. در این تجربۀ تازه هم رنج سراغم آمد هم لذت. هم خشم گلویم را گرفت هم اندوه درونم وزید. تخیلم بمباران از جزئیاتی شد که حقیقت در لای اعضای آن‌ها پُر از غبار شده بود.
ششمین مجموعه شعر من حاصل کشف و شهودی شاعرانه با تاریخِ وطنِ خود علی‌الخصوص صد و پنجاه سال اخیر است. تاریخ مانند موجود زنده‌ای ا‌ست که تازه وقتی به گفت‌وگو با اجزایش می‌نشینی عمیقاً خواهی فهمید که او چه حیاتِ بلندبالایی دارد. در برخورد با آن هرکس خوشه‌چینِ انتخاب‌هایی است که از باورها و برداشت‌هایش ناشی شده‌اند. من نیز چنین بوده‌ام. احساسم این است که خواندنِ تاریخ و تأمل در آن یک ضرورت است. شاید این یک شروع با پایانی نامعلوم باشد. اما باورم این است که آیندۀ بهتر در گروِ شناخت درست و هرچه دقیق‌تر گذشته است و اکنون زمانی می‌تواند سازنده و اثرگذار باشد که با شناخت همراه گردد. امیدوارم که تیرنامه چنین بوده باشد. امیدوارم که این اندک تلاش توانسته باشد علاوه بر حفظ خلاقیت و شاعرانگی، پیشنهادهای تازه‌ای را در سپهر شعر امروز مطرح کند و روشنگرانه راوی اصیل حقیقت و انسانیت باشد.

با مهر و دوستی

تقدیم به خوانندگان دغدغه‌مند شعر امروز

محمدعلی حسنلو، شهریور ۱۳۹۹ شمسی

چند شعر دوزبانه از نصرت الله مسعودی (۲) / ترجمه: ساسان بازگیر

چند شعر دوزبانه از نصرت الله مسعودی (۲) / ترجمه: ساسان بازگیر

 

۷

تو حق نداشتی که

این همه زیبا باشی

و حق من هم این نبود

که روزی هزار بار برای تو بمیرم.

 

Your killing beauty

Murdered me

Thousand times a day.

Neither were you allowed

Nor did I deserve it.

۸

 

بدرود ترانه یی

که برلب من نمی نشینی

دیگراگر بمیرم هم

درهیچ کوچه ی تاریکی نمی خوانم!

I won’t whistle again

A single song

By the cost of my life,

When

It doesn’t suit

My lips.

    

۹

این حوزه ی حضور توست

من ویرانی ام را

با کسی تقسیم نمی کنم!

 

I won’t share my desolation

With anybody.

For,

It’s the only recall

Of your presence.

۱۰

دَم وُ بازدَمَم دو هجای نام ِتوست.

برای زنده ماندن

من اینگونه نفس می کشم.

 

You are the only excuse for

My inhale and exhale.

That’s why I breathe. 

    

۱۱

 

بیا کمی گناه بکنیم

که خیلی ثواب دارد

یخ زده ام ازاین فاصله ی دیوار به دیوار!

به گیسوان ِسفیدِ مادرت سوگند

اگر دیربجنبی، همین فردا

دخترت را

به گیسوی تو سوگند می دهند

 

Let’s commit the sin

And share its charity.

I have been frozen

From these killing

Sunless shadows of loneliness.

Lets commit it soon

             

          ۱۲

 

چگونه بی ترس از ایست های بازرسی بگذرم

با کوله باری که بوی موی تو

از آن

بیرون می زند.

می بینی که عریان تر از ماه ِشب چهارده، جنون

با موج های سنگین

چه شوخی ها که نمی کند!

 

 

How dare I

To pass the security guards

Carrying a bomb

In my heart

And a memory loaded by

  Gunpowder of your odor?

 

۱۳

 

با لاجورد ِ چیده از وسط ِ دریا

چشمانت را چنان به من نشان داد

که اگردزد دریایی هم می بودم

تنها با خیال چشمت

به ساحل برمی گشتم.

 

Had I been

A pirate,

Only a glimpse of

Your drowsy eyes

Could have tacked my sails

To sweet the shore of

Your windy skirt.

۱۴

 

سرنوشتم را

باد وُ دامنت رقم می زنند.

گل ِدامنت که آن سوی پرچین ست

و باد هم با دست ِ خالی ام

چه بازی ها که نمی کند.

 

My destiny is a suspended toy

Among the tricky game of

The wind and your skirt.

your skirt’s scent

Out of my hand’s reach

And the wind

Teases my wishful hands.

        

 

چند شعر دوزبانه از نصرت الله مسعودی/ ترجمه: ساسان بازگیر

چند شعر دوزبانه از نصرت الله مسعودی

 ترجمه: ساسان بازگیر

۱

آن قدر مبادی آدابم وُ

از جنون دور

که تا اجازه نفرمایی

نمی توانم دوستت داشته باشم

حالا که تا دلت بخواهد گم شده ای

به نیانت از که اجازه بگیرم

که تا دلم می خواهد برایت گریه کنم!

 

Such courteously

And so kept in sanity

Devoted to you,

So much so that

I can’t love you

Without your consent.

But, now that you are

Too lost in distances

To beg your permission,

How can I take your mercy

For the moment

To cry my heart out?

 

۲

         

سگ دو می زنم لنگ

اصلاً سبقت می گیرم از سگ

و در این مسابقه ی بی سابقه

کنار این جاده ی یکطرفه

منتظر ِرحمت ِکامیونی ترمز بریده می مانم!

 

Blessed is a dog

Compared with

The doggish life I’m leading.

In such an disparate misery

I keep my rambling

By the side of this

Narrow one-way road

Looking for the mercy of a

 Brakeless truck.

 

۳

آن قدر دیر آمدی

که من بسیار مرده بود.

آن قدر دیر آمدی

که این گورستان کهنه

برای پیرنرین هم خاطره می شود

 

Your ever so late return

Was after my many deaths.

Your ever so late return

Will make the cemetery of

 My many graves

The reminiscent for

 Everlasting memories.

 

۴

 

اگردلی برایم گذاشته بودی

 بازازتو د لگیر نمی‌شدم

پریواره‌یی که دلت

همه‌ی نشانی‌های مرا

خط زده است!

 

Had you left me

A bit of heart,

Still,

I would have not been

 So peeved from you.

You,

The fairy-born

Whose heart has ignored

All my mementos.

 

۵

 

اردیبهشت که بیاید

سر براین همه دشت

بوی بناگوشَت را

از دست گیاهی

می قاپم!

 

One April day

I will grab

Your sweet scent

From a newborn bud.

 

۶

 

همه ی این ها رنگ است

با هرحاشیه یی که می خواهی بزن.

به هررنگی که می خواهی اعلامم کن

فقط این را گفته باشم

 که رنگ ِ دلت را

حتماً باور نمی کنند

و تصویرت را

اگر داوینچی هم بکشد

 بازشطرنجی ست!

 

Variety of colours

Offered to you.

Make me up,

Exhibit me,

As you wish.

However,

 Beware,

Your heart’s colour

Would nowhere be believed.

It would be faked

Even if painted by

Da Vinci himself.