کوتاه برای دخترکان کوبانی/ خالد بایزیدی دلیر
کوتاه برای دخترکان کوبانی
خالد بایزیدی دلیر
شعر اول:
دخترکان کوبانی!
گیسوان نمناک شب را
شانه می کنند
وسپیده دم نیز….
تاشبی دیگر
خودرابه گلوبند خورشید می سپارند
شعر دوم:
ماه!
درنگاه دخترکان کوبانی
تخم می کارد
و روح سبکبال شان را
درآسمان کوبانی
چون کبوتری سپید
رها می کند
مانفیست کوبانی دکتر:عبدالله پشیو / ترجمه: خالد بایزیدی، دکترفاروق صفی زاده(بوره که یی)
مانفیست کوبانی
دکتر:عبدالله پشیو
هیلسنکی ۱۲/۱۰/۲۰۱۴
ترجمه: خالد بایزیدی، دکتردکترفاروق صفی
زخم شنگال شب وروزرابه هم می زند
بایدروزی درد از توان بیفتد اما نباید هیچ وقت التیام پیدا کند
مانند شانه های آل و بختک هستند. شبها پیشت می آیند
روی سینه ها سوار می شوند و بر صورتت چنگ می اندازند
اکنون هم پی ازشنگال جسم هامان زخمی نوپیداکرده. زخم کوبانی
شمشیرزن همان شمشیرزن است. جسم همان جسم است و خون همان خون!
اما اکنون جداست. نمی توانم از تفاوت ها سخن بگویم
تفاوت زمان سربازی. علمی یا چیزدیگر…؟
فقط می توانم بگویم:
شنگال نقطه و نشانه ای درجایی گذاشت
که اخلاق سیاسی به اوج رسیدوکوبانی هم نخستین سطر برای تاریخی نوین شد
و مهم ترین دستاوردنژادی…؟
…..
کمترازدو ماه وصله ای پدیدآمد و قرنی نو آغازشد!
همه روزه می خواهم داستانی بنویسم درباره کوبانی!
سردم می شود.که چه داستان در داستان نوشته می شود…!!
می خواهم برای چند ثانیه به افسانه پناه برم.
چندثانیه که شایسته ی مقام کوبانی باشد.
اما خودکوبانی تبدیل شده به افسانه واحتیاجی به افسانه ندارد…
صدها سواران زبده شرق تبدیل شده اند به کهنه مرکب کاغذها و در خیال وذهن شرق شناسان
درآمد و رفت هستند
که چه نوه مادها اسب تاریخ نوینی را زین کرده اند
وبه سوی افقی هزار رنگ می گریزند…
سوارانی که من ازآنان سخن می گویم :
ازنژاد دیگر و قومی دیگرند.
در پیش آنان راندیده ایم .آنان رانمی شناسیم!
آخر آنان درپیش درگرد و غبارپله های قرن هفتم هضم شده بودند.
یا…آنان رامزدورخودکرده بود
و در مرزها برای محافظت برده بودشان . یامردی بودند از سربازان چنگیزخان
در گیرودارشهوت شان!!!
یاتبدیل شده بودند به یک حزب خودخور بی پروژه ی بی هویت. حزب بادآورده و بت پرست و آواره!!
کسانی که من ازآنان سخن می گویم از نژاد و قومی دیگرند
دختران وپسران کوبانی هستند…
آنها هستندکه چشم هاشان را پرتو آتشکده های آباء واجداد ما رادرخود مدفون کرده اند…
یادمان آنان سرشار از نغمه های گاتهای اشوزردشت است
اینها به فرارها و بی هویتی ها وشمشیربازی ها و قاچاقچی گری ها و غیره پایان دادند…
اینها ازنژادی دیگر و قومی دیگرند…
اینها آغاز و پایان بزرگان دیوار مخروبه . معاونان دیوارمخروبه. وزیر دیوارمخروبه
و ژنرال دیوارمخروبه وهمه چیز دیوار مخروبه اند…
آنها جگرگوشه های من ! باشکمی درهم ورنگی پریده وکلاشنکفی ازقرن پیشین!
در برابر تانکها وزره پوشها. در برابر طاعون سیاه و تاوان نفت فروشان فرورفته اند
ودرجهان جار می زنند و می گویند:
نه!.. مادنبال قلعه دمدم نمی گردیم. بایک اشاره پایتخت سوران را خالی نمی کنیم
وبه خدمت سلطان نمی رویم.
هزار سخن شیرین … مارافریب نمی دهد
وما را مقابل دارهای چارچراغ نمی برد…
ما هزار معادله ی جزایر را به یک قروش نمی خریم
ما از نژاد و قومی دیگریم…
آغاز را می نگرم. یک بار و دوبار…به شدت می گریم
نمی دانم: گریستنم ازخوشحالی است یانشانه ی یک پیش گویی تلخ. یاهردو!!
آنان با تبسم دلم را می برند و به من می فهمانندکه روزی کهنه پرستان وپیران شان تمام می شوند.
بعدازاین چه کسی می تواند مرز این حرامزادگان رابه نام مرز بشناسد؟؟
چه کسی می تواند بگوید:
کردستان عراق.کردستان ایران.کردستان ترکیه.کردستان سوریه.کجاوکجاوکجا؟؟؟؟
مگریتیم بچه های … وسرخ کلاه!!
مگرآنانی که درسده ی بیست ویکم با دروغ دولت ها را به پیش می برند
آنان ای که با دوربین آخردنیا را می نگرند
اما با ذره بین جلوی پای خودراهم نمی بینند؟؟؟
جیلان آن باز ماده ای که از تخمه ی عقاب های زاگروس بود
آنی که باگلوله میعادگاه را نشانه رفت
که چه فقط جسم لطیف خودرا در هم تنید؟؟؟
نه!…گذشته ای پر از شرمزاری ومرز حرامزادگان را درنوردید.
آرین .آن پلنگ دختر به جای دست یار. آتش بند به کمرخود افکند
که چه فقط برای آن جسم مقدس خودرا دردوزخ افکند…
نه!…او با خود خندق برادرکشی را و شمشیربازی بابان را و تانک های قاچاقچیان را آتش زد
آری اینان ازنژادی دیگروقومی دیگراند…
………………………………………………………………………………….
اشاره:دریک بیت حاجی قادرمی فرماید:
میان کلاه سرخ …
پریشان ودیده می شودمثل گاو
منظورازکلاه سرخ: دولت عثمانی می باشد.