شعری از گیوم آپولینر ترجمه: شادی سابُجی

 

شعری از گیوم آپولینر  

  ترجمه:  شادی سابُجی

 شاعران

در قرنی که می آِید

مردان و زنان قوی  

ما مبارزه خواهیم کرد بدون ارباب ها

دور از شهرهایی مرده

و هر روز بر ما گیوتینی از بالا

می گذارد که بارانِ خون بر پیشانی های بسیار زیبایمان ببارد

شاعران، آواز خوانان آمدنِ سالِ نو

به سوی جاده ها می روند

عدالت را جشن می گیرند

و در انتظار فردایند

گل های زمانه پژمرده می شوند

و به آن دیگر فکر نمی کنیم

و گلِ امروز تا فردا زنده خواهد ماند

اما در قلب های ما گل های خشک

گل ها ی گذشته

همیشه ناپژمردنی هستند

در قلب های غمگین ما

من صلح آمیزانه

به سوی سرزمین های مشهور قدم بر میدارم

جایی که مردم در افق های پر دود محو می شوند

من دشت هایی را خواهم دید

که در آن توپهای جنگی غرش می کنند

من رویاهایم را در دریاهای عظیم

در آغوش خواهم کشید

و زندگیِ دشوارفهم

 نا امیدی من و شکنندگی من خواهد بود

من خواهم گفت

در شبی به سوی زندگی خم می شوم

در باغ

گل ها منتظرند تا تو بچینی شان

و آیا ؟ دهانت منتظر است

 تا من آن را بخواهم؟

آه ای لبان من !

لبان من بر روی چند دهان قرار گرفته است؟

دیگر به خاطر ندارم  

چون لبان آن ها از آن من است

لبان بیهوده ی آن ها !

لبان من و لبان آن ها

آه! بر روی چند دهان

این لبان قرار گرفته است؟

هرگز هرگز شاد نبوده ام

همیشه همیشه ترک کرده ام

چشمان ضعیف من

محاصره شده با کوه های بزرگ

در راه های سنگلاخی

پاهای ضعیف من زخمی شده

آن جا چوب شکسته ی ما

خیلی نزدیک به هدف

و قمقمه ی آب می خشکد

و شب در بیشه ها

وحشت ها و لب ها

بی خوابی و چشم ها 

صدای هِرودی‌آد پادشاه

پر از شهوت حیوانی و عاشقانه است

گاز می گیرد

لبان رنگ پریده ی یوحنای تعمیده دهنده ی سربریده را  

و صدای جغدهای هم آشیانه

در اعماق بلوط های سبز

و پژواکی که می خندد به صدا

به صدای رفتگان

صدای جنون و خون و خنده‌ی غمگین

از مکبث آن هنگام که او می بیند

در جنگلی دور قدم می زند

و پرس و جو نمی کند

برای درک بازتاب های طلایی خورشیدِ نیزه های بزرگ اسلحه داران

 

 

*: کلیه ی حقوق این ترجمه متعلق به مترجم است و هر گونه کپی برداری از آن بدون ذکر مترجم ممنوع می باشد.

 

Les poètes

Au siècle qui s’en vient hommes et femmes fortes
Nous lutterons sans maîtres au loin des cités mortes
Sur nous tous les jours le guillotiné d’en haut
Laissera le sang pleuvoir sur nos fronts plus beaux.

Les poètes vont chantant Noël sur les chemins
Célébrant la justice et l’attendant demain
Les fleurs d’antan se sont fanées et l’on n’y pense plus
Et la fleur d’aujourd’hui demain aura vécu.

Mais sur nos cœurs des fleurs séchées fleurs de jadis
Sont toujours là immarcescibles à nos cœurs tristes
Je marcherai paisible vers les pays fameux
Où des gens s’en allaient aux horizons fumeux

Et je verrai les plaines où les canons tonnèrent
Je bercerai mes rêves sur les vastes mers
Et la vie hermétique sera mon désespoir
Et tendre je dirai me penchant vers Elle un soir

Dans le jardin les fleurs attendent que tu les cueilles
Et est-ce pas ? ta bouche attend que je la veuille ?
Ah ! mes lèvres ! sur combien de bouches mes lèvres ont posé
Ne m’en souviendrai plus puisque j’aurai les siennes

Les siennes Vanité ! Les miennes et les siennes
Ah ! sur combien de bouches les lèvres ont posé
Jamais jamais heureux toujours toujours partir
Nos pauvres yeux bornés par les grandes montagnes

Par les chemins pierreux nos pauvres pieds blessés
Là-bas trop [près] du but notre bâton brisé
Et la gourde tarie et la nuit dans les bois
Les effrois et les lèvres l’insomnie et les voix

La voix d’Hérodiade en rut et amoureuse
Mordant les pâles lèvres du Baptiste décollé
Et la voix des hiboux nichés au fond des yeuses
Et l’écho qui rit la voix la voix des en allés

Et la voix de folie et de sang le rire triste
De Macbeth quand il voit au loin la forêt marcher
Et ne songe pas à s’apercevoir des reflets d’or
Soleil des grandes lances des dendrophores 

Guillaume Apollinaire