جابه‌جایی رخداد «القاء شخصیت»/ حسین آتش‌پرور

.

.

.

.

.

یادداشتی بر داستانِ کوتاه شکار شبانه اثر صمد طاهری

داستانِ کوتاه شکار شبانه از  نظر  اغلب سازه‌های داستانی مثل رخداد، زمان، بستر و زبان، خطی است و خلاقیت نویسنده در  اجرا و معماری داستان  است که دیده می‌شود؛  اجرایی که از طریق رخداد  در  شخصیت‌سازی آن متمرکز می‌شود. پس می‌باید حواس خود را به آن سمت از داستان هدایت کنیم:

۱- رخدادی که می‌خواهد برای شهباز اتفاق بیفتد، قبل از آن برای اسب رخ می‌دهد. در این فاصله شخصیت پدر، پسر و اسب شکل می‌گیرد.

۲- شخصیت پسر به اسب داده می‌شود.

۳- پسر و اسب، شخصیتشان باعث القاء شخصیت شهباز می‌گردد.

معماری در شخصیت‌سازی، همان تکنیکی است که از ابتدای داستان در سه محور:

۱- روایت داستان

۲- گفت‌وگوها

۳- حرکت‌ها، 

    شروع می‌شود.

شخصیت‌سازی در روایت داستان:

«پدرم تفنگِ برنواَش را روی شانه انداخته بود و پیشاپیش می‌رفت.»۱

«اسمش را بلد نبودم. (اسم اسب) همین امروز پدرم صاحبش شده بود. پدرم گفته بود: «یه تفنگ برنو و یه اسب و هفت جریب زمین ِکنار رودخونه، ناز شستِ گرفتنِ شهبازه.»۲

«ماه تو آسمان نبود. پدرم همیشه شبِ آخرِ ماه به شکار می‌رفت.»۳

شخصیت‌سازی درگفت‌وگو ها:

گفتم: «بابا، شهباز چیه؟»

پدرم خندید. تو لیوان چای ریخت و دستم داد. گفت: «پازنیه که از گله دور شده.»

 گفتم: «پازن یعنی قوچ؟»

دوباره خندید. گفت:‌ »یعنی بزِ وحشی.»

گفتم: «یاغی هم یعنی بزِ وحشی؟»

گفت: «آره.»۴

گفتم: «بابا شهباز هم شاخ داره؟»

خندید و گفت: «آره. اون هم چه شاخی.»

«اگه زدیش، شاخش رو می‌دی به من؟»

«برای چی می‌خوای؟»

«می‌خوام باهاش سُرنا درست کنم.»

«باشه. شاخش مالِ تو.»۵

شخصیت‌سازی در حرکت :

«پدرم با طناب دو دست و گردنش را بست و به کنده‌ی بلوط گره زد. تکه چوبی از پیراهنش درآورد. پوزه‌ی اسب را به زور باز کرد. تکه چوب را کف دهنش گذاشت. چاقویش را درآورد. تیغه را با دندانش باز کرد. اسب خودش را جلو عقب می‌برد؛ اما طناب سفت گرفته بودش. پدرم دست کرد تو دهن اسب. زبانش را گرفت و بیرون کشید. آن را با چاقو برید و انداخت پشت درخت»۶

و نمونه های دیگر.

شخصیت‌ها:

اسب، پسر، پدر و شهباز به ترتیبِ اهمیت، شخصیت‌های داستانِ شکار شبانه هستند.

اسب:

از هرجهت؛ با واسطه، بی‌واسطه و با کاتالیزور، اسب به شخصیت اصلی داستانِ شکار شبانه تبدیل می‌شود و آن چه در مورد شهباز می‌خواهد اتفاق بیفتد، قبلاً درباره‌ی اسب روی می‌دهد. در انتها نجابت اسب، نمادی از نجابت شهباز می‌شود.

از طرفی داستان از نگاه بچه باعث می‌گردد که به شخصیت‌سازی اسب کمک و آن تکمیل شود؛ و از این طریق معصومیت بچه به اسب داده می‌شود.

شخصیت کلی اسب از تلفیق شخصیت پسربچه و اسب ساخته می‌شود؛ شخصیتی که با گرفتن آن هفت جریب زمین و یک تفنگ، مورد تجاوز قرار می‌گیرد و مزدوری پدر را نشان می‌دهد.

درحقیقت به نجابت؛ یعنی اصلی‌ترین و عمومی‌ترین صفت اسب تجاوز می‌شود. در پایان داستان می‌بینیم که همین صفت (نجابت) به شهباز داده می‌شود (شهباز مورد تجاوز قرار می‌گیرد).

هنگامی که شهباز بی‌دفاع در خواب شکار می‌شود، حتا پدر گردوهای او را هم می‌خورد، پسر سنگدلی و بی‌رحمی پدر را کاملن حس می‌کند و متجاوز بودن او را به چشم خود می‌بیند. در این‌جاست که نجابتِ اسب ما را به سمتِ نجابتِ شهباز می‌برد.

این صفات در تمام داستان با هم موازی جلو می‌روند و ساخته می‌شوند.

پسر:

چشم پسربچه است که در تمام داستان راه می‌رود و ما را در آن می‌گرداند و داستان را باز می‌کند؛

با این حساب بیشترین حضور در داستان با اوست.

همراهِ او اسب و پدر هم هستند. در صحبت‌های پدر حرف از رفتن به شکار شهباز است.

در این داستان پدر، پسر و اسب پابه‌پا و موازی با هم پیش می‌روند.

هنگامی که پدر زبان اسب را می‌بُرد و دور می‌اندازد، پسربچه مات می‌شود. او که پدر را دیگر شناخته است، به پدر اعتراض می‌کند. از این زمان به بعد رفتارش با او عوض می‌شود. هم‌زمان با اسب و شهباز احساس همدردی و نزدیکی بیشتر می‌کند.

پسر بیشتر با اسب مأنوس است تا با پدر. با اسب است که احساس رفاقت می‌کند. او اسب را دوست دارد: در معمول، کودکان و بچه‌ها پرندگان و حیوانات اهلی را دوست دارند؛ و همین رفتارهاست که شخصیت پسربچه و از ورای آن پدر و بعد شهباز ساخته می‌شود.

پدر:

پدر را از چشم پسربچه در عمل و گفتاری که در جغرافیای داستان دارد، می‌شناسیم؛ او شکارچی مزدور و بی‌رحمی است که انسان را شکار می‌کند. برای شکار در این داستان یک تفنگ برنو و یک اسب و هفت جریب زمین ِکنار رودخانه، ناز شست گرفته است.۷

او از آن آدم‌هایی است که خیلی راحت جلوی چشم پسرش زبان اسب را می‌برد و دور می‌اندازد. مثلِ آبِ خوردن دروغ می‌گوید و خنجر از پشت می‌زند؛ به‌قول خودش شهباز را در خواب دستگیر می‌کند و…با خاله‌روشنک بد است و می‌گوید: خاله‌روشنک از رگ‌وریشه‌ی ما نیست.

شهباز:

شهبازدر نگاه پسربچه، حرکت های پدر با پسربچه، پرسش‌های پسر از پدر و در حرکت اسب و بریدن زبان اسب به‌وسیله‌ی پدر، متولد می‌شود. در اصل تمام داستان به آن سمت می‌رود که شخصیت شهباز؛ باواسطه و بی‌واسطه ساخته شود.

جابه‌جایی رخداد:

برای القاء رخداد در داستان شکار شبانه از شبیه‌سازی اولیه استفاده می‌شود:

«شهباز بلند شد. پدرم اسب را هی کرد و شهباز روی زمین افتاد و دوباره بلند شد. همان‌طور با دستِ بسته می‌لنگید. تلو می‌خورد و به من نگاه می‌کرد. گفتم: «بابا، چه‌کار کرده؟»

گفت: «زبون درازی.»

گفتم: «چرا گولم زدی؟»

گفت: «کم‌کم باید بزرگ بشی. ما الآن هفت جریب زمین و یه اسب و یه تفنگ برنو داریم.»

گفتم: «ولی اسبمون لال شده.»۸

در این شبیه سازی اتفاقی را که، قبلاً می‌خواهد برای شهباز رخ بدهد، می‌بینیم.

شماره‌های ۱-۸ : مجموعه داستان شکارشبانه، صمد طاهری،چاپ اول ۱۳۸۰- صص ۷۵-۷۶-۷۷-۷۸-۸۳      

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید