در حسن بی تکلف معنی (در باره نصرت اله مسعودی و شعرهایش) / کیانوش کشوری

در حسن بی تکلف معنی
(در باره نصرت اله مسعودی و شعرهایش)

کیانوش کشوری

نصرت اله مسعودی شاعر، نمایشنامه نویس، کارگردان و روزنامه نگار سرشناس خرم آبادی را اهل فرهنگ و هنر به خوبی می شناسند. تحصیل کرده رشته جامعه شناسی است و تا کنون طی بیش از چهار دهه فعالیت فرهنگی هنری با چاپ چندین و چند مجموعه شعر و نمایشنامه و حضور در بیش از ۳۰ اثر نمایشی به عنوان نویسنده، کارگردان، بازیگر، مشاور… بازی در چند فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی و همچنین فعالیت مستمر در عرصه مطبوعات ملی و محلی و… توانسته است کارنامه پرباری را رقم بزند. به لهجه برگ به بام آبان(برگزیده پخش کتاب ایران، پکا)، کی برمی گردی پارمیدا و شمایل گردان(برگزیدگان بخش کتاب سال لرستان در سومین و چهارمین کنگره ملی شعر ایوار)، و ما همچنان ترانه خواندیم(مجموعه مشترک با نسرین جافری)، بوی دست حوا، چقدر شبیه همند این دوستت دارم ها، الواح عاشقانه… از جمله آثار ایشان در حیطه شعرند که به مرور از نیمه دوم دهه هفتاد تا پایان دهه هشتاد منتشر شده اند. امّا مطلب حاضر به معرفی اجمالی دو مجموعه شعر از مسعودی با عناوین: “جنون که در نمی زند عزیز دلم” و “کاش این سفر در انتهای هیچ بوسه ای به پایان نمی رسید” پرداخته است که به تازه گی توسط انتشارات اردی بهشت جانان روانه بازار کتاب گردیده اند.
در نگاه اول مشخص ترین وجه تمایز دو مجموعه اخیر مسعودی با آثار پیشینش، موجز نویسی است. در هر کتاب ۸۸ قطعه شعر کوتاه می خوانیم که در واقع محصول تجربیات ذهنی شاعر هستند در چند سال اخیر. زبان در اشعار این دو مجموعه، ساده، عاطفی، صمیمی و متمایل به زبان کوچه، به معنای دقیق تر زبان گفتار است. شاعر با پرهیز از پیچیده گویی ها و کلی نگری های تکراری و صدور احکام مطلق شبه شاعرانه و از سویی توجه به ذائقه مخاطب امروزی که بی میل است به کند و کاوهای معانی پیچیده و سمبل های غریب، در تلاش است تا مفاهیم را به شکلی روشن عرضه نموده و از این طریق اندیشه اش را به ساده ترین شکل و البته از دریچه نوعی زیبایی شناسی مدرن ارایه نماید. او جسورانه سعی دارد تا با گریز از بایدها و نبایدهای ساختار و بافتار زبان ادبی، به الزام و اجبار مرسوم همگنی و هم ترازی واژگان تن در نداده، با استفاده از کلمات و اصطلاحات امروزی به ویژه اصطلاحات خاص دنیای ارتباطات اینترنتیِ ظاهراً غیر شاعرانه، به آنها شخصیت ادبی ببخشد و در جهت ایجاد ارتباط بی واسطه با مخاطب بهره بجوید و بدین ترتیب نشان دهد قرار است آنچنان که نیما به پیروان شعر نو سفارش می کرد، شعرش نماینگر دقائق و دقایق ملموس روزگار خود شاعر باشد.

نمی شود در لنز آبی چشمانت
دلی به دریا زد
باید به نی چوپانی ام برگردم…
(شعر ۷۰ از مجموعه حیف که این سفر…)

….
تو را سروده ام سر به سر
تا در میتینگ های فردا
صدای بوسه تنها شعاری باشد
که از چاک سینه ها
سر بر می آورد
(شعر ۸۱ از مجموعه حیف که این سفر…)

اندوهم را لایک نزن
نمی خواهم برگ ریزانم را
عارفانه ببینی
(شعر ۱۲ از مجموعه جنون که در نمی زند…)


چه داروها که نمی نویسد این دکتر
و نمی داند که چراغ چَتِ تو خاموش است!
(شعر ۱۵ از مجموعه جنون که در نمی زند…)
مسعودی شاعری معنا گراست. او مانیفست خود را در خصوص فرم و مسایل تکنیکی شعر به صراحت اعلام می کند و ترجیح می دهد به جای بازی عبث و بی هدف با کلمات و تلاش مجدّانه چه به شیوه صنعت پردازی قدمایی و چه در اشکال مدرن؛ در جهت سر در نیاوردن خواننده از شعر! حرفی برای گفتن داشته باشد. از این روی هر تمهید فرمی در شعر او وسیله ای ست برای پرداخت اندیشه در مسیرِ دادن پیامی حسی یا معنایی به خواننده و این پیام نشأت گرفته از اندیشه شعر است که همان موضع شاعر باشد در قبال انسان و جهان.

نه آشنایی زدایی را می شناسم
نه مرکز گریزی
و نه مؤلف و مرگش را
فقط می دانم
از خشِ صدای خواب گرفته تو می میرم….
(شعر ۱ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

وقتی عریان تر از آب
می شود بگویم دوستت دارم
بگذار استعاره و مجاز
در پنهان ترین پستو
کشک شان را بسایند نازنین!
(شعر ۲۷ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

البته این به معنای بی توجهی مسعودی به ادبیت متن نبوده و در شعرهایی از دو مجموعه مورد بحث، ردپای خیال و مشتقات آن و یا شگردها و آشنایی زدایی های زبانی و صنایع بدیعی لفظی و معنوی و دیگر امکانات زیبایی شناسی شعر قابل مشاهده است.

درخت در سایه تو دراز می کشد
و باغ تا دستش به رؤیا برسد
سر بر این رنگین کمان می گذارد…
(شعر ۶ از مجموعه حیف که این سفر…)

نمی شود که تو نبوده باشی
با آن دست ها
که جان پناه پرنده و سرماست
نمی شود که تو نبوده باشی
با نغمه ای
که سنگ از زیر و بمش
قد می کشیده است
(شعر ۷ از مجموعه حیف که این سفر…)

چرا باید برگردم؟
با همین پَری
که استخر
بغل بغل او را شنا می کند رهایم کنید….
(شعر ۲ از مجموعه جنون که در نمی زند…)
سراغ بوی مویت
دنبال بادها می دوم
تا بر باد نرفته ام
کنار طناب این حیاط
که مرگ از آن نشت کرده است
سر بر یخه پیراهنم بگذار!
(شعر ۷۵ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

امّا در عین حال مسعودی، متن(شعر) را نه صرفاً اختلال در نظام طبیعی زبان و آشنایی زدایی های فرمولیزه برای رسیدن به لذت خوانش، بلکه موجودی زنده و حساس تلقی نموده، با تکیه بر درک قدرتمند حسی، عاطفی و شاعرانه خود از هستی و با بهره گیری از شم، شناخت و تجربه های جامعه شناسانه، فرم و شکل بیان را هدف غایی ندانسته بلکه از آن صرفاً به عنوان ابزار ابراز دغدغه های انسانی و اجتماعی به گونه ای که اصل اصالت و ارجحیت معانی و مفاهیم و انتقال هنری آن ها به شکلی قابل درک برای مخاطب به خطر نیفتد، سود می جوید.
گذشته از مسئله زبان و فرم در اشعار مجموعه های مورد اشاره که پرداختن دقیق تر به آن ها مجالی و مقالی مبسوط می طلبد، برای شناخت آبشخور حسی و معنوی شعر مسعودی می بایست عناصر کلیدی و مولفه های محوری محتوا ساز آن را بازشناسی نمود.
در شعر مسعودی همه راه ها به عشق ختم می شوند.

من کتابی را
که گیسوی تو در آن نوزد
برگ برگ به باد خواهم داد
….
تو شهر را خبر کن
که در معدن عاشقی
کسی زیر آوار مانده است
(شعر ۲۶ از مجموعه حیف که این سفر…)

اگر پیاده نظام عشق نباشد، ای عشق!
دست هیچ کدام به این واژه ها نمی رسد
….
(شعر ۸۱ از مجموعه حیف که این سفر…)


شاعر نبوده ام هرگز
مگر که پای تو به میان آمده باشد!
(شعر ۳ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

حاشا
حاشا که من عاشق تو بوده باشم
مگر همان لحظه هایی که نفس می کشم
(شعر ۵۶ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

آنقدر این شعر به قد و بالای تو بستگی دارد
که از شاعران مستقل خجالت می کشم…
(شعر ۷۰ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

انسان و مفاهیم و مسایل ازلی- ابدی انسانی و تأکید بر اهمیت تقدم هسته زندگی بر پوسته و شکل ظاهری آن ویژه گی بارز جهان بینی این شعر هاست که نوعی عرفان شخصی مدرن را در بطن شخصیت و نگرش شاعر نشان می دهد. این رویکرد تقریباً در تمام آثار گذشته شاعر نیز مشاهده می شود. شاعر با این که نشان می دهد خود درکی مدرن از مسایل گوناگون دارد امّا با لحنی پر از حسرت، انسان مدرن زده را به دلیل فراموش کردن حقیقت انسانی خود نکوهش نموده و بارها و بارها به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم از زوال ارزش ها و عواطف و روابط انسانی شکوه سر می دهد. از این روی، نوستالژی مزمن زندگی گذشته ای که هنوز تتمه طعم شیرینش در جان شاعر باقی مانده است سراسر شعر او را فرا گرفته و رؤیاها و آرمان ها و آرزوهای نهفته در وجودش سطر به سطر و کلمه به کلمه او را همراهی می کنند.
….
کاش می شد از دور دست روزگار
کسی بیاید و به لهجه ی مادری
برایم لالایی بخواند!
(شعر ۱۳ از مجموعه جنون که در نمی زند…)
….
چرا باید زنگ آن در را می زدم
وقتی که بی صدای پایت
حتا از رنگ در خانه بیزارم!
(شعر ۲۱ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

در یادهای کودکی ام می دوم هنوز
به دیدنم بیا
مگر در کوچه های “گل زرد” و “باغ فیض”
با هم کم دویده ایم
من که توپم را گم کرده ام
اما تو عروسکت را بیار!
(شعر ۶۴ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

اردی بهشت که بیاید
سر بر این همه دشت
بوی گیسویت را
از دست گیاهی می قاپم!
(شعر ۱۵ از مجموعه حیف که این سفر…)

تو دستت را بیار
من دلم را می آورم
در کوچه باغ های قدیمی
هنوز یک ترانه ناخوانده مانده است!
(شعر ۶۴ از مجموعه حیف که این سفر…)

درک متفاوت از مفاهیم، طبیعت و اشیاء از طریق استفاده از شگردهایی مانند جان بخشی و هم ذات پنداری و به ویژه شخصیت بخشی(تشخیص) از مهم ترین شاخصه های شعر مسعودی است. همه این اشیاء و مفاهیم در ارتباط سازمان یافته غیر متعارف امّا هدفمندی که شاعر از منظری زیبایی شناسیک و از طریق به کارگیری ترفندها و شگردهای زبانی و بیانی بر پایه مکاشفات شاعرانه برقرار می کند در خدمت ایجاد فضایی متفاوت برای بیان دغدغه های گوناگون او به شکلی ملموس سهیمند.

در جهان بی قطب نمای من
خنده ات کهکشان راه شیری ست
بخند تا گمگشتگی
راهش را پیدا کند
(شعر ۵ از مجموعه جنون که در نمی زند…)


و چه چیزی می شد الکل
اگر ورید دهن باز می کرد…
(شعر ۸ از مجموعه جنون که در نمی زند…)


آنقدر از جنون پیشی گرفته ام
که تیمارستان برایم تب می کند
(شعر ۲۹ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

باد فروتن می وزد
که پای گُل در میان است

(شعر ۵۳ از مجموعه جنون که در نمی زند…)


با دلم به چشمانت رأی می دهم
که سخنان پیش از دستورشان
زبان هر خطیبی را
بی لُکنت رها نمی کند
(شعر ۶۵ از مجموعه حیف که این سفر…)

قسم به آن طره ی چشم چِران
که بی خیال روسری ست،
با خیال تو گرم گرفته بودم
وگرنه تیرِ سیمانی
که با من دشمنی نداشت!
(شعر ۶۶ از مجموعه حیف که این سفر…)


و بی خیال باشد که در ضد ضرب دهان گِل گرفته ی موج
هیچ پاگَردی به سمت ساحل پیدا نمی شود

(شعر ۸۲ از مجموعه حیف که این سفر…)
شعرهای مسعودی دارای پتانسیل بسیار قوی عاطفی اند. اشعار بسیاری بر پایه این عواطف زمینه معاشقه با معشوقه ای زمینی، عینی، ملموس و دست یافتنی( البته برای خود جناب مسعودی شاعر!) شکل گرفته اند. به رغم شیوع این رمانتیسم احساساتی شخصی، در شعر مسعودی همواره مسایل اجتماعی حتی در عاشقانه ترین لحظات، از منظری انتقادی مورد توجهند. بسیاری از عاشقانه ها حاوی طعنه ها و کنایاات و ارجاعات اجتماعی- سیاسی اند.

که پای زیبایی تو بست نشسته ام،
نه میتینگی پُر از تابوت های مُِرده باد،
و یا زنده بادهایی
که با باد می روند!
(شعر ۲۳ از مجموعه جنون که در نمی زند…)


اصلاً به من چه
که خطِ فقر دارد سر از جهنم در می آورد
من فقط به واژه هایی می اندیشم
که در مقابلت زانو می زنند!
(شعر ۳۲ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

چگونه بی ترس از ایست های بازرسی بگذرم
با کوله باری که بوی موی تو
از آن
بیرون می زند…
(شعر ۳۹ از مجموعه حیف که این سفر…)

ما را به نیمکتِ ذخیره ها
زنجیر کرده اند
تا بیشتر دِق کنیم،
که چه بد بازی می کنند
(شعر ۵۸ از مجموعه حیف که این سفر…)

اندوه و تنهایی از دیگر مؤلفه های محتوایی شعرهای مسعودی اند. گویی اندوه و تنهایی شاعر پایان ناپذیر است. در واقع این دو عنصر ذاتی شعر اویند. با نگاهی دقیق تر می توان دریافت که غم های شاعر به نوعی ناشی از سرخوردگی او به عنوان یک انسان از تحمل زندگی در جهانی پر از ناملایمات و خشونت ها و نیز رقّت مسایل عاطفی انسانی است. از این روست که شاعر همواره خودش را تنها می پندارد و در این دنیای نابسامان احساس غربت می کند.

دور باطلی بود با تو بودن!
هر بار تنهاتر به خودم رسیدم…
(شعر ۳۴ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

تنهایی مرا می زیست،
با تصویری از تو
که از هیچ جاده ای به این سو نمی آمد

چقدر خسته است از دست من این فِراق

کمی به بی گناهی تنهایی فکر کن
که دیگر نمی تواند پا به پای من بیاید!
(شعر ۸۶ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

آنقدر تنهایم
که در آغوش خویش گریه می کنم…
(شعر ۳۶ از مجموعه حیف که این سفر…)

نگو مبارک!
آنقدر تاریکم
که یلدا خاکستری ست
(شعر ۴۰ از مجموعه حیف که این سفر…)

لایه لایه
شب یلداست این روزهای زانو در بغل و
این همه چه کنم های بی جواب…
(شعر ۴۳ از مجموعه حیف که این سفر…)

چنین که غصه از من
چشم برنمی دارد،
کسی نیست که نداند
از من، رو گرفته ای
(شعر ۷۳ از مجموعه حیف که این سفر…)
از مهم ترین عناصر دیگر شعر مسعودی طنز است. طنز در واقع نگاه متعالی انسان به خویش و هستی است. آنجا که دیگر همه چیز گفته شده است این طنز است که به هنرمند خلاق نهیب می زند: توقف نکن! قانع نباش! آنها که مسعودی را از نزدیک می شناسند تأیید می کنند که شوخ طبعی، بذله گویی، نکته بینی، بداهه گویی و در یک کلام طنازی ذاتی، او را در عین پختگی و ژرف نگری، به شخصیتی دوست داشتنی تبدیل نموده است. مسعودی این ویژه گی بارز شخصیتی را تقریباً به همه آثار قلمی و هنری خود تعمیم داده است. او در خلق موقعیت های طنز در شعرهایش توأمان از تجربیات نمایشی و نیز تحلیل های جامعه شناختی استفاده می کند. در اکثر مواقع طنز در بطن نگاه انتقادی اجتماعی و یا حتی گلایه های عاشقانه اش به معشوقه های! جفاکار رخ می دهد.

امّا باز شاعران، که دَم شان خیلی گرم
از لایکِ نافِ نازنینان
دست برنمی دارند!
(شعر ۱۹ از مجموعه جنون که در نمی زند…)


و چه سنگ تمام می گذارد
در این ترازوی بی تعادل
پس، از هر دو سوی بودن و نبودن
درود بر دموکراسی!
(شعر ۳۱ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

تو شمشیرت را از رو بسته ای
و من دلم را
حالا برای بوسه وداع
لب کدام پرتگاه باید منتظرت باشم!
(شعر ۵۴ از مجموعه جنون که در نمی زند…)

به همّت اهل تمیز
همیشه هایم را کشک می سایم
و سخت مواظبم
که آبِ کشک
به پرِ قبای کسی شتک نزند!
(شعر ۲۷ از مجموعه حیف که این سفر…)

نکند با این دل دفنم کنید!
که نازنینان آنقدر بر آن
خطِ لب کشیده اند
که در محشر
محشری بر پا می شود!
(شعر ۷۲ از مجموعه حیف که این سفر…)

در مورد اشعار دو مجموعه اخیر نصرت اله مسعودی سخن بیش از این می توان گفت امّا نگارنده به همین بسنده می کند. باشد که علاقمندان شعر خود با مطالعه دقیق این اشعار به ابعاد دیگر آن پی برده از لذت سفر به دنیای شاعرانه مسعودی حظ وافر ببرند.

اشتراک گذاری: