رفتن به بالا
  • چهارشنبه - 7 فروردین 1392 - 09:19
  • کد خبر : ۱۴۴۴
  • چاپ خبر : دو شعر از  زهرا حیدری

دو شعر از زهرا حیدری

دو شعر از  زهرا حیدری

زهرا حیدری

مجموعه شعرها :

  • دیگر به ماه اعتقادی ندارم
  • من کبوتر تو نیستم
  •  مومیایی خوشبخت

شعر اول:

حساب روزهای بی تو از دستم درآمده

مثل النگوهایی که فروخته ام

و شبهایی که نریختی روی گردنم

مثل گوشواره هایی که نداشته ام

چند ساله بودم که عاشق شدم ؟

چند ساله بودم که مادر ؟

چند ساله بودم که کودکانم تابستان را فهمیدند

پاییز را

و من از لذت شانه هایت افتادم

زمستان شد

نامت را فروختم

خانه ای خریدم 

زن شدم

 چسبیدم به زندگی

 چسبیدم به شیشه ها

 چسبیدم به نمره ی ریاضی دخترم

 و حساب رنگدانه ها از دستم در آمد

 مثل حلقه ی عروسی ام

 که انتخاب آخرش چاه فاضلاب بود .

شعر دوم:

دست کلماتم را می گیرم و بیرون می زنم

 مثل معدنچیان معترضی که سرفه هاشان را

خیلی ها استخوانهایشان را آورده اند

 حتی انگشت کودکانشان را

 زمستان سختی است

 زمین می لرزد

 و تنها تفنگهای ضد شورشند

 که قنداقهایشان را خرج آتش نمی کنند

دو شعر از  زهرا حیدری

زهرا حیدری

مجموعه شعرها :

  • دیگر به ماه اعتقادی ندارم
  • من کبوتر تو نیستم
  •  مومیایی خوشبخت

شعر اول:

حساب روزهای بی تو از دستم درآمده

مثل النگوهایی که فروخته ام

و شبهایی که نریختی روی گردنم

مثل گوشواره هایی که نداشته ام

چند ساله بودم که عاشق شدم ؟

چند ساله بودم که مادر ؟

چند ساله بودم که کودکانم تابستان را فهمیدند

پاییز را

و من از لذت شانه هایت افتادم

زمستان شد

نامت را فروختم

خانه ای خریدم 

زن شدم

 چسبیدم به زندگی

 چسبیدم به شیشه ها

 چسبیدم به نمره ی ریاضی دخترم

 و حساب رنگدانه ها از دستم در آمد

 مثل حلقه ی عروسی ام

 که انتخاب آخرش چاه فاضلاب بود .

شعر دوم:

دست کلماتم را می گیرم و بیرون می زنم

 مثل معدنچیان معترضی که سرفه هاشان را

خیلی ها استخوانهایشان را آورده اند

 حتی انگشت کودکانشان را

 زمستان سختی است

 زمین می لرزد

 و تنها تفنگهای ضد شورشند

 که قنداقهایشان را خرج آتش نمی کنند

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


یک دیدگاه برای “دو شعر از زهرا حیدری”

  • سلام و
    هر دو اثرتان زیبا و ستودنی بودند با تصویر سازی های زیبا و ملموس .
    کار اولتان را بیشتر دوست داشتم که مملو بود از حس زنانگی و تلخی و درد روزمرگی را تداعی می کرد !آفرین بر شما