دو شعر از سید مهدی نژادهاشمی
شعر اول:
بالهایت سبک
لبهایم سنگین ، پرپرمی زند
جاذبه ی خاک
حس مشترک من وآزادی
با تکه ای از آسمان
همیشه آبی
مهاجر می شود
دلتنگی هایم
فرقی نمی کند
نمک پرورده ی دریاچه ی ارومیه باشد
یا خزر
دلخوشی
گودال آبی است
زیر پلک شب
امروز از فراز رفتنت گذشت
تا خلیج پارس
سرآورد
آسمان
روانشناس شد
هریک می بایست نامی داشته باشند
من
دلتنگی
تو
در سر زمین های دور ….
هنوز هم
زدّ گنجشکی روی برف
بدخلقی دارد
می روم مواظب باشم
پرنده ای دیگر
عبور نکند
شعر دوم:
از بس
از زیر پوست شب
شعر گفته اند
گردن کلف شده
مردم را تحویل نمی گیرد
پوست شاعر را می کند
پالتوی چرمی
تن دوز می کند
با
حرف مفت
تعجب نکنیم !
تو باید بفهمی
خلاصه خلاص می شوی
تو باید بفهمی
آنفلانزا
مرغی یا گاوی ندارد
اما
جنون از نوع شعری
مختص
دورگرد هاست
بیچاره آفتاب گردان
که نمی داند
کدام گاوی
یکی درمیان
دستهایش را
بلعیده است