رفتن به بالا
  • سه شنبه - 1 اردیبهشت 1394 - 08:11
  • کد خبر : ۴۲۸۴
  • چاپ خبر : دو شعر از نیلوفر شاطری

دو شعر از نیلوفر شاطری

دو شعر از نیلوفر شاطری
گیرنده های بهاری

به گیرنده های خود گیرندهید
این فرستنده کلاغی ست
که از انگشت زمستان نمی پرد

حالا هی دوش شهر
ازسپیدی چشمانت رگ به رگ شود
یا دنیارا اب ببرد
تو نخواب

تنهادوسکانس مانده
این برفک هااز حافظه مان پاک شود

حالامقبره ای بناکن
برای پیراهنی که بوی سیاه می دهد
که همگی منقرض شویم
در عصری که اخرش حاجت هیچ استخاره نیست
برای گیرنده های بهاری

درخت
درخت
سایه ی زنی خیال پرداز بود
که وقتی کلاه گیسش را عوض می کرد
فصل ها جا به جا می شدند
زمستان می آمد
وسط فال قهوه
آینده را سرد می کرد

تنت اما
نیمه ی تیر ماه بود
ساعت ۱۲ ظهر

حرف که می زدی
دهانم آب می افتاد
برای سیب های سرخ

نمیدانم بارانی که از چشم هایت می بارید
پاییز بود یا بهار
اما بارانی ام به کمد پناه برد
دهانش را بست
و به روز های آفتابی فکر کرد

تو زن نبودی
درخت خیال پردازی بودی
که نه در پنجره قاب شد
نه زمستانِ فنجان ها را ، بهار کرد

دو شعر از نیلوفر شاطری
گیرنده های بهاری

به گیرنده های خود گیرندهید
این فرستنده کلاغی ست
که از انگشت زمستان نمی پرد

حالا هی دوش شهر
ازسپیدی چشمانت رگ به رگ شود
یا دنیارا اب ببرد
تو نخواب

تنهادوسکانس مانده
این برفک هااز حافظه مان پاک شود

حالامقبره ای بناکن
برای پیراهنی که بوی سیاه می دهد
که همگی منقرض شویم
در عصری که اخرش حاجت هیچ استخاره نیست
برای گیرنده های بهاری

درخت
درخت
سایه ی زنی خیال پرداز بود
که وقتی کلاه گیسش را عوض می کرد
فصل ها جا به جا می شدند
زمستان می آمد
وسط فال قهوه
آینده را سرد می کرد

تنت اما
نیمه ی تیر ماه بود
ساعت ۱۲ ظهر

حرف که می زدی
دهانم آب می افتاد
برای سیب های سرخ

نمیدانم بارانی که از چشم هایت می بارید
پاییز بود یا بهار
اما بارانی ام به کمد پناه برد
دهانش را بست
و به روز های آفتابی فکر کرد

تو زن نبودی
درخت خیال پردازی بودی
که نه در پنجره قاب شد
نه زمستانِ فنجان ها را ، بهار کرد

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


۶ دیدگاه برای “دو شعر از نیلوفر شاطری”

  • گاهی
    دل،تنگ میشود
    برای نگاهی که نیست
    قلم برمیدارد
    میکوبد چکش را
    دیوار قلبم
    به هم می ریزد
    نوسانی در رگهایم
    وسیلی ازخون
    رفتنت را برایش مرور میکنم
    از فرکانس یاد
    دلتنگی قلمش را غلاف میکند
    من تسلیم میشوم
    درگیری هر روزمان
    روی همین طول موج

    مهدی احمدی

  • یادتو
    که میکنم
    مزرعه ی خاطراتم
    پر از روز های
    بی ثمر
    و توهایی که
    مثل علفهای هرز
    تمام  محصولم را خوردند
    و من
    کشاورز ورشکسته
    وتو
    برای محصول
    هر فصل
    هر مزرعه ام
    آفتی
    به تعداد موهای
    سرم ، کلاغ

    مهدی احمدی

    ۱۳۹۳/۰۱/۱۲

  • بااحترام-قشنگ بودند. وقشنگ ترشعراولتان نیز- لیک امیدارم حاجتی که درین شعرقشنگ امده بود اجابت نگرد؛ که.. پیروز باشید.

  • مچکرم عزیزمممنون ازدعای خیرتان

  • باسلام ازمسولین سایت چراشعردوم روش یک لایه ی سیاهه هنوز لطفا جواب بدید باتشکر

  • مثنوی از مهدی احمدی
    .
    .
    ای که تو در عصر حجر مانده ای
    شعر مرا با چه زبان خوانده ای

    شعر من از عمق دلم پا گرفت
    در دل هر بیت غمی جا گرفت

    کرده همی یاد مرا او نشان
    هرشب من تا به سحر خون فشان

    من که خیالت نرود از سرم
    یاد تو با بال و پرش در برم

    حال بیا فاصله را کم کنیم
    خانه و دل خالی از این غم کنیم

    حیف ازاین قهوه ی شب مانده ام
    فال تو را باز ز خود رانده ام

    حال مرا فال تو می داد سک
    دامنه ی قلب مرا داد شک

    سخت گرفتار شدم در قفس
    میله و زنجیر و دلم هم نفس

    مهر تو در عاطفه ام پر کشید
    دایره ی درد مرا سر کشید

    عمق همین دایره را دیده ای
    شاخه ای از درد مرا چیده ای

    باز ببین یاد تو آمد وسط
    خاطره در خاطره ها،خط به خط

    درد تو هی حنجره را سیخ زد
    یاد تو را باز به من میخ زد

    گشتی هکر ! رمز دلم را زدی
    خسته شدی زود ! چرا جا زدی

    زحمت بسیار ولی بی ثمر
    عمر خدا داده چه دادی هدر

    مهدی احمدی

    ۱۳۹۴/۰۱/۰۳

    ساعت
    ۰۵:۲۵