رفتن به بالا
  • یکشنبه - 21 اردیبهشت 1393 - 14:09
  • کد خبر : ۳۴۶۱
  • چاپ خبر : دو شعر از پریچهر مستمند

دو شعر از پریچهر مستمند

دو شعر از پریچهر مستمند

شعر اول

این بار در آشپزخانه می بوسمت
درست روی لبه ی چاقو
که پوست اشکم را محکم تر بــِکَنی
… (
دوستم نداری یعنی؟)

دستم میخواست
از دکمه های پیراهنت انصراف بدهد
موهام از چپاول شدگی لابه لای انگشتانت
حتا پوست پیازی ِ تند، از لب هام
حالا پناهندگی را با مغز استخوان می فهم

و تصویری که می کشاندم تا
آنکه نقشی دیگرش جایی مصور می شود “*
تنها تمنای زنی ست با چشمهای تیره ی براق
و خطوطی مورب از اشک

امن یجیب بخوانم برای چشمانت؟
یا قاضی البوسه ی دوشنبه ها
تا شاید کدام شنبه رب الخانه ی منی!؟

کوچ کرده چاقو از پوستم
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش “*
…(
دوستم نداری یعنی؟ )

و تن که در آشپزخانه
و تن که در تو
و تن که محکم تر
(
بی خلاف ان مملکت بر وی مقرر می شود)*

بی سرزمین منم
که پرچم کشورم
از تارهای تن تو تنیده شده

——————————
پ:
۱*
آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود

۲*
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر می‌شود

۳*
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش
باز می‌بینم که در آفاق دفتر می‌شود
سعدی

شعر دوم

(شبیه زن زیبایی
که بی هوا مردان زیادی را سیگاری می کند
تو یک روز در باران
تو یک روز با چمدان
تو یک روز بی محابا
از حافظه ی پنجره محو خواهی شد)

پیراهن جنگل را تن می کنم
و بعد از همخوابگی با پاییز
بر سرم بنزین می باری
و این همه خوشبختی رسالت زنی ست
که عنصر وجودش آتش ست

شعله لب پنجره
شعله در آشپزخانه
شعله در حمام
شعله در رنگ موهای جدیدش
شعله روی تخت خواب
شعله روی لب هایت

بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار


دو شعر از پریچهر مستمند

شعر اول

این بار در آشپزخانه می بوسمت
درست روی لبه ی چاقو
که پوست اشکم را محکم تر بــِکَنی
… (
دوستم نداری یعنی؟)

دستم میخواست
از دکمه های پیراهنت انصراف بدهد
موهام از چپاول شدگی لابه لای انگشتانت
حتا پوست پیازی ِ تند، از لب هام
حالا پناهندگی را با مغز استخوان می فهم

و تصویری که می کشاندم تا
آنکه نقشی دیگرش جایی مصور می شود “*
تنها تمنای زنی ست با چشمهای تیره ی براق
و خطوطی مورب از اشک

امن یجیب بخوانم برای چشمانت؟
یا قاضی البوسه ی دوشنبه ها
تا شاید کدام شنبه رب الخانه ی منی!؟

کوچ کرده چاقو از پوستم
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش “*
…(
دوستم نداری یعنی؟ )

و تن که در آشپزخانه
و تن که در تو
و تن که محکم تر
(
بی خلاف ان مملکت بر وی مقرر می شود)*

بی سرزمین منم
که پرچم کشورم
از تارهای تن تو تنیده شده

——————————
پ:
۱*
آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود

۲*
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر می‌شود

۳*
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش
باز می‌بینم که در آفاق دفتر می‌شود
سعدی

شعر دوم

(شبیه زن زیبایی
که بی هوا مردان زیادی را سیگاری می کند
تو یک روز در باران
تو یک روز با چمدان
تو یک روز بی محابا
از حافظه ی پنجره محو خواهی شد)

پیراهن جنگل را تن می کنم
و بعد از همخوابگی با پاییز
بر سرم بنزین می باری
و این همه خوشبختی رسالت زنی ست
که عنصر وجودش آتش ست

شعله لب پنجره
شعله در آشپزخانه
شعله در حمام
شعله در رنگ موهای جدیدش
شعله روی تخت خواب
شعله روی لب هایت

بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار
بنزین من ببار


اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


۹ دیدگاه برای “دو شعر از پریچهر مستمند”

  • چه قدر فرم کارهاتون شبیه شعرهای مزدک پنجه ای در کتاب بادبادک های روزنامه ای.مخصوصا جایی که زبان به سمت محاوره می ره و شعر شاعران کلاسیک رو تضمین می کنید.

    • البته ایشون با مزدک تو یه شهرن. اگه از پیشکسوت خودش بهره ببره چه اشکالی داره. مهم اینه که قدر شاعرا و منتقدایی مثل مزدک پنجه ای رو که می تونه این جوونارو رشد بده بدونن. این خانم استعداد خوبی داره.شرکت تو کلاسای خانه فرهنگ بابای مزدکم کمکش می کنه ما سال ۸۶ یا ۸۷ بود اتفاقی از جنوب رفتیم خونه فرهنگ راستش مسائلی رو پنجه ای بزرگ داشت می گفت که برای ما هم تازگی داشت. با خودمون گفتیم کاش این پدر و پسر جنوبی بودن گرم بودنشون که جنوبی بودخدایی ش. سلام به استاد و مزدک برسونین خانم مستمند بفرمایید با بچه های لنگرود که تهرونی شدند خدمتشون رسیده بودیم.

      • درود دوست عزیز… من جلسه های شعری که توی رشت برگزار می شه شرکت نمی کنم چه خانه فرهنگ و چه جاهای دیگه مگر اینکه مهمان بوده باشم. از کسی الگوبرداری و بهره هم نمی برم. نمی دونم شما از کجا می دونید که من با مزدک پنجه ای آشنام که می گید سلام برسونم بهشون.( که من از هر نام فیکی…) کاش شعر من رو نقد می کردید جای بزرگ کردن و شاخ و بال دادن بی جهت به افراد … به هر حال مانا باشید

  • آفرین بر شما…..”پناهندگی با مغز استخوانم” و”پیراهن جنگل را تن می کنم”و ” همخوابگی با پاییز”و…تصاویری بسیار ناب و زیباست و از قدرت آماج سازی ذهنی حکایت دارد اما تکرارهای بیش از اندازه‌ لازم نبود و اگر یک، دو تداعی را در سروده‌ میآوردید بسنده‌ میکرد.

  • کار اول خیلی خوب شروع شد
    روی لبه ی چاقو
    یکجور خوش ایندی بود
    بعد پوست اشکم را محکم تر بکنی تا
    و خطوطی مورب از اشک
    ب گمانم کار افت کرد
    خوب بود اما قدرت شروع را نداشت
    کاری ک طوفان میاندازد ب جان ادم
    دوست داری جلوتر توش بمیری
    ساحل امن خوب است اما کافی نیست برای من مخاطب
    بعد باز کار بالا مب اید
    در واقع
    اول کار اوج داشت
    بعد ….
    بعد جای این چهار نقطه ک میبایست ما را کشته باشی
    یک ساحل امنی میخاستیم ک
    امن یجیب چشمانت بود و لذت بازی ها
    لذت کلمه
    لذت بوسه
    هی گرفتیمان بردی بالا
    موسیقی
    نرمی
    بعد خشونت
    تو
    تن ک محکم تر
    بعد اینجا یک چیزی کم دارد
    یک فرازی
    یک چاقویی
    یک چیزی ک ادم را درد بیندازد
    یا چ میدانم
    یک چیزی ک بشود بعدش رفت توی بی سرزمینی تو
    بعد
    از من بی سرزمینم
    کار را بد تمام کردی
    لجم در امد
    ماندم تو بی سرزمینیت
    دلم نکشید جلوتر بیاییم
    اینطور شروعی
    اینطور نیمه پایانی
    یک پایانی کم داشت
    ک بماند توم
    چندین باری کار را خاندم
    گفتم شاید بد خاندم
    دیدم نع
    کار را بد تمام کردی
    یک دستی ب روش بکشید
    خیلی دوست تر خاهم داشت کار را

    کار دوم:
    کار لذیذی بود
    اون تکه ی از حافظه ی پنجره محو…تا بعد از همخابگی با پاییز،مزخرف بود
    اصلن در قدو قواره ی بقییه کار نبود
    خط بعدی تصویر خوبی بود
    اما خوب نوشته نشده بود اما ازبعدش تا ب انتها عالی بود
    اون تکه ی شعله ها انقدر توم نشست ک هی خاندم
    هی خاندم
    هی

    بنزین من ببار لذیذ بود فک کردم چرا شش بار تکرار
    گفتم.شاید شش بارو شعله
    یا شش ک ذهنم را میکشاند پی شیطانی بودنش
    یا شاید اصلن همینطوری
    حس میکنم سه بار تکرار میشد
    بنزین من ببار
    بنزین من ببار
    بنزین من!
    توی خانش خوش طعم تر باشد
    اماصرفا یک نظر شخصی بود
    ب هر روی من ادبیات را خیلی خوب نمیدانم
    و در بضاعت طبع کلمه پسندم کارتان را بررسی کردم
    اگر جایی تند گفتم و بیراهه بود شما جدی نگیر
    با احترام:
    می/نا

  • سلام به طور اتفاقی اسم خودم رو سرچ کردم برای پیدا کردن یک مطلبی که سابقا در نشریه ای چاپ شده بود به این صفحه رسیدم.من فکر می کنم دوستی که کتاب بادابدک های کاذی رو خونده و چنین نظری داده،در واقع نظرش رو گفته و من هیچ نظری در این مورد ندارم بدم.در دنیا همه از هم تاثیر می گیرن و بر هم تاثیر می گذارند. من خودم از خیلی ها تاثیر می گیرم و البته احتمال این که تاثیر هم بذارم وجود دارد و این فی نفسه اشکالی ندارد و خیلی هم طبیعی است. دوست محترم اقای ابولی هم دیدم که اینجا اشاره ای به من و پدرم کردند که از پدر پرسیدم و خیلی سال ها پیش ایشان را دیده بودند.ضمن این که خانم مستمند هم شهری من نیستند اما در جلسات خانه ی فرهنگ برای اولین بار ایشان رو دیدار کردم و چند جایی هم در کافه که برای دوستانی شعر می خواندم ایشان نیز دور ما گرد آمده و و اتفاقا شعر هم خواندند.به هر صورت از ارزش های خلاقه ایشان چیزی کاسته نمی شود و توصیه ام به دوستان نیز این است خود اثر را نقد کنند و لاغیر.

    • متاسفانه هنوز کتاب شما رو تهیه نکردم آقای پنجه ای من تنها یک جلسه به عنوان مهمان در خانه فرهنگ حضور داشتم و روزی هم که من و دوستم مهمان شما در کافه بودیم من هردو شعر بالارو براتون خوندم شش ماه گذشت و شما در قرار بعدی که برای کتاب علیرضا میرزایی نژاد داشتیم عنوان کردید که فایل کتابی رو به انتشارات نصیرا دادید و از من هم خواستید که با این انتشارات کتابم رو چاپ کنم و البته خوب می دونید که من از حاشیه هایی از این دست خیلی متنفرم و به همین دلیل انزوا رو ترجیح می دم. لطفن با هر نامی این بحث رو ادامه ندید…

  • بادبادک های روزنامه ای ،تصحیح می شود

  • سلام خانم مستمند
    شاعر ارجمند
    سروده اول شما را بسیار دوست می دارم
    تصویر سازی های شما در شعر خلاقانه و ملموس می باشد
    و جریان‌های زنده شعری و احساسی بسیار پررنگ است.
    و قابل توضیح می باشد که شعر زیبای شما را می توان به هفت شعر کوتاه با موضوعات مختلف تبدیل کرد و از سوژ ه های مختلف ان بهره برد و لذت برد.

    در شعر دوم با اینکه سوژه خوبی را انتخاب نمودید
    اما به مانند شعر اول زبان شعری وگفتارتان رسالت خود را خوب به انجام نرسانده است و به مانند شعر اول تصویرسازی نکرده اید “یک شاعر باید یک نقاش خوب هم باشد! و در ذهن خود تصاویر را نقاشی کند!”(که شما در شعر اول آن را به خوبی انجام داده اید)
    منتظر دیگر اشعار شما هستیم
    درپناه حق
    مانا باشید و برقرار