زبانِ حال منصور خورشیدی زیرِ سایهٔ جان
در هفت نقطه نشسته اند
بر گردِ نامم
با هفت حرفِ راز
و دور تا دورم مي چرخند تا
باز كنند
قفلي كه منم
و حرزِ جانم
نگاهِ دائمِ تو
بر اين هفت نقطه و
شرق و غربِ عالم را هم
رانده ام از يادهام و
دل بسته ام به تو
و باور دارم
نگاهت بازم مي كند از
هفت چشمِ بد
كه خيره اند بر
قفلي كه منم