رفتن به بالا
  • شنبه - 5 مرداد 1392 - 22:04
  • کد خبر : ۱۸۴۸
  • چاپ خبر : سه شعر از نصرت اله مسعودی و برگردان به  آلمانی از پرستو ارستو

سه شعر از نصرت اله مسعودی و برگردان به آلمانی از پرستو ارستو

نصرت الله مسعودی شاعر، ترانه سرا و نمایشنامه نویس خرم آبادیست که اهالی هنر و ادب به اشکال مختلف با آثار و مقالات او آشنایی دارند. کارنامه ی او در شعر معاصر از شاخصه های خاص خود برخوردار است. گر چه وی سال هاست که به خلوت خود پناه برده و از تدریس در دانشگاه ها و فعالیت های عمومی فاصله گرفته که این حکایت دیگریست.

 

«به لهجه ی برگ به بام آبان»، «چقدر شبیه هم اند این  دوستت دارم ها»، « کی بر می گردی پارمیدا»، «بوی دست حوا »،« ما همچنان ترانه خواندیم» -گزینه شعر با نسرین جافری- « شمایل گردان»  و… از مجموعه شعرهای اویند که به تازگی دو مجموعه شعر دیگر هم از او به چاپ و نشر رسیده است:«جنون که در نمی زند عزیز دلم» و «حیف که این سفر در انتهای هیچ بوسه ای به پایان نمی رسد»

 

این دو مجموعه بیش تر شامل شعرهای کوتاه با مضامین عاشقانه هستند که در قالب شعری نو سروده شده اند.

 

اشعار مسعودی توسط کسانی چون فرامرز سلیمانی، مهناز بدیهیان  و …. به دیگر زبان های دنیا ترجمه شده است. در اینجا سه شعر از او را با برگردان پرستو ارستو به آلمانی می خوانیم:

 

۱

نیستی و آسمان

روی دلم سنگینی می کند.

باید با همین زمزمه یی

که ترجیع بندش نام توست

طوری که از پله ها نیفتم

بزنم بیرون

و گورِپدر شلاق!

 

Du bist nicht hier

und der Himmel

drückt schwer auf mein Herz.

Ich muss mit dem gleichen, vor sich hingesummten Liedchen,

dessen Refrain dein Name ist,

mich hinausbegeben und dabei nicht von der Treppe fallen.

Zum Teufel mit den Peitschenschlägen…

 

۲

جهان برای من هیچ نبود

جز عربده هایی

که از سقف خانه بیرون می زد

و در آسمان بی ستاره نشت می کرد.

چه بی رویا بودند دست هایی

که با من از خانه بیرون می زنند

و چه اندوهی داشتند گام هایی

که هرگز یک گام

کسی به استقبال شان نمی آمد!

 

Die Welt war für mich nichts außer Gebrüll,

das vom Dach des Hauses hinausbrach

und im sternlosen Himmel leckte.

Wie traumlos waren die Hände,

die mit mir aus dem Haus hinausgehen

und wie gramvoll waren die Schritte,

auf die noch nie mit einem Schritt zugegangen worden ist!

 

۳

 

آدرس مرا نمی دانی،

برای همین همیشه گم می شوم.

در ایستگاهِ سفرهای ناخواسته

شکل هق هق من که یادت نباید رفته باشد!

پیدایم کن پیش از آنکه

سونامیِ این روزها

فانوس های دریایی را

پشتِ خروارها شن

پنهان کرده باشد!

Du kennst nicht meine Adresse,

deswegen gehe immer, in Stationen ungewollter Reisen, verloren.

Mein verheultes Aussehen hast du ja noch in Erinnerung!

Finde mich, bevor

der Tsunami dieser Tage

die Leuchttürme hinter Tonnen von Sand

verschwinden last

نصرت الله مسعودی شاعر، ترانه سرا و نمایشنامه نویس خرم آبادیست که اهالی هنر و ادب به اشکال مختلف با آثار و مقالات او آشنایی دارند. کارنامه ی او در شعر معاصر از شاخصه های خاص خود برخوردار است. گر چه وی سال هاست که به خلوت خود پناه برده و از تدریس در دانشگاه ها و فعالیت های عمومی فاصله گرفته که این حکایت دیگریست.

 

«به لهجه ی برگ به بام آبان»، «چقدر شبیه هم اند این  دوستت دارم ها»، « کی بر می گردی پارمیدا»، «بوی دست حوا »،« ما همچنان ترانه خواندیم» -گزینه شعر با نسرین جافری- « شمایل گردان»  و… از مجموعه شعرهای اویند که به تازگی دو مجموعه شعر دیگر هم از او به چاپ و نشر رسیده است:«جنون که در نمی زند عزیز دلم» و «حیف که این سفر در انتهای هیچ بوسه ای به پایان نمی رسد»

 

این دو مجموعه بیش تر شامل شعرهای کوتاه با مضامین عاشقانه هستند که در قالب شعری نو سروده شده اند.

 

اشعار مسعودی توسط کسانی چون فرامرز سلیمانی، مهناز بدیهیان  و …. به دیگر زبان های دنیا ترجمه شده است. در اینجا سه شعر از او را با برگردان پرستو ارستو به آلمانی می خوانیم:

 

۱

نیستی و آسمان

روی دلم سنگینی می کند.

باید با همین زمزمه یی

که ترجیع بندش نام توست

طوری که از پله ها نیفتم

بزنم بیرون

و گورِپدر شلاق!

 

Du bist nicht hier

und der Himmel

drückt schwer auf mein Herz.

Ich muss mit dem gleichen, vor sich hingesummten Liedchen,

dessen Refrain dein Name ist,

mich hinausbegeben und dabei nicht von der Treppe fallen.

Zum Teufel mit den Peitschenschlägen…

 

۲

جهان برای من هیچ نبود

جز عربده هایی

که از سقف خانه بیرون می زد

و در آسمان بی ستاره نشت می کرد.

چه بی رویا بودند دست هایی

که با من از خانه بیرون می زنند

و چه اندوهی داشتند گام هایی

که هرگز یک گام

کسی به استقبال شان نمی آمد!

 

Die Welt war für mich nichts außer Gebrüll,

das vom Dach des Hauses hinausbrach

und im sternlosen Himmel leckte.

Wie traumlos waren die Hände,

die mit mir aus dem Haus hinausgehen

und wie gramvoll waren die Schritte,

auf die noch nie mit einem Schritt zugegangen worden ist!

 

۳

 

آدرس مرا نمی دانی،

برای همین همیشه گم می شوم.

در ایستگاهِ سفرهای ناخواسته

شکل هق هق من که یادت نباید رفته باشد!

پیدایم کن پیش از آنکه

سونامیِ این روزها

فانوس های دریایی را

پشتِ خروارها شن

پنهان کرده باشد!

Du kennst nicht meine Adresse,

deswegen gehe immer, in Stationen ungewollter Reisen, verloren.

Mein verheultes Aussehen hast du ja noch in Erinnerung!

Finde mich, bevor

der Tsunami dieser Tage

die Leuchttürme hinter Tonnen von Sand

verschwinden last

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


یک دیدگاه برای “سه شعر از نصرت اله مسعودی و برگردان به آلمانی از پرستو ارستو”