رفتن به بالا
  • سه شنبه - 19 فروردین 1393 - 08:07
  • کد خبر : ۳۲۸۱
  • چاپ خبر : یک شعر ار صلاح شوان  ترجمه (از کردی): م. سامال احمدی

یک شعر ار صلاح شوان ترجمه (از کردی): م. سامال احمدی

صلاح شوان

ترجمه: م. سامال احمدی

 

صلاح شوان سال ۱۹۴۷ میلادی در کرکوک دیده‌ به‌ جهان گشود.

در سال ۱۹۷۸ میلادی مجموعه‌ شعری از او منتشر شده‌ است به‌ نام «معشوق من قاصدکی نیست در پائیز».

در سال ۲۰۱۲ مجموعه‌ داستانی از او منتشر شده‌ است به‌ نام «دورترین ستاره‌».

در سال ۲۰۱۳ نیز مجموعه‌ شعر دیگری  به‌ نام شبی از «شبهای سیمرغ» منتشر کرد.

 و اینک یک شعر از او:

 

پرومیسوس به‌ آسمان نگاه‌ نمی‌کند.

 

میان غم هنوز نرسیده‌ی‌ این فصل

می‌نشینم

         و می‌بینم

چگونه‌ از من نعلی سرخ می‌سازند

برای این شبها

چگونه‌ میخکوب‌ام می‌کنند بر کفشهای هولاکو

            ومن چیزی نمی‌گویم

میان کلمه‌ی سرآغاز همه‌ی کلمات

سر بر زانوی‌ام می‌گذارم

و به‌ هیچ سویی نگاه‌ نمی‌کنم

شب می‌آید و می‌رود

و روز هم از پس آن

خواب می‌آید و می‌رود

و غم نیز از پس آن

               می‌آید و دیگر نمی‌رود

 

سرم در پی خوابهای‌اش

می‌رود و بر نمی‌گردد

دست راست‌ام را

به‌ دنبال‌اش می‌فرستم

                    برنمی‌گردد

منتظرم..

عطش آرزوی بیابان

به‌ بازی می‌گیرد تن خسته‌ام را

                   و من چیزی نمی‌گویم

ساکت مباش

در این شب زنگار

سواری سیاه‌پوش و تار

بر پشت اسبی سیاه‌، برای‌ات آفتاب می‌آورد

ساکت مباش

اگر تو بر زبان نیاوری سخن

شهر خالی می‌شود

آب به‌ آسیاب نمی‌رسد

آب تر نمی‌کند لب خشک نازنینان را

            ساکت مباش

 

-===================‌ * ===================

منبع: نه‌وشه‌فه‌ق، کۆواری ئه‌ده‌ب و ڕۆشنبیری، ژماره‌ ۶۲، تشرینی دووه‌می ۲۰۰۸، چاپخانه‌ی ئاراس، هه‌ولێر

 

 

 

صلاح شوان

ترجمه: م. سامال احمدی

 

صلاح شوان سال ۱۹۴۷ میلادی در کرکوک دیده‌ به‌ جهان گشود.

در سال ۱۹۷۸ میلادی مجموعه‌ شعری از او منتشر شده‌ است به‌ نام «معشوق من قاصدکی نیست در پائیز».

در سال ۲۰۱۲ مجموعه‌ داستانی از او منتشر شده‌ است به‌ نام «دورترین ستاره‌».

در سال ۲۰۱۳ نیز مجموعه‌ شعر دیگری  به‌ نام شبی از «شبهای سیمرغ» منتشر کرد.

 و اینک یک شعر از او:

 

پرومیسوس به‌ آسمان نگاه‌ نمی‌کند.

 

میان غم هنوز نرسیده‌ی‌ این فصل

می‌نشینم

         و می‌بینم

چگونه‌ از من نعلی سرخ می‌سازند

برای این شبها

چگونه‌ میخکوب‌ام می‌کنند بر کفشهای هولاکو

            ومن چیزی نمی‌گویم

میان کلمه‌ی سرآغاز همه‌ی کلمات

سر بر زانوی‌ام می‌گذارم

و به‌ هیچ سویی نگاه‌ نمی‌کنم

شب می‌آید و می‌رود

و روز هم از پس آن

خواب می‌آید و می‌رود

و غم نیز از پس آن

               می‌آید و دیگر نمی‌رود

 

سرم در پی خوابهای‌اش

می‌رود و بر نمی‌گردد

دست راست‌ام را

به‌ دنبال‌اش می‌فرستم

                    برنمی‌گردد

منتظرم..

عطش آرزوی بیابان

به‌ بازی می‌گیرد تن خسته‌ام را

                   و من چیزی نمی‌گویم

ساکت مباش

در این شب زنگار

سواری سیاه‌پوش و تار

بر پشت اسبی سیاه‌، برای‌ات آفتاب می‌آورد

ساکت مباش

اگر تو بر زبان نیاوری سخن

شهر خالی می‌شود

آب به‌ آسیاب نمی‌رسد

آب تر نمی‌کند لب خشک نازنینان را

            ساکت مباش

 

-===================‌ * ===================

منبع: نه‌وشه‌فه‌ق، کۆواری ئه‌ده‌ب و ڕۆشنبیری، ژماره‌ ۶۲، تشرینی دووه‌می ۲۰۰۸، چاپخانه‌ی ئاراس، هه‌ولێر

 

 

 

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه