رفتن به بالا
  • چهارشنبه - 12 آبان 1400 - 00:25
  • کد خبر : ۷۵۶۳
  • چاپ خبر : شعــــــــر دیگر(اندوه نور)/ سارال رویین، مارال اقبالی وابراهیم جعفری‌شهنی

شعــــــــر دیگر(اندوه نور)/ سارال رویین، مارال اقبالی وابراهیم جعفری‌شهنی

.

.

.

.

(شکل های مصور آب)

خزه های ازلی_ابدی
مرغان دلاور دریا بر فراز حوض
به سخره ی هرزگی شر-آب ها
آب های پهناور در شب شراب
به روز تکوین عضلات بشری!
و چشم هایش برای افروختن آتش
آموختن عشق از جراحت کینه

در هفتمین روز
اندوه از کدام زاویه دمید
که مقتول برادر شدیم؟ _

(جا که گرمی شفق
زانوان مرا افراشت برای در آغوش تو آوردن ، نبض را
تپش تهی از توش و توان را )

این ششمین هزارمین روز است
که در انتظار خورشیدیم
و از پیاله ی پرفیض خضر
آب جبین نوشیدیم

و شرم
آبی رذل بر اندام مادریمان
کاری از کار گذشته

بگو
من این عرش را به‌تو بخشوده ام تا تیری رها کنی بر جگرم‌؟
چگونه شرح خواب های کبوتر سپید را بگویم که بر شاخ گاو پرشوری غنوده می رود

بشو !
تلخ بر تابوت آسمان مشعشع شدی در فواصل نوری بعد از بغض؛
حال که فصل فرو افتاده بر احتضار را می تواند ادامه دهد_ بگو! چگونه ای با دهانی گس و تکلم خشکیده ی درخت؟

تکیده بر تاج و تخت زمان
ممهور این سفید بی چیز
بر انگشت های بی خون تو
هر جوانه خاری
در چشم یاقوتی بهار

توخروس کشته‌را
به ایمان مسافران
در انبانی سبز به ساربان فروخته بودی

پس این کولیان آواره
میراث منند
که پاس بدارند شعله را –
در یأس واپسین برکت

بی حنجره بی حلق
در اشک غوطه ور

آوازی بخوان از آوند _
تا سوگواری خود را
از سر کنیم.

سارال رویین

ــــــــــــــــــــــ

[ خرمن ]

بر قله‌ی سبزآبیِ نگاه‌ات
تاری از فَک می‌افتد؛
نابودِ بود خواهی بود
در قوسِ کناره‌های آستین
نجوا خواهی کرد.
لمسِ بی‌ترحم را آوار بر زبان می‌کنی.
ناگاه از تمنای وجود برمی‌افتی
از دامن تا آرنج‌های سبک
در جمعی از زمان
ساق می‌گیری از این زنِ بی‌مدام.
در توالیِ نَفَس‌های بی‌انتها
جایی از برگشتن قدم نگه می‌داری؛
جایی از نبودن را حفر می‌کنی
و من؛

بر قامتِ این تیله
چیزی از دهان بر بوسه‌های بی‌تمکن
آرواره می‌کشانم.
همین چند عقربه از نوازشِ ناهمگون
در جاریِ لحظه
بر جانِ بی‌دوامِ من،
گوله‌ای از یخ می‌سوزاند و دیگر
لبِ بامی از تن دادن
سکوت حفر می‌شود.

مارال اقبالی

ـــــــــــــــــــــــــ

(…)

پذیرفته ام
کنارگندم بایستم وستاره ای درپوستم جریان داشته باشد
ایستادن
صورت دیگرپرنده است
به زخم بخوان مرا
گلوله ی مفعول!
پذیرفته ام
خون ی باشم
به چمنزارهای آبی رقصان
باکتفی درمه و
چشمی درنای نیلوفران

اکنون راه براین ماه لذیذببندم
وسوگ بگیرم برمفرغ بی دشت

اندوه من آیاگیاه بوده است!؟

(…)

درخم زخم
رویای افقهاست
درعضله ی تو
ماه مرگ بهتری خواهدداشت
میخواهم
هرچه سپیده به دشتهاست کشته باشی!

ابراهیم جعفری شهنی

.

.

.

.

(شکل های مصور آب)

خزه های ازلی_ابدی
مرغان دلاور دریا بر فراز حوض
به سخره ی هرزگی شر-آب ها
آب های پهناور در شب شراب
به روز تکوین عضلات بشری!
و چشم هایش برای افروختن آتش
آموختن عشق از جراحت کینه

در هفتمین روز
اندوه از کدام زاویه دمید
که مقتول برادر شدیم؟ _

(جا که گرمی شفق
زانوان مرا افراشت برای در آغوش تو آوردن ، نبض را
تپش تهی از توش و توان را )

این ششمین هزارمین روز است
که در انتظار خورشیدیم
و از پیاله ی پرفیض خضر
آب جبین نوشیدیم

و شرم
آبی رذل بر اندام مادریمان
کاری از کار گذشته

بگو
من این عرش را به‌تو بخشوده ام تا تیری رها کنی بر جگرم‌؟
چگونه شرح خواب های کبوتر سپید را بگویم که بر شاخ گاو پرشوری غنوده می رود

بشو !
تلخ بر تابوت آسمان مشعشع شدی در فواصل نوری بعد از بغض؛
حال که فصل فرو افتاده بر احتضار را می تواند ادامه دهد_ بگو! چگونه ای با دهانی گس و تکلم خشکیده ی درخت؟

تکیده بر تاج و تخت زمان
ممهور این سفید بی چیز
بر انگشت های بی خون تو
هر جوانه خاری
در چشم یاقوتی بهار

توخروس کشته‌را
به ایمان مسافران
در انبانی سبز به ساربان فروخته بودی

پس این کولیان آواره
میراث منند
که پاس بدارند شعله را –
در یأس واپسین برکت

بی حنجره بی حلق
در اشک غوطه ور

آوازی بخوان از آوند _
تا سوگواری خود را
از سر کنیم.

سارال رویین

ــــــــــــــــــــــ

[ خرمن ]

بر قله‌ی سبزآبیِ نگاه‌ات
تاری از فَک می‌افتد؛
نابودِ بود خواهی بود
در قوسِ کناره‌های آستین
نجوا خواهی کرد.
لمسِ بی‌ترحم را آوار بر زبان می‌کنی.
ناگاه از تمنای وجود برمی‌افتی
از دامن تا آرنج‌های سبک
در جمعی از زمان
ساق می‌گیری از این زنِ بی‌مدام.
در توالیِ نَفَس‌های بی‌انتها
جایی از برگشتن قدم نگه می‌داری؛
جایی از نبودن را حفر می‌کنی
و من؛

بر قامتِ این تیله
چیزی از دهان بر بوسه‌های بی‌تمکن
آرواره می‌کشانم.
همین چند عقربه از نوازشِ ناهمگون
در جاریِ لحظه
بر جانِ بی‌دوامِ من،
گوله‌ای از یخ می‌سوزاند و دیگر
لبِ بامی از تن دادن
سکوت حفر می‌شود.

مارال اقبالی

ـــــــــــــــــــــــــ

(…)

پذیرفته ام
کنارگندم بایستم وستاره ای درپوستم جریان داشته باشد
ایستادن
صورت دیگرپرنده است
به زخم بخوان مرا
گلوله ی مفعول!
پذیرفته ام
خون ی باشم
به چمنزارهای آبی رقصان
باکتفی درمه و
چشمی درنای نیلوفران

اکنون راه براین ماه لذیذببندم
وسوگ بگیرم برمفرغ بی دشت

اندوه من آیاگیاه بوده است!؟

(…)

درخم زخم
رویای افقهاست
درعضله ی تو
ماه مرگ بهتری خواهدداشت
میخواهم
هرچه سپیده به دشتهاست کشته باشی!

ابراهیم جعفری شهنی

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه