رفتن به بالا
  • جمعه - 11 تیر 1395 - 12:34
  • کد خبر : ۵۴۲
  • چاپ خبر : فتوشعر شماره چهار                 (نور فهمیده)

فتوشعر شماره چهار (نور فهمیده)

شعر و متن: احمد بیرانوند

عکس: مریم احسانی

این بار با مریم احسانی بر سر بحث نور مجادله داشتیم که عکسش را گذاشت وسط و من   دیدم باید از نور بگویم که با هم می خوانیم:

«نور فهمیده»

نمی دانم برای یک عکاس نور از چه اهمیتی برخوردار است. یعنی می دانم اما نمی توانم پشت دوربین تمام عکاسان دنیا بروم و ببینم نور را چگونه می بینند… ببینم از نور چه  می خواهند یا چه چه چیزی نمی خواهند.

گاهی برای یک عکاس، نور روز کافیست، گاهی منابع نور دیگری نیاز است، گاهی ماهیت سوژه تمام کارکرد و ارزش نور را رقم می زند.

در عکس مورد نظر من، این نور است که عکس را با خود می برد. یعنی می گوید:

من چیزی ورای عکسم، چیزی ورای شعر. نوری که قاب عکس را برنمی تابد و به دنبال حیات مستقل است و تو تلاش می کنی سوژه ات را به نور سنجاق کنی و بگویی شیء مرده، در کنار نور زنده می شود. شبیه الله النور و السموات و العرض. انگار که جهان را برای اهل نظر، با فتوشاپ نور اضافه پاشیده باشند.

نور بافت نیست. رنگ هم نیست. تاکید است. یعنی این جا، جایی است که من اندیشیده ام. یا به عبارتی بیشتر اندیشیده ام. یا باز به عبارتی  دیگر، جایی که من اندیشه ام قد نمی دهد.

 وقتی نور زیاد می شود یعنی عکاس نمی فهمد.

یعنی چیزی در آن جا بوده که او و دوربین کم آورده اند.

اما وقتی نور کم است یعنی عکاس می فهمد و مخاطب است که نمی فهمد.

نور مرز فهم عکاس است از نافهمی بیینده.

نور چیزی است که دوربین دریافته است و بین فهم عکاس و مخاطب در آمد و شد است…

این ها را  فقط سربسته گفتم تا بدانی نور برای فتوشعر حکایتی متفاوت در پیش دارد که باز هم خواهم گفت …

…ادامه دارد

 فتو شعر شماره چهار:

عنوان:

                 مرخصی پوست

 

متن:

 

پوستش را که می اندازد

                      مادر

                         رِحَمش را آویزان می کند.

و می گوید:

وقت استراحت تن کجاست؟

آیا حوض

 دریا می شود

               که تمام شوم؟

حاشیه:

زنی که پشت پرده است، شکل فراموشیست.

و تمرین می کند که شکلش فراموش شود.

عنوان عکس از نگاه عکاس:

                                        توی موج تن

 

شعر و متن: احمد بیرانوند

عکس: مریم احسانی

این بار با مریم احسانی بر سر بحث نور مجادله داشتیم که عکسش را گذاشت وسط و من   دیدم باید از نور بگویم که با هم می خوانیم:

«نور فهمیده»

نمی دانم برای یک عکاس نور از چه اهمیتی برخوردار است. یعنی می دانم اما نمی توانم پشت دوربین تمام عکاسان دنیا بروم و ببینم نور را چگونه می بینند… ببینم از نور چه  می خواهند یا چه چه چیزی نمی خواهند.

گاهی برای یک عکاس، نور روز کافیست، گاهی منابع نور دیگری نیاز است، گاهی ماهیت سوژه تمام کارکرد و ارزش نور را رقم می زند.

در عکس مورد نظر من، این نور است که عکس را با خود می برد. یعنی می گوید:

من چیزی ورای عکسم، چیزی ورای شعر. نوری که قاب عکس را برنمی تابد و به دنبال حیات مستقل است و تو تلاش می کنی سوژه ات را به نور سنجاق کنی و بگویی شیء مرده، در کنار نور زنده می شود. شبیه الله النور و السموات و العرض. انگار که جهان را برای اهل نظر، با فتوشاپ نور اضافه پاشیده باشند.

نور بافت نیست. رنگ هم نیست. تاکید است. یعنی این جا، جایی است که من اندیشیده ام. یا به عبارتی بیشتر اندیشیده ام. یا باز به عبارتی  دیگر، جایی که من اندیشه ام قد نمی دهد.

 وقتی نور زیاد می شود یعنی عکاس نمی فهمد.

یعنی چیزی در آن جا بوده که او و دوربین کم آورده اند.

اما وقتی نور کم است یعنی عکاس می فهمد و مخاطب است که نمی فهمد.

نور مرز فهم عکاس است از نافهمی بیینده.

نور چیزی است که دوربین دریافته است و بین فهم عکاس و مخاطب در آمد و شد است…

این ها را  فقط سربسته گفتم تا بدانی نور برای فتوشعر حکایتی متفاوت در پیش دارد که باز هم خواهم گفت …

…ادامه دارد

 فتو شعر شماره چهار:

عنوان:

                 مرخصی پوست

 

متن:

 

پوستش را که می اندازد

                      مادر

                         رِحَمش را آویزان می کند.

و می گوید:

وقت استراحت تن کجاست؟

آیا حوض

 دریا می شود

               که تمام شوم؟

حاشیه:

زنی که پشت پرده است، شکل فراموشیست.

و تمرین می کند که شکلش فراموش شود.

عنوان عکس از نگاه عکاس:

                                        توی موج تن

 

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


۲۲ دیدگاه برای “فتوشعر شماره چهار (نور فهمیده)”

  • متاسفانه یا خوشبختانه به نظر نگارنده تنها همین قسمت از این سایت و البته نوشته های جناب خورشیدی را اوانگارد بودن در پیش گرفته اند.

    اینبار هم فتو شعر فوق العاده زیباست.
    عکس و شعر هر دو کاملا خواننده/بیننده را درگیر می کنند و تصویر فوق العاده ای می سازند.
    متشکرم

  • بسیار لذت بردم. از نوشتار و عکس و شعر…
    وقتی نور زیاد می شود یعنی عکاس نمی فهمد.

    یعنی چیزی در آن جا بوده که او و دوربین کم آورده اند…. حسابی درگیر شدم با این جملات.
    سپاس.

  • حنیف خورشیدی says:

    وقتی درگیر عکس می شوم از درگیری با کلمه رها می شوم …

    کاش وقتی بدون شرح هست ” بنام فتو شعر ” حاشیه دار نشود

    و البته قدرت مهندسی تو در چیدمان زاویه و نور و رنگ و دختر دایی گم شده بی شرح است

    مرسی

  • نور در عکس فصل جدا کننده ی اشیاء و موجودات موجود در تصویر از همدیگه س.اگر نور نبود همه چیز در هم فرو می رفت….
    مرسی احمد و مریم عزیز.

  • خیلی زیباست مرسی

  • این عکس رنگاش خیلی‌ با عکسهای قبلی‌ فرق داره. درواقع خیلی‌ هیجان جسمی‌ بیشتر توشه. چیزی که تو عکاسیه ایرانی‌ خیلی کمتر دیده می‌شه توجه به زیباییهای جسمیه. که خوشبختانه اینجا کنایه وار حضور داره.

    یه چیز دیگه اینکه اینجا فقط یه عکس نداریم که به اصطلاح شکار یه لحظه باشه. اینجا یه ترکیب از اشیا هست که به طور معمول اینطوری کنار هم قرار نمی‌گیرن. به انگلیسی به این میگن juxtaposition که درواقع یعنی‌ کنار هم قرار دادن چیزای غیر معمول به منظور رسوندن یه پیام. مثلا زن و زیبایی‌ جنسی‌، بعد قرار گرفتن یه پرده که اون زیبایی‌ رو میپشونه. اما در این حال وجود یه پنجره. (که فک کنم عکاس کلی‌ بهش علاقه داره) یه لباس قرمز که به شکل حاملگی‌ جلو اومده. و در بکگراند یه حموم که کلن یه فضای سکسی رو به ذهن میاره. همه ی این آبجکت‌ها دارن ایده به ادم میدن. یعنی‌ درواقع قبل از اینکه یه لحظه باشه یه مانیفسته. بخاطر همین فک می‌کنم واسه ی یکاری مثل فوتوشعر عکس خوبی باشه.

  • متن وشعر زیبا بود امید موفقیت شمارا دارم مانا باشید وموفق

  • بسیار عالی

  • درود

    با نظر دوستمون طاها موافقم و اینکه قبل از خوندن کار ، همچین تصویری با داشتن زمینه های متنوع برای برداشت های مختلف و فضاهایی با زمینه های به غایت اروتیک تر یا رومنس یا غیره در نوع خودش جذاب هست و خوندن کار به لذت بیشتر مخاطب منجر میشه

    مرسی

  • لذت بردم.فقط به نظرم متن حاشیه در این فتوشعر حاشیه نیست داخل فتوشعر میاد و توضیح میده.و این توضیح بیشتر منو اذیت می کرد.شعر و عکس هردو کفایت می کرد.

  • سلام به مریم . تشکر احمد .
    چیزی را که نمی دانم صلاح نیست که در مورد آن نظر دهم .
    بهار همیشه را
    به دعوت یک گل می بری
    هنگام که تشنه می آیی
    از معبد شکوفه های نارس
    با ذهنی سر ریز از نور و نوازش

  • عکس بسیار قوی تر از شعر است؛ به نظر من نیازی نیست چنین عکسی را با چیدمان تصنعی کلماتی که می خواهند هر طور شده با تصویر جور درآیند خراب کرد. اصلا نیازی نیست شعری را برای عکسی ساخت (تاکید دارم روی واژه ی “ساخت” چرا که چنین شعرهایی غالبا ساخته می شوند، سروده نمی شوند). غیر از اینها، شعری که درج می شود زیر عکس باعث محدود شدن درک بصری و برداشت حسی بسیاری از مخاطبان از عکس می شود و این بزرگترین آسیبی است که یک نفر می تواند به یک عکس وارد کند!

    • البته زمانی که می گویم عکس قوی تر از شعر است به این معنا نیست که شعر قوی نیست. وقتی از صفت تفصیلی استفاده می شود، چیزی انکار نمی شود بلکه چیزی دیگر غلو می شود. بنابراین، شعر به خودی خود یک شعر زیباست -حتی اگر تصنعی باشد. مسئله اینجاست که یک نوشتار -هرچه که باشد- همواره به مرگ -یا حداقل بیماری- یک اثر هنری منجر می شود. اگرچه این مبحث، پای بارت، ریکور و بودیار را به میان می کشاند و نیازمند گفتگویی طولانی و مفصل است اما به همین نکته اشاره کنم که نباید تصویر را محدود کرد مگر آنکه نوشتارهای متعددی برای آن تصویر خلق گردد. یعنی هر نفر، یک نوشتار.
      پیشنهاد من این است این بخش -یا یک بخش جدید- را اختصاص دهید به درک و برداشت مخاطبان از یک تصویر در قالب شعر -و یا هر نگاره ی نوشتاری دیگر. پیروز باشید

      • در مورد عکس هم باید بگویم که کار بسیار خوبی است. کمتر کسی را در ایران دیده ام هم از لحاظ ساختاری و هم از لحاظ حسی و هم از لحاظ مفهومی اینگونه کار کند. بسیار خلاقه و زیبا.
        فرا متن آقای بیرانوند هم بسیار زیبا و ارزنده است. دستتان درد نکند

  • سلام وقتی به عکس نگاه می کنیم می بینیم واقعا شعر قشنگی است وقتی شعر راکنارش می گذاریم میبینیم کم می اورد نمی خواهم مقایسه کنم اما به نظرم شعر اینجا عکس راحرام کرده وانتظار بیشتری از چینش کلمات باشد همانطور کع عکس چینش اشیا رادقیق دیده ونور …

  • دو مور بی حرف
    رد می شوند از کنار هم
    دوربین نمی بیند

  • بسیار عالی بود ولی نقد و نظر دوستتان را به هیچ عنوان نمی پذیرم
    عکس عکس است وشعر شعر اما وقتی در امیخته می شوند هریک از دیگری سهمی می برد متاسفانه دوستان قادر به تفسیر هرمنوتیک محتوای آن نیستند در آینده از واقعییت و حقیقت ذاتی این شعر و نوع ادبی اگر لازم بدانید بیشتر خواهم نوشت
    آقای احمد بیرانوند
    من بعنوان کسی که شما فقط متاسفانه از روی غرور کاذب پیشکسوت خواندید در تماس تلفنی می گوئم لفظ بد ترکیب پیشکسوت یعنی شخصیت هنری که کارایی ندارد
    به شما می گویم باید قوی تر از این ها به تصویر در شعر برای بروز معنا گرایی فکر کرد
    شما به نتیجه ای واقعی رسیده اید که جهان ما دیگر جهانی تصویری است و هرکسی مخالف نوع اندیشه های شما باشد تفکر جهانی ندارد
    فوتو شعر می تواند با در نظر گرفتن المان های بیشتر و بهتر تعریف شده ای به دور از روند بد مرید پروری
    به عرصه ی شایسته ای در ادبیات دهه پایانی قرن شمسی ما نمجر شود همچنانکه شعر وحشت که من داعیه دار آن هستم می تواند حرفهایی در اینده ی نزدیک داشته باشد
    از صمیم دلم دوستت دارم وبرایت بیشتر خواهم نوشت
    شاعر بی مرز اما بی ادعای ایرانی :عزیز کلهر بنیان گذار سبک وحشت در ادبیات ایران

  • پوست تنم را کندم
    تا پیکره ام را آفتاب پشت پنجره
    آنقدر بسوزاند
    تا عریانی آفریقا را تجربه کنم
    این شعر برای این عکس
    بد که نبود احمد خان بیرانوند
    در ضمن جواب کامنت هایم را بدهید مثل اشعار ارسالی ام نباشد

  • احمد احمد احمد …

  • بی هیچ نامی و نشان says:

    با عرض ادب خدمت دوستان
    اندک اندک برای سرزمین خودم تاسف میخورم… این همه غرور و پوچ مغزی به چه کار؟ حرفی اگر برای گفتن داریم با شعر بگیم خود شعر.. نه با ادعاهای مسخره ای که یکی خودش رو بنیانگذار شعر وحشت میدونه یکی جرات یکی حیرت و… این چیزی که حضرات به این عنوان میخونن چیزی جز آش شله قلم کاری از ادبیات متعهد دهه چهل نیست/ ندیدیم کسی تا حالا از روی محتوی اثر هنری حکم به صاحب سبکی داشته باشه والا عجیبه/ بزرگان همیشه در گمنامی و سکوت کارشون رو و راهشون رو ادامه دادن بی هیچ حاشیه هیچ ندیدیم شاملو و نیما و الهی و دیگر بزرگان چنین ادعاهای پوچی بکنن جز جایی که دفاع از کارشون بود/ توی موسیقی فرهاد مهراد رو داریم که چقدر کاشف فروتن شوکران بود../ متاسفم؛ مشتی چرت و پرت از دهن علی عبدالرضایی (که نوآوریش رو توی بعضی جاها ندیده نمیگیرم)که خودشو به شکل مترسکی از میشل فوکوی بزرگ درآورده و جز عقده گشایی های جنسی هیچ نیست به اسم طلایه دار دهه هفتاد مطرح میشه که شعرش در نود درصد پیرو ساده گرایی فروغه فقط…
    چرندیات اون یکی دهه هشتاد این یکی لابد دهه نود و الخ..
    عادت کردیم دیگه مثل مقالات علمیمون که توی فلان کنفرانس بیخود چاپ میشه شعر فلانی هم توی جشنواره هایی که دیگه مثل قارچ رشد کردن یه تقدیر بی اساسی هم ممکنه بشه و دیگه بیا و ببین و افاده ها..
    فسوس و دریغ بر ما و بر من…
    لطفا سانسور نشه خواهشاخواهشا…