رفتن به بالا
  • پنجشنبه - 13 مهر 1391 - 10:48
  • کد خبر : ۹۵۹
  • چاپ خبر : قدرت جادویی کلمه (شعر حجم)

قدرت جادویی کلمه (شعر حجم)

 

قدرت جادویی کلمه

منصور خورشیدی

 

رویایی در ” سکوی سرخ ” می گوید : ” من با کلمه هایی که برای شعر می فرستم تمام خودم را می فرستم ” از این بیان رویایی می توان استنباط کرد که کلمه هم از نظر معنایی و هم از نظر شکل ظاهری و رنگ پذیری اگر در جای خود و درست انتخاب شود مفهومی تازه دارد . چرا که شاعر معتقد است ؟

 ” هیچ قدرتی در تاریخ به پای قدرت کلمه نمی رسد . “

وقتی سرشت کلمه با سرنوشت شاعر یکی می شود ، باید اسرار کلمات در شعر که عوامل سازنده ی تصویر نیز هست دقت بیشتری کنیم .

وقتی که به شاخه اشتباه می آموخت

وقتی که پرنده در میان باد

گهواره ی اشتباه را می جنباند

پرتاب میان دست های من

پنهان می شد

اندیشه که می کردم از سنگ

در دست من ارتباط پنهان می شد

در دست من – آشیانه ی پرتاب –

پرتاب که ارتباط بود –

اندیشه که می کردم وقتی از سنگ

دلتنگی ۱۴

 

حضور دایره وار فرم

 پرتاب پنهان میان دست ها ، وقتی که اندیشه بر سطح سنگ منتشر می شود و دست ها سکوی پرتاب و آغاز اولین معرفت های نایاب برای ارتباط از سکوی فکر می شود .

با پرنده و باد ، و شهادت بال برای پرواز و خواننده ی شعر با تانی بیشتر به این دریافت می رسد که :

اندیشه ی سنگ چگونه به آدمی ادراک می آموزد ؟ در حول همین دریافت ها – جان – جوهر مجرد در عبور از سنگ چگونه تمنای پرتاب را آشنای ذهن مخاطب می کند ؟ آیا جریان باد نفس شاعر نیست که به سنگ اندیشه را می آموزد ؟ تا زمزمه ی نهان آن را درک کند ، و اندیشه ی کمال طلب شاعر نیست که به سنگ سیر به سوی معرفت های پنهان در فاصله ی معین را نشان می دهد ؟

 

سطح سنگ یا صخره و ستاره و انسان

 

شاعر در سبک آفرینش های ذهنی خود ، از لایه های بیرونی اجسام ، از سطح سنگ به جوهر سنگ می رسد . تا با جهان درونی اشیا هماهنگی و تناسب سیستماتیک برقرار کند ، تا واکنش های معنایی در این نماد ، نمود پیدا کند . و به گفتگوی واحد بدل شود . آن گاه به قول احمد میر احسان ( راحا محمد سینا ) :

صدایی از فراسو در برسو تنین می اندازد ، و ما را به ریشه های صخره و ستاره و انسان فرا می خواند .

 

در گفتگوی ما

فنجان تو کوهستانی است

وقتی که به بوسه های تو نما می بخشد

وقتی که بوسه های ما نما می گیرند

چشمان تو روح هندسی شان را

در کوهستان پنهان می سازند

 

چشمان تو روح هندسی دارند

وقتی که فنجان تو کوهستانی است

و بوسه که از کنار دست چپ تو

می افتد

می افتد در دهان راست من

 

در گفتگوی ما

–         آن دم که نگاه صخره در نگاه پَر –

می ماند

او ضلع مربع پریدن را

می داند

دلتنگی ۱۶

 

تکوین واژه ها در نمای رابطه ها

 

وقتی که بوسه ها نمای رابطه هایی می شوند تا چشم روح هندسی- فضایی شان را در نگاه کوهستان پنهان سازند ، تکوین واژه ها پی بنای ساختمانی قطعه ی شانزده دلتنگی ها می شوند .

خواننده ی حرفه ای شعر با اضلاع پریدن و حس پرواز آشنا است و حتی قلمرو پرواز را می داند ، اما برای اندازه گیری روح شاعر در این بلند پروازی و در قلمرو بیکران پرواز باید ضابطه های تعیین کننده ی شعر را شناخت .

فرم ، عنصر خیال ، تداوم موضوع ، ریتم داخلی قطعات و مهم ترین جلوه ی هنر ، تصویر را ، و حتی محتوای حماسی دلتنگی ها را با فضای نا محدود که زاده ی معرفت های درونی است باید در رفتار شاعرانه جست و جو کرد .

و همان تمایلات حجم گونه ” دریایی ” ها را ، در خلق تصاویر و تجمع ناگهانی تصویر ها ، که با مکانیز هایی از مناظر فرم ، برای ایجاد تشکل های سریع ، که طرح دلتنگی ها را سبب مس شود ، تا منظری از “علت غایی ” در منظر نگاه ما بنشیند و لبریزی زبان شاعر دریایی ها به دلتنگی ها و سپس به لبریخته ها برسد .

فراگرد های تازه ای از تحول در حرکت از طول و ستیهنده با درک متظاهر از پدیده ها و رسیدن به ادراک محض و معرفت پنهان .

 

در گفتگوی ما

فنجان تو کوهستانی است

وقتی که به بوسه های تو نما می بخشد

وقتی که بوسه های ما نما می گیرند

دلتنگی ۱۶

 

پلی بین کلمه و ذهن شاعر و سرشتن شعر بسته می شود . حاصل این پیوند با نشانه هایی که در شعر می آید معرفت حضور پیدا می کند .

 

وقتی که بوسه های ما نما می گیرند

فاصله ی بین بوسه و نمای بوسه ، که مثل نام ، نمایی از تکان لب می شود . کارکرد فرم در کوهستان ، ارتفاع آن و نگاه سنگین صخره که سبک می شود تا اضلاع پریدن را خلق کند .

 

از سطح سنگ

تو زمزمه ی باد نهان بودی

تو دانش آفتاب گشتی

کز سطح سنگ

میراث ذره هایت را

با زمزمه ی نهان باد می بردم

 

با زمزمه ی نهان باد

من سطح سنگ می شدم

که آرزوی شکاف برداشتن

از نیروی پنهانی یک گیاه را می مردم

 

مکانیزم خلق و معرفت حضور

 

میراث ذره هایی که با زمزمه ی نهان باد همراه می شود ، معرفت حضور پیدا می کند ، مکانیسم های خلق شده در کلمه های سنگ ، شکاف ،گیاه و رویش گیاه از دل سنگ .

و این همه آیا ارتباط پیدا و پنهان عرفان نیست که در نگاه شاعر شکل شکار لحظه های –آن – می شود ؟سر فصل های تازه ای از حضور معرفت ها که در جهان ماورایی شعر ، ما را به واقعیت دعوت می کند .

این حرکت اگر چه از کویر ، از محدوده ی تنگ جغرافیا آغاز می شود ، ولی از طریق تصاویر و خلق فضایی تازه در جایگاه بیکران شعر اقامت می کند ، و این جا علاوه بر شعر خود شاعر نیز ارتفاع می گیرد .

 دلتنگی ها در ارتباط با حیات شاعر است که سیستم سازه های آن – زبان و سبک – بر آن بنا استوار می شود ، رفتاری که شاعر با تصویر دارد و آن را داربست ساختمانی یک قطعه می کند . رفتاری که شاعر با فرم دارد ، مثل معماری که رسم ساختمان می کند . پی بنای ساختمان رفیع دلتنگی ها ریخته می شود و در منزلت نگاه شاعر ، از راه فرم ، تصویر ، ریتم درونی ، وزن و کلمه در قطعه می نشیند . تا شعر به تکوین نوین برسد .

 

با زمزمه ی نهان باد

من سطح سنگ می شدم

که آرزوی شکاف برداشتن

از نیروی پنهانی یک گیاه را می مردم

دلتنگی ۱۵

کشف اضداد

 

شکافی که در سطخ سنگ ایجاد می شود شاعر کشف اضداد می کند ، میان سکون و حرکت ، آرزوی شاعر از سطح ساکن سنگ بدل به دینامیسم حرکت از گیاه می شود . عوامل سازنده ی شعر را همزاد ذهنی مخاطبان خود می کند . بر خورد حرفه ای با کلمه در یک اثر هنری مثل زمزمه ی باد نهان و زمزمه ی نهاد باد . هر طور که خوانده شود ، در هر صورت باد غریو دارد ، فریاد دارد ، در حرکت های سریع طوفان می شود و چرا در این شعر باد زمزمه ی نهان دارد ؟ و چرا در محور کلی شعر ، شاعر سطح سنگ می شود ؟ مگرسنگ بایر نیست ؟ با یک تاریخ آرزو اگر سطح سنگ شکاف بر دارد ! وگیاه را برویاند ! و بعد مردن .

 ” از جمادی مردم و نامی شدم ” رگه هایی که در پیکره و اندام همین مصراع از شعر مولوی مستتر است . ترکیب بندی اصلی شعر رویایی نیز از نظر معنایی بر این اساس است . ما در این قطعه از شعر رویایی با عوامل زیر رو به رو می شویم .

گره خوردگی تصاویر و از جا کنده شدن ، وفاداری متناسب با کلمات جهت تاسیسات زبانی ، الفت های مدید میان اشیا ، برش های متوالی ، رفتار کائناتی شاعر با دایره های پر از رنگ ، ذهن دیداری در عصر دلپذیری طوفان .

مگر طوفان ضد دلپذیری نیست ؟ اگر هست قاعده های معمول هست که درهم ریختگی اشیا را سبب می شود . چرخش عقزبه های ظریف معرفت های ذهن ، مثل خم شدن آب روی هم که توالی امواج را سبب مس شود و خاکستری در رقص آتش هر دم جزیره می ریزد . آیا این دلپذیر نیست ؟ ! پس زمزمه ی باد نهان دلپذیر است .

  

و مرغ اول جهان ناگاه

وقتی که کویر مشکل را

از فاصله ساختند

فریادی سخت برکشید

و سمت شن ها را آشفت

فریاد میان آب افتاد

و آب

با زمزمه تار های صوتی را لرزاند

و حافظه ی قنات را باد آزرد

وقتی که تار های صوتی

در گوشت آب

می لرزید

 

 

قدرت جادویی کلمه

منصور خورشیدی

 

رویایی در ” سکوی سرخ ” می گوید : ” من با کلمه هایی که برای شعر می فرستم تمام خودم را می فرستم ” از این بیان رویایی می توان استنباط کرد که کلمه هم از نظر معنایی و هم از نظر شکل ظاهری و رنگ پذیری اگر در جای خود و درست انتخاب شود مفهومی تازه دارد . چرا که شاعر معتقد است ؟

 ” هیچ قدرتی در تاریخ به پای قدرت کلمه نمی رسد . “

وقتی سرشت کلمه با سرنوشت شاعر یکی می شود ، باید اسرار کلمات در شعر که عوامل سازنده ی تصویر نیز هست دقت بیشتری کنیم .

وقتی که به شاخه اشتباه می آموخت

وقتی که پرنده در میان باد

گهواره ی اشتباه را می جنباند

پرتاب میان دست های من

پنهان می شد

اندیشه که می کردم از سنگ

در دست من ارتباط پنهان می شد

در دست من – آشیانه ی پرتاب –

پرتاب که ارتباط بود –

اندیشه که می کردم وقتی از سنگ

دلتنگی ۱۴

 

حضور دایره وار فرم

 پرتاب پنهان میان دست ها ، وقتی که اندیشه بر سطح سنگ منتشر می شود و دست ها سکوی پرتاب و آغاز اولین معرفت های نایاب برای ارتباط از سکوی فکر می شود .

با پرنده و باد ، و شهادت بال برای پرواز و خواننده ی شعر با تانی بیشتر به این دریافت می رسد که :

اندیشه ی سنگ چگونه به آدمی ادراک می آموزد ؟ در حول همین دریافت ها – جان – جوهر مجرد در عبور از سنگ چگونه تمنای پرتاب را آشنای ذهن مخاطب می کند ؟ آیا جریان باد نفس شاعر نیست که به سنگ اندیشه را می آموزد ؟ تا زمزمه ی نهان آن را درک کند ، و اندیشه ی کمال طلب شاعر نیست که به سنگ سیر به سوی معرفت های پنهان در فاصله ی معین را نشان می دهد ؟

 

سطح سنگ یا صخره و ستاره و انسان

 

شاعر در سبک آفرینش های ذهنی خود ، از لایه های بیرونی اجسام ، از سطح سنگ به جوهر سنگ می رسد . تا با جهان درونی اشیا هماهنگی و تناسب سیستماتیک برقرار کند ، تا واکنش های معنایی در این نماد ، نمود پیدا کند . و به گفتگوی واحد بدل شود . آن گاه به قول احمد میر احسان ( راحا محمد سینا ) :

صدایی از فراسو در برسو تنین می اندازد ، و ما را به ریشه های صخره و ستاره و انسان فرا می خواند .

 

در گفتگوی ما

فنجان تو کوهستانی است

وقتی که به بوسه های تو نما می بخشد

وقتی که بوسه های ما نما می گیرند

چشمان تو روح هندسی شان را

در کوهستان پنهان می سازند

 

چشمان تو روح هندسی دارند

وقتی که فنجان تو کوهستانی است

و بوسه که از کنار دست چپ تو

می افتد

می افتد در دهان راست من

 

در گفتگوی ما

–         آن دم که نگاه صخره در نگاه پَر –

می ماند

او ضلع مربع پریدن را

می داند

دلتنگی ۱۶

 

تکوین واژه ها در نمای رابطه ها

 

وقتی که بوسه ها نمای رابطه هایی می شوند تا چشم روح هندسی- فضایی شان را در نگاه کوهستان پنهان سازند ، تکوین واژه ها پی بنای ساختمانی قطعه ی شانزده دلتنگی ها می شوند .

خواننده ی حرفه ای شعر با اضلاع پریدن و حس پرواز آشنا است و حتی قلمرو پرواز را می داند ، اما برای اندازه گیری روح شاعر در این بلند پروازی و در قلمرو بیکران پرواز باید ضابطه های تعیین کننده ی شعر را شناخت .

فرم ، عنصر خیال ، تداوم موضوع ، ریتم داخلی قطعات و مهم ترین جلوه ی هنر ، تصویر را ، و حتی محتوای حماسی دلتنگی ها را با فضای نا محدود که زاده ی معرفت های درونی است باید در رفتار شاعرانه جست و جو کرد .

و همان تمایلات حجم گونه ” دریایی ” ها را ، در خلق تصاویر و تجمع ناگهانی تصویر ها ، که با مکانیز هایی از مناظر فرم ، برای ایجاد تشکل های سریع ، که طرح دلتنگی ها را سبب مس شود ، تا منظری از “علت غایی ” در منظر نگاه ما بنشیند و لبریزی زبان شاعر دریایی ها به دلتنگی ها و سپس به لبریخته ها برسد .

فراگرد های تازه ای از تحول در حرکت از طول و ستیهنده با درک متظاهر از پدیده ها و رسیدن به ادراک محض و معرفت پنهان .

 

در گفتگوی ما

فنجان تو کوهستانی است

وقتی که به بوسه های تو نما می بخشد

وقتی که بوسه های ما نما می گیرند

دلتنگی ۱۶

 

پلی بین کلمه و ذهن شاعر و سرشتن شعر بسته می شود . حاصل این پیوند با نشانه هایی که در شعر می آید معرفت حضور پیدا می کند .

 

وقتی که بوسه های ما نما می گیرند

فاصله ی بین بوسه و نمای بوسه ، که مثل نام ، نمایی از تکان لب می شود . کارکرد فرم در کوهستان ، ارتفاع آن و نگاه سنگین صخره که سبک می شود تا اضلاع پریدن را خلق کند .

 

از سطح سنگ

تو زمزمه ی باد نهان بودی

تو دانش آفتاب گشتی

کز سطح سنگ

میراث ذره هایت را

با زمزمه ی نهان باد می بردم

 

با زمزمه ی نهان باد

من سطح سنگ می شدم

که آرزوی شکاف برداشتن

از نیروی پنهانی یک گیاه را می مردم

 

مکانیزم خلق و معرفت حضور

 

میراث ذره هایی که با زمزمه ی نهان باد همراه می شود ، معرفت حضور پیدا می کند ، مکانیسم های خلق شده در کلمه های سنگ ، شکاف ،گیاه و رویش گیاه از دل سنگ .

و این همه آیا ارتباط پیدا و پنهان عرفان نیست که در نگاه شاعر شکل شکار لحظه های –آن – می شود ؟سر فصل های تازه ای از حضور معرفت ها که در جهان ماورایی شعر ، ما را به واقعیت دعوت می کند .

این حرکت اگر چه از کویر ، از محدوده ی تنگ جغرافیا آغاز می شود ، ولی از طریق تصاویر و خلق فضایی تازه در جایگاه بیکران شعر اقامت می کند ، و این جا علاوه بر شعر خود شاعر نیز ارتفاع می گیرد .

 دلتنگی ها در ارتباط با حیات شاعر است که سیستم سازه های آن – زبان و سبک – بر آن بنا استوار می شود ، رفتاری که شاعر با تصویر دارد و آن را داربست ساختمانی یک قطعه می کند . رفتاری که شاعر با فرم دارد ، مثل معماری که رسم ساختمان می کند . پی بنای ساختمان رفیع دلتنگی ها ریخته می شود و در منزلت نگاه شاعر ، از راه فرم ، تصویر ، ریتم درونی ، وزن و کلمه در قطعه می نشیند . تا شعر به تکوین نوین برسد .

 

با زمزمه ی نهان باد

من سطح سنگ می شدم

که آرزوی شکاف برداشتن

از نیروی پنهانی یک گیاه را می مردم

دلتنگی ۱۵

کشف اضداد

 

شکافی که در سطخ سنگ ایجاد می شود شاعر کشف اضداد می کند ، میان سکون و حرکت ، آرزوی شاعر از سطح ساکن سنگ بدل به دینامیسم حرکت از گیاه می شود . عوامل سازنده ی شعر را همزاد ذهنی مخاطبان خود می کند . بر خورد حرفه ای با کلمه در یک اثر هنری مثل زمزمه ی باد نهان و زمزمه ی نهاد باد . هر طور که خوانده شود ، در هر صورت باد غریو دارد ، فریاد دارد ، در حرکت های سریع طوفان می شود و چرا در این شعر باد زمزمه ی نهان دارد ؟ و چرا در محور کلی شعر ، شاعر سطح سنگ می شود ؟ مگرسنگ بایر نیست ؟ با یک تاریخ آرزو اگر سطح سنگ شکاف بر دارد ! وگیاه را برویاند ! و بعد مردن .

 ” از جمادی مردم و نامی شدم ” رگه هایی که در پیکره و اندام همین مصراع از شعر مولوی مستتر است . ترکیب بندی اصلی شعر رویایی نیز از نظر معنایی بر این اساس است . ما در این قطعه از شعر رویایی با عوامل زیر رو به رو می شویم .

گره خوردگی تصاویر و از جا کنده شدن ، وفاداری متناسب با کلمات جهت تاسیسات زبانی ، الفت های مدید میان اشیا ، برش های متوالی ، رفتار کائناتی شاعر با دایره های پر از رنگ ، ذهن دیداری در عصر دلپذیری طوفان .

مگر طوفان ضد دلپذیری نیست ؟ اگر هست قاعده های معمول هست که درهم ریختگی اشیا را سبب می شود . چرخش عقزبه های ظریف معرفت های ذهن ، مثل خم شدن آب روی هم که توالی امواج را سبب مس شود و خاکستری در رقص آتش هر دم جزیره می ریزد . آیا این دلپذیر نیست ؟ ! پس زمزمه ی باد نهان دلپذیر است .

  

و مرغ اول جهان ناگاه

وقتی که کویر مشکل را

از فاصله ساختند

فریادی سخت برکشید

و سمت شن ها را آشفت

فریاد میان آب افتاد

و آب

با زمزمه تار های صوتی را لرزاند

و حافظه ی قنات را باد آزرد

وقتی که تار های صوتی

در گوشت آب

می لرزید

 

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه