رفتن به بالا
  • یکشنبه - 6 اردیبهشت 1394 - 23:12
  • کد خبر : ۴۳۰۹
  • چاپ خبر : نقد داستان رد پای تیز نارنج/ وحید بیرانوند

نقد داستان رد پای تیز نارنج/ وحید بیرانوند

نقد داستان رد پای تیز نارنج/ وحید بیرانوند

داستان باسوم شخص آغاز می شود ونوع داستان از داستان های کوتاه روشن است.که در این گونه داستان ها ،تصویر پردازی کاربردی ندارد.وبه ساختار داستان لطمه میزند.پس از ،تصویر دیالوگ وتصویر کد دار استفاده می شود تاساختار زبانی صدمه نبیند.
-در پاراگراف دوم داریم که،{قطعه های سنگ سردرآورده بودند از زیر خاک}اینجا ایجاز غلط است وحذف جمله صدمه ای به تصویر سازی نخواهد زد.
-در چند جمله بعد از آن داریم که {فقط نگاه می کرد،با آن چشم های روشنش}
در این جا حذف ،با ان چشم های روشنش الزامیست.زیرا در تصویر پردازی که در این جمله شده است،جزیی پردازی وجود ندادر.البته این مورد در داستان های کوتاه سنخیت دارد.اما در ساختار رمانی ما در تصویر پردازی ،جزیی پردازی هم داریم.اما در صحنه پردازی ،در داستان کوتاه میتوان به جزیی پردازی هم پرداخت.
-درچند جمله بعد داریم که {سرش را برگرداند،دانه های سفت تسبیح بین انگشتانش ایستاد}این تصویر غلط می باشد.چون باور پذیری در آن کم می باشد.ضمنا جمله اول مفهوم را می رساند،ونیازی به جمله{دانه های سفت تسبیح…}نیست.مگراینکه تصویر کد دار باشد.
-در دیالوگ دوم داریم که {قربونی رو آوردن ،میگن بزاریم برا فردا..گفتن بیام بگم به شما}
در اینجا پسربچه ای خبر می دهد.پس نیازی به گفتن جمله {گفتن بیام بگم به شما}نیست.در این گونه جملات ،واحد همنشینی غلط ،اتفاق می افتد.زیرا همین که پسر بچه خبر می دهد،یعنی کسی او را فرستاده.
-وهم چنین تکرار کلمه قربانی،در جملات گوشت قربانی،وگوسفند قربانی در صحنه ی اول ،قضیه را باز می کند.وباقربانی نشان دادن،از شدت تعلیق ابتدای داستان کاسته می شود.
-در بعضی جملات بار شاعرانگی زیادی به چشم می خورد؛که بااستفاده از سوزه ی قتل در داستان،نیازی به این همه شاعرانگی در کار نیست.به طور مثال:استفاده از کلمه ی موسپید؛مفهوم شخص را شاعرانه تر می کند به جای اینکه ابهت فرد بزرگ آبادی رانشان دهد.ودومین مثال اینکه:به جای اینکه بگوییم بالای تپه های سنگی،بگوییم تپه.بدون هیچ صفتی…
-در جمله،{مرد موسپید گفت:مثل اینکه همتون یادتون رفته،این قضیه به گوش جوون ترامونم رسیده…حالا شما..}
دراین جای داستان،درجمله مرد موسپید،بایستی لحن رعایت شود.نه زبان داستانی رعایت شود.وبه جای این جملات،جمله زیر شاید کاربردی تر باشد.
مرد موسپید گفت:انگاری یادتون نی…جوون تراهم ماجرا می دونن…حالا شما..
-مرد بیل به دست ،باتوجه به تکراری که در جملات دارد،فاقد شخصیت است.بعضی اسامی مانند کدخدا،ریش سپید برای ما خود به خود شخصیت پردازی شده اند.اما استفاده از اصطلاحاتی همانند مردبیل به دست در داستان بدون اینکه در داستان شخصیت پر دازی شده باشد،جایز نیست.مگر اینکه بیل یااین مرد در داستان به صورت نشانه به کار روندوتاثیر گذاری خاصی در داستان داشته باشد.وبه علت اینکه ساختار غایب ندارد،باید در داستان شخصیت پردازی شود.
-بیان بسیار خوبی در جملات داستان دیده می شود:
“سکوت یخه ی همه ی مرد هارا گرفته بود.”
“دم صبحی سیاه تر از همیشه بود وسگ سیاه اردشیر روی پشت بام،بیشتر از همه واق واق می کرد.”
سایه هاشان یکی یکی گم میشد توی تاریکی.کت سبز رنگ الله دادقدم زنان به طرف کوه ها می رفت.واق واق سگ ها با گلوی خروس ها هماهنگ شده بود”
-شروع تعلیق در داستان به خوبی اجرا شده ،
“درست یکی از این شب ها بود. یادت که هست.”
-در جایی از داستان داریم که {دیگری گفت:هرسال که دووم آورده..}
جمله ی قبلی ،به خودی خود مفهوم را می رساند.ونیازی به این جمله یا استفاده از راوی دخیل{هرمینوتیک} در این جمله نیست.که نظر خود را بر داستان تحمیل کندو استفاده از آن لزومی ندارد.
-درجمله ی {ترس قاطی قدم هایشان شده بود.}
بهتر است ترس رابه همراهان الله داد نسبت دهیم.وچون زبان ،زبان تصویری ایست بهتر است از این جملات استفاده کنیم.”ترس بین قدم ها ،پنهان بود.”زبان تصویر نبایستی با زبان توصیف همراه شود،ما فقط تصویر می دهیم ونیازی به توصیف کرن نیست.
-حذف جملاتی از قبیل:
“تاریکی ااز هر طرف به خانه هاسرکشیده بود.”-“مردها یکی یکی از سوراخ های خانه بیرون می زدند”
از بارشاعرانگی داستان می کاهد.ونه تنها صدمه ای به داستان نمی زند،بلکه از حرکت عرضی داستان نیز می کاهد.
-در دیالوگ های هنگام آتش سوزی داریم که:
{اهااااای بیاین…..بیااااااااین}و…
این دیالوگ ها هیچ کمکی به داستان نمی کند.بلکه از نظر زیباشناسی در تصویر سازی،دیالوگ ها بهتر است حذف شوند.
-درجمله :{یکی یکی با خرخر بیل هایشان روی زمین به خانه برمی گشتند.سگ ها خاموش شده بودند وخروس هاهم…سردی صبح روی آتش خانه اثر نداشت.}تصویر پردازی خیلی خوبی صورت گرفته است.
-در بعضی از جملات باچند نوع لحن در داستان مواجه می شویم که به اقتضای حالت داستانی به کار گرفته شده اند.
“چته محمد باقر!!”—لحن مورد اهمیت
“پسر اردشیر…جنازه اش…جنازه اش رو پشت درختای نارنج دیدم..روی تپه افتاده بود.”—لحن گزارشی
-نمونه های دیگری از راوی دخیل{هرمینوتیک} که بایستی حذف گردد.:
“این پسره کارخودشو نکرده باشه”
“دیگری گفت:از کجا معلوم…شماکه باچشم خودتون ندیدین..”.
“آره ندیدیم ولی کسی که با اردشیر وپسرش مشکلی نداره که …”
-در جایی از داستان که اقبال به دخترش نارنج اشاره می کند،هسته ی سوم به داستان اضافه می گردد.وبایستی متناسب با داستان نارنج،شخصیت پردازی گردد.
-درجمله{صدای خروس ها بیشتر می رسید}از نشانه ساده ونشانه کیفی در داستان استفاده شده است.
-در پایان داستان باز به نمونه های هرمینوتیک برمیخوریم.در انجا که مردها در مراسم عزای پسر اردشیر راجع به قضیه الله داد واردشیرصحبت میکنند..راوی دخیل به نمایش گذاشته می شود.وبایستی این دیالوگ ها حذف گردند.
-در این جمله ها نیز به تصویر ها ونشانه های بهتری برمیخوریم.:
“همه مرد ها رفتند.پرقباد همانجا ایستاده بود.وچندخرمای سیاه را همزمان توی دهانش گذاشته بود.وچوب دستی سمبادع شده اش را دستش گرفته بود.یکی از زن ها که دبه هایش راپرآب میکرد،گفت:اشرف خاتون میگفت مصیبت نزدیکه ،کسی باور نمیکرد..”

تهیه نقد:وحید بیرانوند
منابع:نوع نق فرمالیست روسی{۱۹۵۰}
باتغییرات کتاب متز،جلد دوم{۲۰۰۰}
آنالوگ وتصورات
جلد اول کتاب متز-داستان وعناصر-{۱۹۸۶}

نقد داستان رد پای تیز نارنج/ وحید بیرانوند

داستان باسوم شخص آغاز می شود ونوع داستان از داستان های کوتاه روشن است.که در این گونه داستان ها ،تصویر پردازی کاربردی ندارد.وبه ساختار داستان لطمه میزند.پس از ،تصویر دیالوگ وتصویر کد دار استفاده می شود تاساختار زبانی صدمه نبیند.
-در پاراگراف دوم داریم که،{قطعه های سنگ سردرآورده بودند از زیر خاک}اینجا ایجاز غلط است وحذف جمله صدمه ای به تصویر سازی نخواهد زد.
-در چند جمله بعد از آن داریم که {فقط نگاه می کرد،با آن چشم های روشنش}
در این جا حذف ،با ان چشم های روشنش الزامیست.زیرا در تصویر پردازی که در این جمله شده است،جزیی پردازی وجود ندادر.البته این مورد در داستان های کوتاه سنخیت دارد.اما در ساختار رمانی ما در تصویر پردازی ،جزیی پردازی هم داریم.اما در صحنه پردازی ،در داستان کوتاه میتوان به جزیی پردازی هم پرداخت.
-درچند جمله بعد داریم که {سرش را برگرداند،دانه های سفت تسبیح بین انگشتانش ایستاد}این تصویر غلط می باشد.چون باور پذیری در آن کم می باشد.ضمنا جمله اول مفهوم را می رساند،ونیازی به جمله{دانه های سفت تسبیح…}نیست.مگراینکه تصویر کد دار باشد.
-در دیالوگ دوم داریم که {قربونی رو آوردن ،میگن بزاریم برا فردا..گفتن بیام بگم به شما}
در اینجا پسربچه ای خبر می دهد.پس نیازی به گفتن جمله {گفتن بیام بگم به شما}نیست.در این گونه جملات ،واحد همنشینی غلط ،اتفاق می افتد.زیرا همین که پسر بچه خبر می دهد،یعنی کسی او را فرستاده.
-وهم چنین تکرار کلمه قربانی،در جملات گوشت قربانی،وگوسفند قربانی در صحنه ی اول ،قضیه را باز می کند.وباقربانی نشان دادن،از شدت تعلیق ابتدای داستان کاسته می شود.
-در بعضی جملات بار شاعرانگی زیادی به چشم می خورد؛که بااستفاده از سوزه ی قتل در داستان،نیازی به این همه شاعرانگی در کار نیست.به طور مثال:استفاده از کلمه ی موسپید؛مفهوم شخص را شاعرانه تر می کند به جای اینکه ابهت فرد بزرگ آبادی رانشان دهد.ودومین مثال اینکه:به جای اینکه بگوییم بالای تپه های سنگی،بگوییم تپه.بدون هیچ صفتی…
-در جمله،{مرد موسپید گفت:مثل اینکه همتون یادتون رفته،این قضیه به گوش جوون ترامونم رسیده…حالا شما..}
دراین جای داستان،درجمله مرد موسپید،بایستی لحن رعایت شود.نه زبان داستانی رعایت شود.وبه جای این جملات،جمله زیر شاید کاربردی تر باشد.
مرد موسپید گفت:انگاری یادتون نی…جوون تراهم ماجرا می دونن…حالا شما..
-مرد بیل به دست ،باتوجه به تکراری که در جملات دارد،فاقد شخصیت است.بعضی اسامی مانند کدخدا،ریش سپید برای ما خود به خود شخصیت پردازی شده اند.اما استفاده از اصطلاحاتی همانند مردبیل به دست در داستان بدون اینکه در داستان شخصیت پر دازی شده باشد،جایز نیست.مگر اینکه بیل یااین مرد در داستان به صورت نشانه به کار روندوتاثیر گذاری خاصی در داستان داشته باشد.وبه علت اینکه ساختار غایب ندارد،باید در داستان شخصیت پردازی شود.
-بیان بسیار خوبی در جملات داستان دیده می شود:
“سکوت یخه ی همه ی مرد هارا گرفته بود.”
“دم صبحی سیاه تر از همیشه بود وسگ سیاه اردشیر روی پشت بام،بیشتر از همه واق واق می کرد.”
سایه هاشان یکی یکی گم میشد توی تاریکی.کت سبز رنگ الله دادقدم زنان به طرف کوه ها می رفت.واق واق سگ ها با گلوی خروس ها هماهنگ شده بود”
-شروع تعلیق در داستان به خوبی اجرا شده ،
“درست یکی از این شب ها بود. یادت که هست.”
-در جایی از داستان داریم که {دیگری گفت:هرسال که دووم آورده..}
جمله ی قبلی ،به خودی خود مفهوم را می رساند.ونیازی به این جمله یا استفاده از راوی دخیل{هرمینوتیک} در این جمله نیست.که نظر خود را بر داستان تحمیل کندو استفاده از آن لزومی ندارد.
-درجمله ی {ترس قاطی قدم هایشان شده بود.}
بهتر است ترس رابه همراهان الله داد نسبت دهیم.وچون زبان ،زبان تصویری ایست بهتر است از این جملات استفاده کنیم.”ترس بین قدم ها ،پنهان بود.”زبان تصویر نبایستی با زبان توصیف همراه شود،ما فقط تصویر می دهیم ونیازی به توصیف کرن نیست.
-حذف جملاتی از قبیل:
“تاریکی ااز هر طرف به خانه هاسرکشیده بود.”-“مردها یکی یکی از سوراخ های خانه بیرون می زدند”
از بارشاعرانگی داستان می کاهد.ونه تنها صدمه ای به داستان نمی زند،بلکه از حرکت عرضی داستان نیز می کاهد.
-در دیالوگ های هنگام آتش سوزی داریم که:
{اهااااای بیاین…..بیااااااااین}و…
این دیالوگ ها هیچ کمکی به داستان نمی کند.بلکه از نظر زیباشناسی در تصویر سازی،دیالوگ ها بهتر است حذف شوند.
-درجمله :{یکی یکی با خرخر بیل هایشان روی زمین به خانه برمی گشتند.سگ ها خاموش شده بودند وخروس هاهم…سردی صبح روی آتش خانه اثر نداشت.}تصویر پردازی خیلی خوبی صورت گرفته است.
-در بعضی از جملات باچند نوع لحن در داستان مواجه می شویم که به اقتضای حالت داستانی به کار گرفته شده اند.
“چته محمد باقر!!”—لحن مورد اهمیت
“پسر اردشیر…جنازه اش…جنازه اش رو پشت درختای نارنج دیدم..روی تپه افتاده بود.”—لحن گزارشی
-نمونه های دیگری از راوی دخیل{هرمینوتیک} که بایستی حذف گردد.:
“این پسره کارخودشو نکرده باشه”
“دیگری گفت:از کجا معلوم…شماکه باچشم خودتون ندیدین..”.
“آره ندیدیم ولی کسی که با اردشیر وپسرش مشکلی نداره که …”
-در جایی از داستان که اقبال به دخترش نارنج اشاره می کند،هسته ی سوم به داستان اضافه می گردد.وبایستی متناسب با داستان نارنج،شخصیت پردازی گردد.
-درجمله{صدای خروس ها بیشتر می رسید}از نشانه ساده ونشانه کیفی در داستان استفاده شده است.
-در پایان داستان باز به نمونه های هرمینوتیک برمیخوریم.در انجا که مردها در مراسم عزای پسر اردشیر راجع به قضیه الله داد واردشیرصحبت میکنند..راوی دخیل به نمایش گذاشته می شود.وبایستی این دیالوگ ها حذف گردند.
-در این جمله ها نیز به تصویر ها ونشانه های بهتری برمیخوریم.:
“همه مرد ها رفتند.پرقباد همانجا ایستاده بود.وچندخرمای سیاه را همزمان توی دهانش گذاشته بود.وچوب دستی سمبادع شده اش را دستش گرفته بود.یکی از زن ها که دبه هایش راپرآب میکرد،گفت:اشرف خاتون میگفت مصیبت نزدیکه ،کسی باور نمیکرد..”

تهیه نقد:وحید بیرانوند
منابع:نوع نق فرمالیست روسی{۱۹۵۰}
باتغییرات کتاب متز،جلد دوم{۲۰۰۰}
آنالوگ وتصورات
جلد اول کتاب متز-داستان وعناصر-{۱۹۸۶}

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه