رفتن به بالا
  • شنبه - 9 فروردین 1399 - 20:07
  • کد خبر : ۶۵۴۷
  • چاپ خبر : چند شعر از ایلما راکوزا (شاعر و نویسنده:سوئیس)/ ترجمه : علی عبداللهی

چند شعر از ایلما راکوزا (شاعر و نویسنده:سوئیس)/ ترجمه : علی عبداللهی

چند شعر از ایلما راکوزا( شاعر و نویسنده ی سوئیسی )

ترجمه: علی عبداللهی

اشاره:

ایلما راکوزا[۱]، شاعر، منتقد و مترجم سرشناس سوئیسی است، زاده ی ۱۹۴۶، از پدری اسلونیایی و مادری مجاری. سالهای آغازین کودکی را در بوداپست، لوبلیاناو تریست گذراند و در ۱۹۵۱، با خانواده به زوریخ کوچید. از ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۱ ادبیات اسلاوی و رمی را در شهرهای زوریخ، پاریس و پترزبورگ تا مقطع دکتری تحصیل کرد، با موضوع پایان نامه ی” مطالعاتی در باب درونمایه ی تنهایی در ادبیات روسی زبان”. راکوزا، در ۱۹۷۷ با نخستین کتاب شعرش” همچون زمستان”،  وارد عرصه ی ادبیات شد. از آن زمان افزون بر ترجمه ی بیش از بیست اثر از آلکسی رمیزوف، میخائیل پریشون، مارینا تسه تایه وا و آنتون چخوف از روسی؛ دانیلو کیش از صربوکرواتی؛ اِمرِه کرتِچ و پتر ناداش از مجاری؛ مارگریت دوراس و لسلی کاپلان از فرانسوی و دوازده اثر دیگر، در زمینه ی شعر، داستان، و جستار ادبی منتشر کرده. ایلما هم اکنون در دانشگاه زوریخ ادبیات اسلاوی درس می دهد. به زبان آلمانی می نویسد، به زبانهای ایتالیایی، اسلوونیایی، روسی، فرانسه، انگلیسی و صربوکرواتی تسلط دارد و از زبانهای روسی، صربوکرواتی، مجاری و فرانسوی به آلمانی ترجمه می کند. در مقام روزنامه نگار ادبی و فرهنگی در حوزه ی نقد و نظر، نیز نامی آشناست و در مجلات و روزنامه های مهمی قلم می زند. راکوزا از ۱۹۸۷ تا ۲۰۱۳، بورسیه ها و جوایز زیادی را از آن خود کرده و عضو آکادمی زبان و ادبیات آلمان نیز هست.

     راکوزا گزیده نویس، نخبه گراست که در آثارش، موسیقی، دقت زبانی، تامل و فشردگی کلامی  حرف اول را می زند و به خاطر آشنایی با زبانها و فرهنگهای مختلف، و زندگی در دل چند فرهنگ و زبان، نویسنده ای است جامع و چندفرهنگه، با زبانی بیانگر تجربه های زیستی و زبانی مختلف و مهارت و چیرگی شگرف بر زبان آلمانی. راکوزا، به هم آوایی میان حروف و کلمات، موسیقی و جادوی زبان و تاثیر عمیق آن بر خواننده التفات خاص دارد و جا به جا از امکان نقیضه، پارودی و کلمه سازی: از توانایی های شگرف زبان آلمانی، به وفور بهره می برد. ادبیات، به باور وی، یک جهان موازی به وجود می آورد، جهانی برسازنده ی نوعی تناقض یا پارادوکس که قادر است بیگانه- بودگی شاعر را به آشنایی و قربتی مانوس بدل سازد. یگانه چیزی که این جهان، از وی می طلبد، تیزگوشی زبانی است، درک به موسیقی زبان، کاربرد هدفمند آن و در نهایت کار روی کلام. زبان از نظر وی، زمانی خود را یکسره در اختیار شاعر می گذارد که شاعر از آن مراقبت و تیمار کند. این دغدغه و کار همیشگی، تمامی ندارد و همواره جزو وظایف شاعر و نویسنده است.

    رهاورد تلاشهای خلاقه اش: “همچون زمستان”، “جزیره”،” میرامار”، “زندگی”،” خطی از دل همه چیز”، ” از میان برف”، باغ، قطارها” ، ” دریا، دریا” ، “جستارهایی در باب ادبیات روسیه”، “نگاههای گسسته”(روزنگار برلین)، “تنهایی با “ر” غلتان”،” و چندین اثر دیگر در زمینه های مختلف است.کتاب حجیم “دریا دریا “فرازهایی است از خاطرات وی، از کودکی تا امروز. نویسنده از قضا، در فصل “در باب دلتنگی”  در اواخر کتاب،به سفر به ایران اشاره دارد. به گواه همان فصل، و شعرها و نوشته هایش در مورد ایران، و کتاب “روزنوشته های برلین”(۲۰۱۳) – که در آن، از دیدار خود با اصغر فرهادی نوشته-، ایلما شوقی بی بدیل به سینما، ادبیات و هنر ایران دارد و  یکی از عاشقان و طرفداران پر و پاقرص هنر، فرهنگ و ادبیات ایرانی است.

نگارنده با وی آشنایی نزدیک دارد. از وی کتاب مستقلی در ایران منتشر نشده ، اما آثارش، نخستین بار به همین قلم در سه گزینه شعر به خوانندگان فارسی معرفی شده اند: در “در وقفه ی میان درختان، برف!”( صد سال شعر آلمانی زبان)، ۱۳۸۸؛ “صد سال شعر آلمانی زبان”(پرندگان دریایی دوصدایی می خوانند)، ۱۳۸۹؛ ” دوباره، موهایت موج برمی دارد”(عاشقانه های آلمانی زبان از قرون وسطا تاکنون)۱۳۹۳،  و “ایکاروس”۱۳۹۵٫ ایلما دو بار به ایران سفر کرده، یکبار در مقام توریست، و بار دوم، برای شعرخوانی به مناسبت نمایشگاه کتاب تهران. در سفر آخر به اتفاق وی، به خانه ی محمود دولت آبادی رفتیم، شعر “تهران” را ایلما بعد از آن دیدار سرود و برایم ایمیل کرد. این شعر هنوز به زبان اصلی منتشر نشده و ترجمه ی فارسی اش نخستین بار در اینجا منتشر می شود.

چند شعر از ایلما راکوزا

‍سرودهای ایرانی

چه کس چینها و ماهورها را پرداخته

و نقطه ی واحه ها را تعبیه
کرده ست؟

از فراز دهکده ی پارسی

می نگرم به مسیر خشکرود ِ
دریاچه ی نمک

به زنجیره ی زاگرس

و سیر نمی شوم از نگریستن.

*

بام های کاهگلی قهوه ای-روشن

موج برداشته

همجوارشانچند گنبد مسجد

بر گرداگرد

آوای درون گوید:

سینه ای ارزانی ام کن

(به جای دهان)

*

بادام
تلخ  پسته 
به

انار  پرتقال 
لیمو

خرمالو
در ردیف سروها

رزها  میموزها

باغ
: بهشت.

*

در
نقشمایه های قالی

پرنده
ی کیلیکیلی[۲]

جیغی
رسا

از دلِ
تاروپودها.

*

درویش
کشکول به دست

پیرتر
از پیر

در
بازار شرقی

گام
اش اما خرامان

سبز
است برق دیدگان.

*

ایران
پس از غروب

گرمِ
گلگشت

در جشن
روزه واکنی

بر
میدانها   در بوستانها

گاهی
که آسمان پیروزه

غروب
می کند بر فرازشان.

*

راه
شیری در “زین الدین”

سپیدوار
مانند پنبه ی رنگ ناخورده

کلافی
از آن برای خود برچین

و در
غبار اشتران بیاسا.

*

چند شعر دیگر[۳]

باور
ندارم به پرده

که
این چنین غریب، سبزمی شود جلوی سروها

رخت می
پوشاند بر اندام باد

سرگرم
سوداگری با علایق

خفته
ست در پس آن خواب

و می
دمد بر خیمه گاهش

تیمار
می کند عالم را

به
رایزنی؛

من

افشره
ی سیبهای کاغذدیواری را می گیرم

*

برای
یوزف برودسکی

قافیه
ای برای این مرگ  نیست

به
فراسو می غلتد مثال کلوخپاره ای

به
کجا ؟ سرما برجاست  ما تنهاییم

هیچ
گریزی افاقه نمی کند

تو
یخزارها را دوست داشتی آرایشگر “دوری” را

ستونهای
قدیم گچبری را

سواحل
دریای آشفته سر را

و
آنچه زبان برساحل زبان تو می شست

طنین
شکسته را

*

صحنه
پردازی بی تو

و
چنین که من می چرخم دورخود

به
سمت زوجها  تنها

از
گریه، کاری برنمی آید

زمان،
کاکل دارد و مو

عذاب،
نیش دارد و گزش

و تو
چه دور

میان
نهنگان قاتل

شتابان
پاره پاره می شوی

*

پا
کوبیدیم

چهار
خپله-زن،  خانه ای پر

روسی
بلغور کردیم

پروسی
خندیدیم

قرشمالان
را برگرداندیم بیرون

پیر
بودیم ما جوان بودیم ما

به
بابلی قروقاطی حرف می زدیم

از
عشق ها  و از خطرات

و تک
همسرانه

 به بستر رفتیم.

تهران

برای محمود دولت آبادی

نبودم من، چشم به راه باد

بادی که می چرخاند برگها
را

چنگ می زد به کنج روسری ها

فرامی دمید غبار خیابان را

گردبادی می پرداخت از آن

که می کاوید در بوته ها

به رقص می آورد

کیسه های پلاستیکی را

باد از هر سو

بی وقفه

باد

آن بالا، تفته-کوههای برف پوش

پایین، تیرگی صحرا

و گلوهای خشک

تو فرو می دهی

تو باد را فرو می دهی

تو باد را خورده ای

مزه ی غبار

بوی گرد نمد می دهد

می خزد درون بینی و در
گوشهایت

در شنل ات به دام می افتد

تو می گریی

نه از سر اندوه

تو باد را می گریی

که هیچ نامی ندارد

که هر چه بخواهد می کند.


[۱].Ilma Rakusa

[۲].
این نام آوا، برساخته ی خود شاعر است و مرداش پرنده های اثیری روی قالی های ایرانی
است. م

[۳]از کتاب “خطی از میان همه چیز ” (نود  نه سطری )، نشر زورکامپ، چاپ دوم ۲۰۰۱٫

چند شعر از ایلما راکوزا( شاعر و نویسنده ی سوئیسی )

ترجمه: علی عبداللهی

اشاره:

ایلما راکوزا[۱]، شاعر، منتقد و مترجم سرشناس سوئیسی است، زاده ی ۱۹۴۶، از پدری اسلونیایی و مادری مجاری. سالهای آغازین کودکی را در بوداپست، لوبلیاناو تریست گذراند و در ۱۹۵۱، با خانواده به زوریخ کوچید. از ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۱ ادبیات اسلاوی و رمی را در شهرهای زوریخ، پاریس و پترزبورگ تا مقطع دکتری تحصیل کرد، با موضوع پایان نامه ی” مطالعاتی در باب درونمایه ی تنهایی در ادبیات روسی زبان”. راکوزا، در ۱۹۷۷ با نخستین کتاب شعرش” همچون زمستان”،  وارد عرصه ی ادبیات شد. از آن زمان افزون بر ترجمه ی بیش از بیست اثر از آلکسی رمیزوف، میخائیل پریشون، مارینا تسه تایه وا و آنتون چخوف از روسی؛ دانیلو کیش از صربوکرواتی؛ اِمرِه کرتِچ و پتر ناداش از مجاری؛ مارگریت دوراس و لسلی کاپلان از فرانسوی و دوازده اثر دیگر، در زمینه ی شعر، داستان، و جستار ادبی منتشر کرده. ایلما هم اکنون در دانشگاه زوریخ ادبیات اسلاوی درس می دهد. به زبان آلمانی می نویسد، به زبانهای ایتالیایی، اسلوونیایی، روسی، فرانسه، انگلیسی و صربوکرواتی تسلط دارد و از زبانهای روسی، صربوکرواتی، مجاری و فرانسوی به آلمانی ترجمه می کند. در مقام روزنامه نگار ادبی و فرهنگی در حوزه ی نقد و نظر، نیز نامی آشناست و در مجلات و روزنامه های مهمی قلم می زند. راکوزا از ۱۹۸۷ تا ۲۰۱۳، بورسیه ها و جوایز زیادی را از آن خود کرده و عضو آکادمی زبان و ادبیات آلمان نیز هست.

     راکوزا گزیده نویس، نخبه گراست که در آثارش، موسیقی، دقت زبانی، تامل و فشردگی کلامی  حرف اول را می زند و به خاطر آشنایی با زبانها و فرهنگهای مختلف، و زندگی در دل چند فرهنگ و زبان، نویسنده ای است جامع و چندفرهنگه، با زبانی بیانگر تجربه های زیستی و زبانی مختلف و مهارت و چیرگی شگرف بر زبان آلمانی. راکوزا، به هم آوایی میان حروف و کلمات، موسیقی و جادوی زبان و تاثیر عمیق آن بر خواننده التفات خاص دارد و جا به جا از امکان نقیضه، پارودی و کلمه سازی: از توانایی های شگرف زبان آلمانی، به وفور بهره می برد. ادبیات، به باور وی، یک جهان موازی به وجود می آورد، جهانی برسازنده ی نوعی تناقض یا پارادوکس که قادر است بیگانه- بودگی شاعر را به آشنایی و قربتی مانوس بدل سازد. یگانه چیزی که این جهان، از وی می طلبد، تیزگوشی زبانی است، درک به موسیقی زبان، کاربرد هدفمند آن و در نهایت کار روی کلام. زبان از نظر وی، زمانی خود را یکسره در اختیار شاعر می گذارد که شاعر از آن مراقبت و تیمار کند. این دغدغه و کار همیشگی، تمامی ندارد و همواره جزو وظایف شاعر و نویسنده است.

    رهاورد تلاشهای خلاقه اش: “همچون زمستان”، “جزیره”،” میرامار”، “زندگی”،” خطی از دل همه چیز”، ” از میان برف”، باغ، قطارها” ، ” دریا، دریا” ، “جستارهایی در باب ادبیات روسیه”، “نگاههای گسسته”(روزنگار برلین)، “تنهایی با “ر” غلتان”،” و چندین اثر دیگر در زمینه های مختلف است.کتاب حجیم “دریا دریا “فرازهایی است از خاطرات وی، از کودکی تا امروز. نویسنده از قضا، در فصل “در باب دلتنگی”  در اواخر کتاب،به سفر به ایران اشاره دارد. به گواه همان فصل، و شعرها و نوشته هایش در مورد ایران، و کتاب “روزنوشته های برلین”(۲۰۱۳) – که در آن، از دیدار خود با اصغر فرهادی نوشته-، ایلما شوقی بی بدیل به سینما، ادبیات و هنر ایران دارد و  یکی از عاشقان و طرفداران پر و پاقرص هنر، فرهنگ و ادبیات ایرانی است.

نگارنده با وی آشنایی نزدیک دارد. از وی کتاب مستقلی در ایران منتشر نشده ، اما آثارش، نخستین بار به همین قلم در سه گزینه شعر به خوانندگان فارسی معرفی شده اند: در “در وقفه ی میان درختان، برف!”( صد سال شعر آلمانی زبان)، ۱۳۸۸؛ “صد سال شعر آلمانی زبان”(پرندگان دریایی دوصدایی می خوانند)، ۱۳۸۹؛ ” دوباره، موهایت موج برمی دارد”(عاشقانه های آلمانی زبان از قرون وسطا تاکنون)۱۳۹۳،  و “ایکاروس”۱۳۹۵٫ ایلما دو بار به ایران سفر کرده، یکبار در مقام توریست، و بار دوم، برای شعرخوانی به مناسبت نمایشگاه کتاب تهران. در سفر آخر به اتفاق وی، به خانه ی محمود دولت آبادی رفتیم، شعر “تهران” را ایلما بعد از آن دیدار سرود و برایم ایمیل کرد. این شعر هنوز به زبان اصلی منتشر نشده و ترجمه ی فارسی اش نخستین بار در اینجا منتشر می شود.

چند شعر از ایلما راکوزا

‍سرودهای ایرانی

چه کس چینها و ماهورها را پرداخته

و نقطه ی واحه ها را تعبیه کرده ست؟

از فراز دهکده ی پارسی

می نگرم به مسیر خشکرود ِ دریاچه ی نمک

به زنجیره ی زاگرس

و سیر نمی شوم از نگریستن.

*

بام های کاهگلی قهوه ای-روشن

موج برداشته

همجوارشانچند گنبد مسجد

بر گرداگرد

آوای درون گوید:

سینه ای ارزانی ام کن

(به جای دهان)

*

بادام تلخ  پسته  به

انار  پرتقال  لیمو

خرمالو در ردیف سروها

رزها  میموزها

باغ : بهشت.

*

در نقشمایه های قالی

پرنده ی کیلیکیلی[۲]

جیغی رسا

از دلِ تاروپودها.

*

درویش کشکول به دست

پیرتر از پیر

در بازار شرقی

گام اش اما خرامان

سبز است برق دیدگان.

*

ایران پس از غروب

گرمِ گلگشت

در جشن روزه واکنی

بر میدانها   در بوستانها

گاهی که آسمان پیروزه

غروب می کند بر فرازشان.

*

راه شیری در “زین الدین”

سپیدوار مانند پنبه ی رنگ ناخورده

کلافی از آن برای خود برچین

و در غبار اشتران بیاسا.

*

چند شعر دیگر[۳]

باور ندارم به پرده

که این چنین غریب، سبزمی شود جلوی سروها

رخت می پوشاند بر اندام باد

سرگرم سوداگری با علایق

خفته ست در پس آن خواب

و می دمد بر خیمه گاهش

تیمار می کند عالم را

به رایزنی؛

من

افشره ی سیبهای کاغذدیواری را می گیرم

*

برای یوزف برودسکی

قافیه ای برای این مرگ  نیست

به فراسو می غلتد مثال کلوخپاره ای

به کجا ؟ سرما برجاست  ما تنهاییم

هیچ گریزی افاقه نمی کند

تو یخزارها را دوست داشتی آرایشگر “دوری” را

ستونهای قدیم گچبری را

سواحل دریای آشفته سر را

و آنچه زبان برساحل زبان تو می شست

طنین شکسته را

*

صحنه پردازی بی تو

و چنین که من می چرخم دورخود

به سمت زوجها  تنها

از گریه، کاری برنمی آید

زمان، کاکل دارد و مو

عذاب، نیش دارد و گزش

و تو چه دور

میان نهنگان قاتل

شتابان پاره پاره می شوی

*

پا کوبیدیم

چهار خپله-زن،  خانه ای پر

روسی بلغور کردیم

پروسی خندیدیم

قرشمالان را برگرداندیم بیرون

پیر بودیم ما جوان بودیم ما

به بابلی قروقاطی حرف می زدیم

از عشق ها  و از خطرات

و تک همسرانه

 به بستر رفتیم.

تهران

برای محمود دولت آبادی

نبودم من، چشم به راه باد

بادی که می چرخاند برگها را

چنگ می زد به کنج روسری ها

فرامی دمید غبار خیابان را

گردبادی می پرداخت از آن

که می کاوید در بوته ها

به رقص می آورد

کیسه های پلاستیکی را

باد از هر سو

بی وقفه

باد

آن بالا، تفته-کوههای برف پوش

پایین، تیرگی صحرا

و گلوهای خشک

تو فرو می دهی

تو باد را فرو می دهی

تو باد را خورده ای

مزه ی غبار

بوی گرد نمد می دهد

می خزد درون بینی و در گوشهایت

در شنل ات به دام می افتد

تو می گریی

نه از سر اندوه

تو باد را می گریی

که هیچ نامی ندارد

که هر چه بخواهد می کند.


[۱].Ilma Rakusa

[۲]. این نام آوا، برساخته ی خود شاعر است و مرداش پرنده های اثیری روی قالی های ایرانی است. م

[۳]از کتاب “خطی از میان همه چیز ” (نود  نه سطری )، نشر زورکامپ، چاپ دوم ۲۰۰۱٫

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه