رفتن به بالا
  • چهارشنبه - 29 خرداد 1392 - 10:58
  • کد خبر : ۱۶۴۸
  • چاپ خبر : چند شعر از خالدبایزیدی-دلیر

چند شعر از خالدبایزیدی-دلیر

چند شعر از خالدبایزیدی-دلیرآوانگاردها

 

۱

توکه رفتی

من رفتن ات را

به پنجره نگفتم

وگرنه

دریچه ی بهاری اش را

روبه زمستانی سردوطولانی

….می گشائید

واندوهگینانه

شکوفه های یخ زده ی گیلاس را

بگوش دختران قندیل می آ ویخت

 

۲

 

مادرم.

سالهای سال است

کوچ کرده اند

اماشماره تلفن اش

هنوزعوض نشده

هروقت که زنگ می زنم

سپیدی صدایش

درتمام گوشی تلفن ام می پیچد

۳

:من نمی دانم

زیبایی بهشت

درچیست؟

گاه که همه نمی توانند

به بهشت بروند

 

۴ 

هرسپیده دم

لاشه ی خفاش

برروی شانه های 

روشن صبح

بخاک سپرده می شود

 

۵

درخانه پدری ام

گاهی چنان

گم می شوم

که دیگرهیچ کس 

:نمی تواند

پیدایم کند

به غیراز خاطراتم

 

۶

شب 

زلف هایش را

شانه می کند

درنگاهی غریب

 

چند شعر از خالدبایزیدی-دلیرآوانگاردها

 

۱

توکه رفتی

من رفتن ات را

به پنجره نگفتم

وگرنه

دریچه ی بهاری اش را

روبه زمستانی سردوطولانی

….می گشائید

واندوهگینانه

شکوفه های یخ زده ی گیلاس را

بگوش دختران قندیل می آ ویخت

 

۲

 

مادرم.

سالهای سال است

کوچ کرده اند

اماشماره تلفن اش

هنوزعوض نشده

هروقت که زنگ می زنم

سپیدی صدایش

درتمام گوشی تلفن ام می پیچد

۳

:من نمی دانم

زیبایی بهشت

درچیست؟

گاه که همه نمی توانند

به بهشت بروند

 

۴ 

هرسپیده دم

لاشه ی خفاش

برروی شانه های 

روشن صبح

بخاک سپرده می شود

 

۵

درخانه پدری ام

گاهی چنان

گم می شوم

که دیگرهیچ کس 

:نمی تواند

پیدایم کند

به غیراز خاطراتم

 

۶

شب 

زلف هایش را

شانه می کند

درنگاهی غریب

 

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه