رفتن به بالا
  • چهارشنبه - 2 بهمن 1392 - 13:25
  • کد خبر : ۳۰۱۸
  • چاپ خبر : کاغذ مگس کش از روبرت موزیل/ ترجمه :طاها والیزاده

کاغذ مگس کش از روبرت موزیل/ ترجمه :طاها والیزاده

کاغذ مگس کش

روبرت موزیل

ترجمه :طاها والیزاده

 

کاغذ مگس کش سمی حدوداً سی و پنج سانتمیتر طول و بیست سانتیمتر عرض دارد؛ رویش سم چسبناک زرد رنگی مالیده شده و از کانادا می­آید. وقتی مگس رویش فرود می­آید – خیلی مشتاقانه این کار را انجام نمی­دهند، حتی تا حدودی غیر معمول است چون تعداد زیادی مگس از قبل آنجا یند – ابتدا از ناحیه­ی بیرونی ترین مفصل پایش گیر می کند. یک حس آزار دهنده­ی آرام. مثل اینکه هنگام راه رفتن در تاریکی پای برهنه­ی خود را روی چیزی بگذاریم، چیزی به سادگی یک مایع گرم و نرم و غیر قابل اجتناب، و در عین حال چیزی که ذره ذره ماهیت پر هیبت انسان در آن جاری می­شود، به دید ما مثل دستی که کاملاً اتفاقی آنجا بوده و با پنج انگشت نامحسوس ما را محکم می­گیرد.

محکم و براق بر جای خود می­ایستند. مثل چلاق هایی که وانمود می­کنند سالم اند یا مثل سربازهای پیرو از کار افتاده (با پاهای کمی خمیده مثل آنکه روی لبه ی تیزی ایستاده باشند) خود را ایستاده نگه می­دارند. نیروی خود را جمع کرده و به وضعیتشان فکر می­کنند. بعد از چند ثانیه تصمیمی تاکتیکی می­گیرند و شروع به انجام آنچه در توان دارند می­کنند. وزوز و تلاش برای کشیدن خود؛ این تلاش عصبی را ادامه می­دهند تا خستگی، آنها را مجبور به توقف کند. نفسی می­گیرند و دوباره شروع می­کنند. اما فاصله­ی بین دو تلاششان طولانی تر می­شود. همانجا می­ایستند و من حس می­کنم که چقدر ناتوان اند. بخاری گیج کننده از پایین بلند  می­شود. زبانشان مانند چکشی کوچک کورمال کورمال به دنبال چیزی می­گردد. سرشان    قهوه ای و پر مو است. انگار که از نارگیل ساخته شده باشد. به اندازه­ی بت های آفریقایی به انسان شبیه اند. روی پاهای کوچک محکم چسبیده شان به عقب و جلو می­پیچیند. زانوها را کج کرده و به جلو خم می­شوند. مثل مردی که بخواهد بار بیش از حد سنگینی را جابجا کند: تراژیک تر از مردی مشغول به کار، حقیقی تر مانند نمایش دادن بزرگترین زورآزمایی لائوکون[۱]و بعد آن لحظه ا­ی فرا می­رسد که نیاز به آسایش بر غریزه ی قدرتمند میل به بقاء غلبه می­کند. همان لحظه ای که کوهنورد بخاطر درد انگشتانش صخره ای که به آن چنگ زده را به خواست خود رها می­کند، وقتی مردی که در برف گم شده است خود را مثل یک کودک روی زمین می­اندازد، هنگامی که مردی که تحت تعقیب است مرگ را به جان می­خرد و با ریه های دردناک می­ایستد. آنها دیگر خود را با تمام توان نگه نمی­دارند و بلکه کمی بیشتر در داخل چسب فرو می­روند و در آن لحظه­ کاملاً انسان وار به نظر می­رسند. بلافاصله از جای دیگر گیرمی­کنند. کمی بالاتر روی پا یا از پشت یا از نوک بال.

وقتی که پس از مدتی کوتاه برخستگی روحی خود غلبه کرده و مبارزه برای بقا را از سر گرفتند، در زهری ناخوشایند گیر افتاده و حرکاتشان غیر طبیعی می­شود. در حالی که پاهای عقبشان به بیرون کشیده شده دراز کشیده، و برآرنجهایشان تکیه می­زنند و سعی می­کنند خود را بکشند. یا اینکه نشسته روی زمین با دستهایی خم شده به بیرون روی پای عقبشان بلند می­شوند مانند زنانی که مذبوحانه سعی می­کنند دست خود را از دستان یک مرد بیرون بکشند. و یا روی شکم دراز می­شکند، با دستها و سرها در جلو مثل کسی که هنگام دویدن زمین خورده باشد و فقط سرشان را بالا نگه می­دارند. اما دشمن بدون زحمت اضافی درست در چنین لحظه­ی تیره و سختی پیروز می­شود. یک عدم، وعدمی که آنها را در خود می­کشد. آنقدر آرام که به سختی می­توان روندش را دنبال کرد، و معمولاً با یک افزایش سرعت ناگهانی در آخرین لحظه وقتی که آخرین شکست درونی بر آنها چیره می­شود. پس در یک لحظه آنها خود را رها ­کرده و سقوط می کنند. رو به جلو بروی صورتشان، سر بروی پاشنه پا می­افتد؛ یا به بغل، تمام پاها در هم می­شکنند. خیلی وقت ها از یک سمت هم غلت می­خورند با پاهایی قطار شده به سمت عقب. این شکلی همانجا می­مانند، مثل هواپیمایی سقوط کرده با یک بال روبه بالا . یا مثل اسب های مرده. یا مثل سر و دست تکان دادن های نا امیدانه­ی کسی که نمی­تواند لغت مناسب را پیدا کند. یا مثل کسانی که خوابیده اند. بعضی وقت ها حتی روز بعد یکی از آنها بیدار می­شود. یک پایش را کمی تکان می­دهد، انگار که کورمال کورمال به دنبال چیزی بگردد. یا بالی می­زند. گاهی این حرکات کل مگس ها را تکان می­دهد و همه کمی بیشتر در مرگ غرق می­شوند. و فقط در کنار مفصل پایشان یک عضو کوچک جنبنده وجود دارد که برای مدت زیادی زنده می­ماند و باز و بسته می­شود. بدون ذره بین نمی­توان توصیفش کرد، شبیه یک چشم انسان بسیار ریز است که بدون توقف باز و بسته می­شود.



[۱]Laocoön : کاهن پوسایدن در اساطیر یونان. م

کاغذ مگس کش

روبرت موزیل

ترجمه :طاها والیزاده

 

کاغذ مگس کش سمی حدوداً سی و پنج سانتمیتر طول و بیست سانتیمتر عرض دارد؛ رویش سم چسبناک زرد رنگی مالیده شده و از کانادا می­آید. وقتی مگس رویش فرود می­آید – خیلی مشتاقانه این کار را انجام نمی­دهند، حتی تا حدودی غیر معمول است چون تعداد زیادی مگس از قبل آنجا یند – ابتدا از ناحیه­ی بیرونی ترین مفصل پایش گیر می کند. یک حس آزار دهنده­ی آرام. مثل اینکه هنگام راه رفتن در تاریکی پای برهنه­ی خود را روی چیزی بگذاریم، چیزی به سادگی یک مایع گرم و نرم و غیر قابل اجتناب، و در عین حال چیزی که ذره ذره ماهیت پر هیبت انسان در آن جاری می­شود، به دید ما مثل دستی که کاملاً اتفاقی آنجا بوده و با پنج انگشت نامحسوس ما را محکم می­گیرد.

محکم و براق بر جای خود می­ایستند. مثل چلاق هایی که وانمود می­کنند سالم اند یا مثل سربازهای پیرو از کار افتاده (با پاهای کمی خمیده مثل آنکه روی لبه ی تیزی ایستاده باشند) خود را ایستاده نگه می­دارند. نیروی خود را جمع کرده و به وضعیتشان فکر می­کنند. بعد از چند ثانیه تصمیمی تاکتیکی می­گیرند و شروع به انجام آنچه در توان دارند می­کنند. وزوز و تلاش برای کشیدن خود؛ این تلاش عصبی را ادامه می­دهند تا خستگی، آنها را مجبور به توقف کند. نفسی می­گیرند و دوباره شروع می­کنند. اما فاصله­ی بین دو تلاششان طولانی تر می­شود. همانجا می­ایستند و من حس می­کنم که چقدر ناتوان اند. بخاری گیج کننده از پایین بلند  می­شود. زبانشان مانند چکشی کوچک کورمال کورمال به دنبال چیزی می­گردد. سرشان    قهوه ای و پر مو است. انگار که از نارگیل ساخته شده باشد. به اندازه­ی بت های آفریقایی به انسان شبیه اند. روی پاهای کوچک محکم چسبیده شان به عقب و جلو می­پیچیند. زانوها را کج کرده و به جلو خم می­شوند. مثل مردی که بخواهد بار بیش از حد سنگینی را جابجا کند: تراژیک تر از مردی مشغول به کار، حقیقی تر مانند نمایش دادن بزرگترین زورآزمایی لائوکون[۱]و بعد آن لحظه ا­ی فرا می­رسد که نیاز به آسایش بر غریزه ی قدرتمند میل به بقاء غلبه می­کند. همان لحظه ای که کوهنورد بخاطر درد انگشتانش صخره ای که به آن چنگ زده را به خواست خود رها می­کند، وقتی مردی که در برف گم شده است خود را مثل یک کودک روی زمین می­اندازد، هنگامی که مردی که تحت تعقیب است مرگ را به جان می­خرد و با ریه های دردناک می­ایستد. آنها دیگر خود را با تمام توان نگه نمی­دارند و بلکه کمی بیشتر در داخل چسب فرو می­روند و در آن لحظه­ کاملاً انسان وار به نظر می­رسند. بلافاصله از جای دیگر گیرمی­کنند. کمی بالاتر روی پا یا از پشت یا از نوک بال.

وقتی که پس از مدتی کوتاه برخستگی روحی خود غلبه کرده و مبارزه برای بقا را از سر گرفتند، در زهری ناخوشایند گیر افتاده و حرکاتشان غیر طبیعی می­شود. در حالی که پاهای عقبشان به بیرون کشیده شده دراز کشیده، و برآرنجهایشان تکیه می­زنند و سعی می­کنند خود را بکشند. یا اینکه نشسته روی زمین با دستهایی خم شده به بیرون روی پای عقبشان بلند می­شوند مانند زنانی که مذبوحانه سعی می­کنند دست خود را از دستان یک مرد بیرون بکشند. و یا روی شکم دراز می­شکند، با دستها و سرها در جلو مثل کسی که هنگام دویدن زمین خورده باشد و فقط سرشان را بالا نگه می­دارند. اما دشمن بدون زحمت اضافی درست در چنین لحظه­ی تیره و سختی پیروز می­شود. یک عدم، وعدمی که آنها را در خود می­کشد. آنقدر آرام که به سختی می­توان روندش را دنبال کرد، و معمولاً با یک افزایش سرعت ناگهانی در آخرین لحظه وقتی که آخرین شکست درونی بر آنها چیره می­شود. پس در یک لحظه آنها خود را رها ­کرده و سقوط می کنند. رو به جلو بروی صورتشان، سر بروی پاشنه پا می­افتد؛ یا به بغل، تمام پاها در هم می­شکنند. خیلی وقت ها از یک سمت هم غلت می­خورند با پاهایی قطار شده به سمت عقب. این شکلی همانجا می­مانند، مثل هواپیمایی سقوط کرده با یک بال روبه بالا . یا مثل اسب های مرده. یا مثل سر و دست تکان دادن های نا امیدانه­ی کسی که نمی­تواند لغت مناسب را پیدا کند. یا مثل کسانی که خوابیده اند. بعضی وقت ها حتی روز بعد یکی از آنها بیدار می­شود. یک پایش را کمی تکان می­دهد، انگار که کورمال کورمال به دنبال چیزی بگردد. یا بالی می­زند. گاهی این حرکات کل مگس ها را تکان می­دهد و همه کمی بیشتر در مرگ غرق می­شوند. و فقط در کنار مفصل پایشان یک عضو کوچک جنبنده وجود دارد که برای مدت زیادی زنده می­ماند و باز و بسته می­شود. بدون ذره بین نمی­توان توصیفش کرد، شبیه یک چشم انسان بسیار ریز است که بدون توقف باز و بسته می­شود.



[۱]Laocoön : کاهن پوسایدن در اساطیر یونان. م

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه