برای مرگ در تگزاس
رحیم فتحی باران
Tod in Texas (مرگ در تگزاس)
Werner Herzog (سازنده فیلم)
…
Prolog
…
.آقای فرماندار
.در مورد انسانی که اعدام میشود ،چه میاندشید
.هیچ
.خدا بزرگ است
.خوب وبد ما را می داند
…
.آقای فرماندار شما در موقع اعدام چه می کنید
.در کنار مجرم زانوهای اورا میگیرم تا جان دهد
…
.و در صورت بی کسی
.اگر بی صاحب باشد
.در مزار عمومی شهر تحت عنوان نمره ای بخاک سپرده میشود
…
.چرا خدا این را می خواهد
.نمی دانم
.جوابی ندارم
.حتما خدا اینطور صلاح میداند
.به این موضوع فکر نمی کنم
…
.من بعضی اوقات گلف بازی میکنم
.و در خلوت خودم
.به عظمت خدا می اندیشم
…
.روزی چشمم به چمن اطراف زمین گلف افتاد ،که سنجابها آنجا درحال بازی بودند
…
.آقای فرماندار راجب سنجابها بگوئید
.دراین روز سنجابها میدویدند ومرا ازپشت شیشه ماشین نگاه می کردند
.اگر ترمز نمی کردم
.آنها زیر ماشین می مردند
.همراه با گریه___ زندگی زیباست
.برای انسانها وسنجابها
…
من.
.جلوی اعدام را نمیتوانم بگیرم
.انسانی با انتخابی “غلط
.در انتظار مرگ
.کاش میتوانستم
…
.راهروها وسالن سرد زندان
.میله های آهنی
.اطاق اعدام
.تخت اعدام
…
Dieverbrechen.
چهار اکتبر سال ۲۰۰۱
Michael Perys قاتل
سه کشته.
Sandra Stotler,پنجاه ساله
Adam Stotler, هفده ساله
Jeremy Richardson, هیجده ساله
…
.جوان با دستان بسته ،ولبخندی وارد اطاق شیشه ای ملاقات میشود
Michael Perys شیشه جلوی خود راپاک می کند.
من وتیم فیلم برداری مرگ پدرتان را بشما تسلیت می گوییمMichael Perys.
.آری در ده یونی بود،سیزده روزاست
.واما خود شما هشت روز دیگر اعدام خواهید شد
.درست است
.حالتان چطور است
…
.من یک مسیحی هستم
.وفکر میکنم به هر صورت به بهشت وخانه ابدی خواهم رفت
.اما در این روزهای نزدیک اعدام
.افسردگی روحی دارم
.دیگر نمی توانم بنویسم
.قدرتی برایم باقی نمانده
…
Dieverbrechen.
.خانه ۴۰۱۹
.اکتبر سال ۲۰۰۱
.لکه های خون
.پوکه های گلوله
.تلویزیونی روشن
.سینی خمیر ها و کتاب ای باز،که نشانیست از درست کردن کیک توسط مادرخانه
…
کشتنSandra Stotleمادر دوستشان .
.بخاطر ماشین او
.کاماروی قرمز
…
.زنگ خانه بصدا در می آید
Sandra Stotlerدر را باز میکند .
.پسرش را می پرسند
.او می گوید در خانه نیست
…
.می روند… وهمراه مرگ بر می گردند
…
…
…
در حجم بیهوده تلاش
خط را تا خوشبختی کشیده بود
اما اجرام شناور در تاریکی نبودن
همه او را احاطه کرده بود
روزها از دور سوسو می زدند
بچه ها گرسنه می خوابند
این که رمز ورازی “نبود”
…
سایه ما را آب برد…
…
پدر
جوان بودند
من نبودم
چه کار کنند
جوان بودند
با مرگشان چیزی
تغیر نخواهد کرد
…
وشاعر، در حال انفجار…
…
…
…
چرخیدن
میل به ناخودآگاه را
در ضمیر خود آگاه تو
زنده داشت
اما
تو گرسنه
می چرخی
واین یک توهم نیست
بر بستر این واقیعت
حقیقت
جامعه می گردد
اذدهام
آذوقه
واین به معنای
اسارت وکمبود جا برای آزادی
اسارتی که بوی ذخیره نمی دهد
اما به معنای آزادی هم نیست
واین را از ناخودآگاه وچرخیدن
نمی شود نتیجه گرفت
چون مرگ وجود ندارد
در مقابل نداشتن
ونتیجه چرخیدن بی قهرمان
زندگی عصر حاضر
…
کشیش محله برای صرف فنجانی چای در بالکن
…
ودر پس حملات قلبی پی در پی
مونده بود که چپق بکشد یا نکشد
از بالکن
پیرمرد
رفتن مردم را به کلیسا میدید
وبا خدای خودش گفت…
…
دراطاق نشیمن روی صندلی راحتی لم داده بود
وبه چلچراغ بالای سرش خیره ماند
یکدفعه
بپا خواست ورفت چپقش را آورد وبار کرد وبا نفسی عمیق به آن پک زده وکشید
…
در رفت آمدهای هر روزه مردم
چشمش به پیرزن با بند های چرمی زیادی که سگ هایش را می کشید خیره ماند
تاصدای طرقه او را به خود آورد
که
داشت
بهار می شد
…