کجای ابرهای کجا
از کجای ابرهای کجای دنیا
باید به جست و جوی شاخه های تو باشم
می دویدی با چتر قرمز و باران
و شب در دست های تو دو درخت کاشته بود
سیاه به خواب من آمدی
بی اجازه گنجشک های کوچک
که با هر بوسه از شانه های من می پرند
و گشوده شد پنجره
اندوه
به دریچه گنگ خاطره ای مسموم
و من فریاد
به ماهیانی که دریا
از لبان تو چیده بود
دریا
لبانت
فریاد
ماهی
فریاد
فریاد
فریاد
ـ چه شده باز ؟ ( مکث ) تب که نداری !
و
دو قرص به کنج پنهان کشو و لیوانی آب
. . .
تو می دویدی با چتر قرمز و باران
.
.
.
————
شعر دوم:
و شهر روزنامه ای است
گشوده روی میز
گشوده به پنجره
تمام صفحات اش درد
تمام صفحات اش تلخ
تمام صفحات اش حوادث
به جناب پالتو و آقای کلاه
من سر در نمی آورم اصلن / از این سرها که تو در آورده ای
این شعر عاشقانه نیست
تو شکل تحقیر شده ی شماست
تنت را بیاویز آقای کلاه
و با پالتو عزیز در جلسه ای رسمی
رایزنی کن در مورد حفظ محیط زیست سلاح
و در حرکتی عادلانه جهان را تقسیم کن
به چند خواب و آرزوی روشن
و چند جنگ و قحطی و بدبختی
و پس از صرف مراسم شام
از پشت تلویزیون برای همه لبخند بزن و آرزوی خوشبختی کن