دو شعر از غلامرضا ابراهیمی (شعر افغانستان)

غلامرضا ابراهیمی متولد 1358 افغانستان است که سالها تجربه زندگی و شعر را در ایران و افغانستان گاهی با طعم تلخ مهاجرت و بیشتر همراه با یاس بی­وطنی را قدم میزند، یک مجموعه شعر با نام  “هبوط در پیاده رو” در سال 1386 با همکاری انتشارات عرفان در تهران از وی به چاپ رسیده است. غلامرضا در سالهای اخیر بیشتر سعی کرده در قالبهای نوتر” سخن نو” را محک بزند، لیسانس جامعه شناسی و فوق لیسانس برنامه ریزی شهری را در تجربه دانشگاهی خودش دارد و این روزها سخت مصمم است که تجربه ” در وطن خویش غریب” را دوباره بیازماید.

            برای تو

می ترسم اينکه پيش تو هم کم بياورم

ايمان به قحط سالی آدم بياورم

حالا که سيب هست و تو هستی اجازه هست؟

می خواهم از وجود خود آدم بياورم

از روزگار آينه می خواستی و شعر

اين هردو را برای تو با هم بياورم

فنجان شوم که عصر سه شنبه برای تو…

قوری شوم که چای تو را دم بياورم

گلدان شوم برای اتاق محقرت

يک شاخه گل شبيه تو مريم بياورم ؟

حتی تو جان بخواه که من ذره ذره از

چشمان مرده جان دمادم بياورم

در زندگيم آنچه که بوده نبودن است

می خواهم از خدا که تو را کم نياورم

                    مسافر

ديدمش صبح که از کوچه ی ما رد می شد

وپس از هر قدمی گيج و مردد می شد

مانده بود اين که بماند ،برود، اما رفت

و مه صبح که بين من و او سد می شد

با همان چادر مشکی چمدانی نه بزرگ

می گذشت از نظر و حال دلم بد می شد

او به اندازه تنهايی من ، دور از من

او چنين رفت و چنان شد که نبايد می شد

گفته بود اين که سه ماهی به سفر خواهد رفت

عدد از روی نود رد شده و صد می شد

*

من سه بار اين نود صد شده را طی کردم

 بعد از آن مرگ ،که بعلاوه ی سيصد می شد

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید