دو شعر از فرازمهر پورافرا

دو شعر از فرازمهر پورافرا

شعر اول:پورافرا
خواب کاسه ی چشم هایش راپر کرده
سر ریز می شود
می ریزد در اتاق
می رود
تا
پذیرایی ….
که تاریکی
تیز
وارد چشم هایم می شود

آهسته
قدم می اندازم
آهسته
آهسته
خود
انتهای خودش
عمیق
که نیزه های خورشید به آن نمی رسند
در تاریکی
می شوم
آدمی
منتظر
می ماند
آنقدر که زیر پاهایش علف سبز می شود
چیزی روشن شد
– تلویزیون –
دارد فیلم می دهد
صدا
راهش را پیدا کند
تا برسد به شما
فیلم را تعریف می کنم

سربازها درختان را می تکانند
فکر می کنم درختان بلوط باشند
فشنگ های رسیده می ریزند
پیرمردی از عصای چوبیش ساقه های کوچکی جوانه زده
دارد به سمت سربازها می رود
دخترها
دور هم نشسته اند
دختری شکل پیانو زدن
روی خاک
دارد می زند
آهنگ را می بینم…….

همان جایی که ایستاده ام
می نشینم
روی علف هایی که زیر پاهایم سبز شده اند

می شد
اگر پشت کوه ها اتفاقی می افتاد …….

شعر دوم:

برف
نشسته روی سیم های خار دار
خارها
زیبا شده اند
و مرز
برفی می شود
که رد قدم ها را می پوشاند
من
مسیر رودخانه ای را دنبال می کنم
که خیال یخ بستن ندارد
دیدبانی می شود
که قدم
به قدم
قدم های خود را تعقیب می کنم
تا به کجا می رسم ؟

در خالی یک جا
داخل بطری نوشابه
ساقه ای را در آب گذاشته اند
روبه روی چکش
قرمز
زرد
آبی
پیکری می تراشند
از سنگ
کلاشینکف را
درازکشیده
کشیده اند
کنار زنی که دارد انجیل می خواند …

لوله ی فاضلاب مطمئنی اگر پیدا شد
باید بلیط بخریم
تا در گالری ها صلح را تجسم کرد ……….

 

اشتراک گذاری: