دو شعر از خیرالله فرخی

خیرالله فرخی

شعر اول:

آن روزها

از بام یک کلمه افتادم

پخش شدم در آینده ی جمله ای

گذشته هم استمراری در خنده ام نبود

در حرف می زدم با خودم، کجا بودی؟

حرفی از سنگ می تراش ایدم

تا درازتر به سایه ات برس ام…

با تواًم

سایه ام می کش ایدی

از زبان ام به حرفی می رس ایدی

آن روزها چه قدر گذشت

چه قدر در کمی رفتن

مکث ام عمیق تر بود

چه قدر را وقتی نبودی

چشم می ریخت ام در باران

در خودم

جایی برای زیباتر پوست بی اندازم نبود

هیبتی داشت ام با خودم

شکل آن روزها

در این پوست نمی گنج اد

باید از دیگر

حرف تازه ای بتراش ام.

———————–

برای زبیده حسینی به بهانه تولدش اول دی ماه

شعر دوم:

باهای زیادی بود

ازهای زیادی داشت

واوهای کمی اما

در جمله ات نشسته است…

به من نزدیک تر بی آ

حرف های اضافه را

از شکل بی انداز

من جای تو

از تمام حرف ها افتاده است

ضمیر تازه ای نمی خواه اد.


اشتراک گذاری: