محمدرضا کلهر
نشر »داستان«
شمارگان: ۱۱۰۰ نسخه
————
به زودی در این سایت نقدهایی را در معرفی این مجموعه خواهید خواند.
———
دو شعر از مجموعه یک بادکنک آبی
سکته
قفسه ی سینه ی کتاب های من تیر می کشد
احتمالن سکته کند
احتمالن مثل یک بادکنک آبی بترکد
آخر من مجموعه شعری از «شیمبورسکا» را گم کرده ام.
تو گمشده ای در مرگ
به تو که در مرگْ گم شده ای پدربزرگ!
عقربه های عقب مانده ی این ساعت پاندولی پا شکسته
پنجرها ی پرت و بسته به دیوار سنگی محاذات
خاطره ی فراموش شده ی دیوار از نبود قاب عکسی قدیمی
و حس نامَبروری این همه سالِ دیوار
مدام پرده، بی پرده انگار داد میزند:
– نور
بی عبور…
و ساکت، تخت
که خواب است سال ها بی لمس تن تو.
یک کلاه شاپوی کهنه و گیج
بر گنجه
یک عصای پیر که خسته تکیه داده به چوب رختی.
و بیهوده آویزان
به تنِ جامه آویز
و چقدر لاغر می نماید از پشت
کُتی نخ نما.
و انگشتری عقیق بر طاقچه
نزدیک دیوان حافظ
و کنارشان
سرگره خورده اما از هوا خالی
مچاله
یک بادکنک آبی
که نخش آویزان است
از طاقچه…
هیچ…
اینجا تو گمشده ای در مرگْ پدربزرگ!