شهناز خسروی/کارشناس ارشد ارتباطات است و روزنامه نگار.
مصاحبه از فاطمه نیازی
«خواب در جنگل»، اولین تجربه ی خسروی
در زمینه ی ترجمه است و اولین اثر مستقلی
که از مری اولیور به زبان فارسی منتشر می شود.
مری اولیور، شاعر ناتورالیست آمریکایی و برنده ی
جایزه ی ادبی پولیتزر شعر در سال ۱۹۸۴ است.
-چه امری شما را به سمت مری اولیور و ترجمه ی اشعارش کشاند؟
اولیور، شاعر بزرگی است، ولی در ایران چندان شناخته شده نیست. به نظر من همین کفایت میکند برای ترجمهی اشعارش و شناساندن او به جامعهی ادبی ایران.
همانطور که میدانید، اولیور برندهی جایزهی پولیتزر شعر است. جایزهای که سختگیرانه است و شائبهی سیاسی کمتری دارد، همچنین چندجایزهی معتبر دیگر. او نمایندهی یک جریان تأثیرگذار در شعر آمریکا و جهان است. سوای جایگاه اولیور در شعر قرن بیستم، نگاه خاص او به طبیعت، انسان و تقابلش با تفکر شیسازی است که مرا به ترجمهی اشعارش ترغیب میکند.
– به عنوان یک مترجم، ترجمه ی اشعار مری اولیور را در گذشته چگونه ارزیابی می کنید؟
تا پیش از انتشار خواب در جنگل، ما فقط شاهد ترجمهی اشعارمعدودی ازمری اولیورهستیم که به طور پراکنده و در چند سایت منعکس شده است.
خواب در جنگل در واقع اولین اثر مستقلی است که از خانم اولیور به زبان فارسی منتشر می شود.
– همانطور که گفتید اولیور بر طبیعت و انسان، نگاه خاصی دارد. چنین شاعری حتماً انسان مسؤولی است، این انسان، باید آزاد باشد تا بتواند مسؤولیتش را اجرا کند. انسان اگر به این آزادی برسد، نظرش راستین میشود و اگر شاعر باشد، شعر برای او میدان نبرد می شود، مبارزهای که خرد را به مبارزه می طلبد، آن هم توسط زبان که زبان، حد و مرز ندارد و اما خرد، برخاسته از حدود است، حدودی که مفاهیم را در چارچوب میخ واهد، حتا معرفت، انسان و عشق را. با توجه به آنچه که گفته شد نگاه مری اولیور به جهان را چگونه یافتید؟
در اشعار اولیور، طبیعت و عناصر آن، چه جاندار و چه بیجان در نقش فاعل ظاهر میشوند و این به اعتقاد من اعتراضی است به تفکر شیسازی دکارتی.
در عصری که بشر برای کامل کردن نقش سوبژکتیو خود، زمین و هر آنچه در آن است را مصادره و قطعه قطعه می کند و سرانجام می بلعد، اولیور از روح مورچهخواری سخن میراند که فرزندانش را دوست میدارد، از روح علف، سوسنهای آبی، سنگریزههایی که در زیر نور مهتاب نشسته اند به تنهایی.
او آرامش را در کشتزاران و در میان علف ها جستجو می کند، در سرزمین سخت اسکیموها که واژهای به نام جنگ ندارند، در لبخند این خویشاوندان دور رانده شده از سرزمین که قوانین، ارتشها، هواپیماها و قدرت را به سخره میگیرند.
-دیدگاه دکارتی با «من میاندیشم، پس هستم.» سوژه را مرکز هستی قرار میدهد و به شناخت میرسد، شناختی که از طریق شهود ذهن، بدیهی میشود. سوژه از شناخت ابژه باز می ماند، که خود را وابسته به ابژه می دانست.
از دیدگاه پسامدرن، عقل دکارتی مورد سوأل قرار میگیرد، چرا که ما نمیدانیم جهان پیرامون کدام است؟ کانت هم به ایده آلیسم ذهنی معتقد و متعلق است و سیالیت درونی ذهن.
برای کانت آنچه که اهمیت دارد، عقل است، عقلی که اندیشهها را خلق میکند، آزاد از هر دیالکتیک طبیعت. اولیور، اما شاعری است که با طبیعت زندگی میکند، بنابراین در سکون نیست و در حرکت است.
ببینید از رنسانس به این سو، یعنی از وقتی که انسان، اندیشه را از آسمانها به زمین کشید و بر عقل خود تکیه کرد، تفکر شیسازی دکارتی، اصلیترین روایت فلسفی غرب است، تفکری که به انسان به عنوان سوژه و تنها سوژه، اجازهی تملک و انهدام طبیعت را میدهد و ما شاهد فجایع زیست محیطی هستیم که روز به روز ابعاد فاجعه آمیزی تری به خود می گیرد. حالا شاعری می آید و با خلق تصاویری ازجنبه ها و لحظات بکر و کمتر دستیافتنی طبیعت به خوانندهی شعرش که کسی جز این اَبرسوژه نیست، فرمان ایست می دهد، دست او رامی گیرد و به تماشای دوباره و با تأمل طبیعت فرا می خواند و به قلمروهای ناشناخته میبرد:
«چرا مرا روحی است / ومورچه خوار/ که فرزندانش را دوست می دارد/ نه؟»
یا:
«چهرهی گوزن شمالی
به اندوهناکی چهرهی عیساست.»
در شعر “خانه”، اتاق هایی که دیگر شاهد هیچ قلب تپندهای نیستند، خود بر می خیزند و آن به سرای سیاه نهایی می پیوندد. همان سرایی که شاعردر آستانه ی آن، خود را سراسر کنجکاو می خواهد.
و این یعنی خلع ید از ابرسوژهای که انسان است.
جدای از نگاه دیالکتیک اولیور به طبیعت و انسان، چه مفاهیمی را در اشعار اولیور، پررنگ یافتید؟ آیا دغدغههای فکری او را میتوان در اشعارش یافت؟
شهناز خسروی: همانطور که گفتم اولیور شاعرِ طبیعت است و شاعرِ زندگی . در اشعار او “مرگ ” نیز جایگاه ویژهای دارد. در واقع او با اشارتهای مکرری که به موضوع مرگ دارد، به ناپایداری زندگی اشاره میکند و لزوم لذت بردن از زندگی و شادمانه زیستن، شادمانه زیستنی از آن دست که وقتی شاعر با مرگ مواجه می شود از خود نپرسد آیا انسانی زندگی کرده است یا نه؟ او نمی خواهد وقتی مرگ را در آغوش می کشد، نادم و سرگشته باشد یا تنها تماشاچی صرف این جهان، بلکه می خواهد برای زندگیاش طرحی دراندازد.
دغدغه های اولیور شاید دغدغه های آن شاعر بابلی است که چند هزار سال پیش اشعارش را بر روی لوح گِلی می نوشت.
اولیور وقتی که می گوید:
“زندگی شاید سوپ جوجه ای است
که در کاسه هایی آبیرنگ
با طرح درخت بید
سرو می شود”
شاید سهراب است که می گوید:
زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست” .”زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست “
و شاید فروغ است:
“زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد “
شما در شعر اولیور مرز نمی بینید، جغرافیا نمیبینید. رنگ و نژاد و حتا جنسیت نمیبیند.
برای شاعری که اولیور است، آنچه مهم است، انسان است فارغ از رنگ و نژاد و حتا جنسیت.
-با توجه به اینکه “خواب در جنگل”اولین کتاب شما و اولین ترجمه تان، محسوب می شود، واکنش ها را چگونه ارزیابی می کنید؟
مانند هر اثر تازه ی دیگر، برخوردهای متفاوتی با این کتاب صورت گرفت. به عنوان مثال در جلسه ی معرفی کتاب در خرم آباد، برخی از دوستان خرده گرفتند که چرا ترجمه لفظ به لفظ صورت نگرفته؟ مثلاً چرا در شعر وقتی مرگ فرا می رسد به جای” آن خرس گرسنه”، نوشته ام” خرسی گرسنه”، چرا” کامز را “فرا میرسد” ترجمه کرده ام و نه “میآید” یا این که چرا برابری کمی رعایت نشده است؟ و ایرادهایی از این دست…
و از آن طرف هم نقدهای کارشناسانه ای از سوی منتقدینی چون آقای لطیف آزادبخت در میرملاس نیوز و سایت فرهنگی چوک و آقای فرهاد ابدالی درهفته نامه ی سیمره منتشر شد.
در مجموع باید بگویم از واکنش هایی که در رابطه با خواب در جنگل صورت گرفت، بسیار راضی هستم.
برخوردهای مشوقانه ی دوستان، انجمن های ادبی در لرستان و درسطح ملی، صاحبن ظرانی چون آقای محمدعلی بهمنی و… همگی به من برای ادامهی راه دلگرمی میبخشد.
–نظر خودتان در مورد کتاب وترجمه و به طور مشخص داوریهای صورت گرفته در رابطه با خواب در جنگل چیست؟ آیا خواب در جنگل، توانسته است خواب را از جنگل رها شدهی ترجمه بزداید؟
ببینید من در ترجمه ی این کتاب سعی کرده ام که متن اصلی را پنهان نکنم.
و این به هیچ وجه مانع از خوانش شخصی من از متن نیست. در همان جلسه(در خرم آباد) هم گفتم اگر بنا باشد اولیور در ترجمه، مجدداً ظاهر شود که در این صورت جز با یک کمدی مسخره مواجه نخواهیم بود، پس نقش من به عنوان مترجم چیست؟ شما مطمئن باشید اگر خود اولیورهم بخواهد یک بار دیگر خواب در جنگل را بسراید، خواب در جنگل دیگری خواهد سرود. در ترجمهی شعر هر اتفاقی که بناست بیفتد، در زبان مقصد باید روی دهد و اساساً تطبیق زبان مبدأ و زبان مقصد، پایه واساسی ندارد.
بله، اگر ترجمه در سطح واژه صورت بگیرد، در برابر هر واژه از زبان مبدأ، باید واژهای معادل آن در زبان مقصد به کار رود. در ترجمه درسطح جمله، نیز ضمن حفظ معنای واژهها، به رعایت قواعد دستوری و شیو ه ی چینش و آرایش واژگان در زبان مقصد، تأکید می شود. حال آنکه شعرمقوله ای است متعلق به حوزه ی هرمنوتیک و مفهوم و واحد ترجمه ی آن نمی تواند چیزی غیر از مفهوم باشد.
بحث، بحث شعر است، نه ریاضی یا فیزیک یا شیمی.
چگونه میتوان تفاوت ساختاری و کارکردی دو زبان را نادیده گرفت یا رابطه ی زبان و معنا را؟ یا رابطه ی فرم ومحتوا را؟ آیا می توان ترجمه ی لفظ به لفظ کَرد و روح موسیقایی شعر را حفظ کرد و … در ترجمه ی شعر، وفاداری به متن، در گرو عدم وفاداری به آن است.
کاری که شاملو با اشعار مارگوت بیکل کرده است یا اشعار لورکا.
انتخاب اشعار براساس چه معیارهایی بوده است؟ آیا قرابت احتمالی شما به فضای شعرها در ترجمه اثرگذار بوده است؟
خواب در جنگل، ترجمهی ۲۰ شعر از مجموعه ی “اشعار جدید و برگزیده” اولیور است که در سال ۱۹۹۲ به چاپ رسیده است. در انتخاب شعرها سعی شده از تمام کتابهای او مثل مسافر شب، آمریکایی بدوی، خانهی نور، خواب در جنگل، دوازده ماه، کار رؤیا و حداقل یک شعر آورده شود، یعنی از دوره های مختلف شعر خانم اولیور.
طبیعتاً در این انتخاب ها سلیقه، روحیات و پیشنیهی من، اینکه با کدام شعرها توانسته ام ارتباط بهتری برقرار کنم، تعیین کننده بوده است. میتواند غیر از این باشد؟
-مری اولیور یک شاعر سرشناس جهانی است و تاکنون ترجمههای موفقی از وی در سطح ملی انجام نشده است، چرا خرمآباد را به عنوان محل انتشار برگزیدید؟
شما اولین کسی نیستید که این سؤال را می پرسید. خیلیها به بنده گفته اند، این اثر باید در مرکز به چاپ میرسید و درست هم می گویند. اگر “خواب در جنگل ” در تهران، به خاطر تمرکز خوانندگان حرفه ای شعر، منتشر می شد، شاید الان به این سرنوشت که باید در چاپخانهای در خرم آباد خاک بخورد، محکوم نمیشد.
و اما چرا این اثر درخرم آباد منتشر شد، اگر یادتان باشد، منتقدینی در جلسه ی معرفی کتاب در خرم آباد گفتند شعر آمریکا به ما چه؟ ما به اندازهی کافی مشکل بومی داریم.
بهتر نیست به فرهنگ بومی خودمان بپردازیم. در اینجا هم می خواهم همان پاسخی را بدهم که در خرم آباد به آن منتقدان محترم گفتم. در شرایطی که جهان به مدد رسانهها به دهکده ای کوچک بدل شده است، آیا منطقی است که به بهانه ی حفظ فرهنگ وهنر بومی خود را در حصارهای بومیگرایی یا حتا ناسیونالیستی و شبه ناسیونالیستی محصور و منزوی کنیم؟
آن که از این انزوا زیان میبیند، آیا کسی غیر از خود ماست؟
تامپسون درست می گوید، آنچه که بیش از پیش جهانی شده، فرآیند گردش اطلاعات است در حالی که فرآیند تملک، همچنان محلی و دارای خصوصیت هرمنوتیک است.
اجازه دهید به طور نمادین، تأکید میکنم به طور نمادین و نه در عمل، از بافت های مکانی-زمانی زندگی روزمره وفرهنگ خود فاصله بگیریم، با افق ها و چشماندازهای دیگر در بافتهای زمانی- مکانی دیگر آشنا شویم. آیا خواندن اشعار “فردوسی” با خواندن اشعار “هومر” منافاتی دارد؟ نمی شود هم از شاهنامه لذت برد و هم از ایلیاد و ادیسه ؟
اساساً چرا ما در دانشگاه های مان در همین لرستان، شکسپیر میخوانیم، جیمز جویس میخوانیم یا الیوت؟
آیا کسی که روح و روانش از دیدن تابلوهای “بهزاد” تلطیف میشود، نمیتواند از دیدن تابلوی “مونالیزا” به وجد آید؟
در هنر نمیتوان چنین مرزبندی هایی قائل شد. هر آنچه محصول ذوق سلیم آدمی است، متعلق به انسان است فارغ از جغرافیا و مرز.
شعر “چراغ”های مری اولیور، همان اندازه احساس مرا برانگیخته میکند که مویههای لکی و لری.
دلیل انتشار این کتاب در خرمآباد دقیقاً همین است. متأسفانه سپهر رسانه ای استان را تیره از گرایشات قومگرایانه و بعضاً شوونیسیتی میبینم.
من به عنوان کسی که اتفاقاً دغدغه ی فرهنگ و هنر بومی و ملی دارد، معتقدم هر از گاهی باید سری به آن سوی مرزها بکشیم و بدانیم در کجای جهان ایستاده ایم.
آنچه برای انسان امروز، مهم است وابستگی به جریانها و بیتفاوتی نیست.
انسان امروز، هم زجر جنگ ها را چشیده است و هم تلخی صلح هایی را که ناشی از جنگ بودند.
او میخواهد خودش باشد، رها از رنگ ها و دردها و هر آنچه او را به ستوه بیاورد.