رفتن به بالا
  • چهارشنبه - 22 آذر 1391 - 12:05
  • کد خبر : ۱۱۸۳
  • چاپ خبر : شعری از فاطمه نیازی

شعری از فاطمه نیازی

 

فاطمه نیازی

نویسنده/روزنامه نگار

——–

در زیر پوستم

اورادی کاشته اند و من

برخلاف عقربه های بیرون

خودم را مرور می کنم

ساختمان های شهر

 به تنم که می رسد

مرا میان یونیفورم که نیستم

فراموش می کند

و من

جز سَرم و هوا

که کوبیده می شد به دیوارهای بی درز

چیزی نداشتم

پشت درخت ها اگر حرف می زنید

مزامیر ِ مرا

به وقت طوفان و بی صبری

غرق نکنید

که وقت موج

من و هاجر از طواف گذشتیم

او به نوح رسید و من

به خلأیی که زلف بر بادم می دهد

که خاک

مرا به کتابت شیشه نوشت

و دست هایم را به حروف سفید

 شاید بشود این گونه

به روزهایی که

خورشیدِ مرا کهنه می خواهد

دهن کجی کرد.

 

 

فاطمه نیازی

نویسنده/روزنامه نگار

——–

در زیر پوستم

اورادی کاشته اند و من

برخلاف عقربه های بیرون

خودم را مرور می کنم

ساختمان های شهر

 به تنم که می رسد

مرا میان یونیفورم که نیستم

فراموش می کند

و من

جز سَرم و هوا

که کوبیده می شد به دیوارهای بی درز

چیزی نداشتم

پشت درخت ها اگر حرف می زنید

مزامیر ِ مرا

به وقت طوفان و بی صبری

غرق نکنید

که وقت موج

من و هاجر از طواف گذشتیم

او به نوح رسید و من

به خلأیی که زلف بر بادم می دهد

که خاک

مرا به کتابت شیشه نوشت

و دست هایم را به حروف سفید

 شاید بشود این گونه

به روزهایی که

خورشیدِ مرا کهنه می خواهد

دهن کجی کرد.

 

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه