دو شعر از خشایار فهیمی
(…)
با سمتِ از اشاره گرفتم:
آن که می رود
از دستِ می رود می رود.
(…)
چقدرِ چگونه زیبا!
لهجه ی جسمِ تو، دهانِ یکتای شب بود
یک بار
ردای عزیز، حنجره شد و خواند:
با من هر بار عریان تر است
-عینِ صدای دستِ او
وقتی بر حاشیه ام می ریزد.
دو شعر از سعید اسکندری
(خیانت)
سرریز سردِ نقره
بر قصیده ی یال اسب
شب است و دشت
دره هایش را
پنهان کرده است
تنها شقایقی شهوانی
در انتهای دره تو را می خواند
سقوط خواهی کرد.
( چهارشنبه سوری)
این شعر با شکوه
این شعله بی شکیب
این شاخه از شکوفه شکوفاست
جشن شراب و شادی برپاست
در من شراب هست
ولی شاد نیستم
از بندهای اندوه
آزاد نیستم.
دو شعر از داریوش کیارس
(…)
۱
پس؛ این خواب و
این تنگه ی برآمده میان دو کتف،
سپیدِ پوستِ بیوه است
که به چرخشِ ناگهانی ش
نیمرخ ام می سوزد.
۲
چون گُل
به وقتِ جوانی
چون سر از خنده بر می داری
دیگر مرا نداری!
(میّت سیروس رادمنش)
به تیره گی ی دشت ها بنگرم
ای مرده ی عزیز
که – بو داده – است
این جهان به اندوه.
کف یابِ کارون و
کُشته ی من به دشت گدار
آرام تر از گذر بوتیمار.
شک دارتر از این روزه
چیست ؟
که کوچنده ی فصل هام
تو بوده ای
تو بوده ای ای رفیق.
چاق تر از سلامِ دماغ
اینک منم
که به یاد نازکِ لبی
تر می شوم.
دو شعر از فرزانه رضایی
(…)
رنج ببر!
زیبای من
بسیار پیش از این.
مسافت را مکیده ام
اینک توأم
قرینه ی من
بر تنِ تنهایی
با کابوس های نوچ.
و ذهن
یعنی
زجرِ مدام.
اینک توأم
رنج می برم
بسیار پیش از این.
(…)
آسوده یی در من
هر بار مرورم که می کنی
ردِ راهت پوست ام را شیار می زند.
از گودیِ گداخته ی کمر که بگذری
دیگر به یاد نمی آیدت.
آشفته ام از تو
می ماند ادامه ی هوایت، بر اشیا
رد گم می کند
به یاد نمی آید.