به مناسبت زادروز یدالله رویایی/ احمد بیرانوند
«زخم ظریف عقربه در من بود
وقتی که دایره کامل شد
معماری بیابان
همراه با روایت عقربه تکرار شد…» (دلتنگی ها/ یدالله رویایی)
———-
چرا من از رویایی مینویسم؟
خطابهای در خلوت
و اما بعد…
من یک چیز عجیب کشف کردهام و این کشف، «چیز»ِ عجیب من شده است. شاید همه چیز من… .
من فهمیدم که یداللهرویایی وقتی پشت میز تحریرش می نشیند، ساعت مچی اش را دور می اندازد. باطری ساعت دیواری اش را بیرون می کشد و ساعت رومیزی اش را توی کشو می گذارد. نمی دانم. شاید رویایی اصلن ساعت نداشته باشد. همین است که وقتی می نویسد، دیگر «وقت» نیست. رویایی در نوشتن، حذف زمان می کند. چیز عجیبی که ذهن مرا به خود گرفته است.
حالا حتمن می پرسی: خب چرا این کار برای من کشف مهمی ست؟ یا چرا این کار رویایی آن قدر مهم است که مرا مجبور کرده از او بنویسم؟
با من کمی صبوری کن تا بگویم:
ادبیات معاصر را که ورق می زنم، تاریخ شعر و نقد را که مرور می کنم، کتاب ها را که می خوانم، به نکته ی جالبی می رسم و آن، این است که:
من «تاریخ نوشتن» ندارم.
تاریخ شعرا و نویسندگان دارم،
تاریخ شعر و داستان دارم،
تاریخ نقد(گرچه اندک) دارم
اما تاریخ ِ نوشتن نه!
ادبیات ما حذف ادب کرده است. ادبیات ما ترجیح می دهد به شاعران، نویسندگان و … بپردازد اما عملِ « نوشتن» را به رسمیت نشناسد. این تاریخ هیچ وقت نخواسته است که «کلمات» و «واژگان » با ذاتِ مستقل-شان معنا شوند و همیشه «نوشتن» را در کنار یا توسط چیز دیگری از جنس زمان، یا یک اتفاق بیرونی یا… معنا و زندگی بخشیده است.
غافل از آن که نوشتن، خودش می تواند مایه ی حیات باشد.
شاعران، از فقر می گویند، از سیاست دم می زنند، انقلاب ها را تحلیل می کنند و به همین بهانه برای صلح، برای اجتماع و … می سرایند و می نویسند اما شاید باور ندارند که کلمات، سیاسی نمی شوند، ایدئولوژی نمی شوند، مسلک زده نمی شوند… . کلمات، فقط کلمه می مانند. کلمه، فقط می تواند کلمه باشد یا بشود.
یدالله رویایی به من یاد داد که شاعر اگر چریک باشد، اگر سیاستمدار باشد، اگر… هرچه باشد، تنها ابزار او کلمه است و بهتر است با کلماتش همه چیز و همه جا را بیاندیشد تا این که اندیشه های دیگران، کلمات او باشند.
رویایی ممکن است نداند تعداد یخ زدگان انقلاب روسیه چند نفر بودند؟ یا این که رمان های برگزیده ی سال ۲۰۰۷ کدام اند؟ یا… اما او خودش را به گونه ای تربیت کرده که در مورد چیزهایی که می داند حرف بزند. او فقط به شعر می اندیشد. از شعر می¬گوید و به رندی دریافته است که انسان معاصر، انسان همه فن حریف نیست. وی دریافته که کسانی که همه چیز می دانند، هیچ چیز نمی دانند. از این رو به جای هیبت بزرگ دانایی، به دنبالِ شگفتیِ نادانی ست که هر گوشه اش، لذت کشفی، ذهن را به خود می خواند.
یدالله رویایی نقد رمان نمی کند، تاریخ شعر نمی نویسد. تحلیل جامعه شناسی ادبیات هم نمی کند. او فقط شعر می نویسد، وقتی درباره ی شعر می گوید باز هم شعر می نویسد و حتی وقتی شعر نمی نویسد باز شعر می نویسد. شعر تنها موضوع کلمات رویایی است؛ چرا که تنها بستریست که کلمات، کلمه بودنشان را از دست نمی دهند.
او در طی شش دهه نوشتن، به جایی رسیده که توانسته مرز زبان شعر و نقد را در میان کلماتش کمرنگ کند. کتاب ها و تحلیل هایش، حیات کلمات اویند. کلمات اویند. همین و بس.
من با رویایی تمرین حذف زمان می کنم تا کلمات، خودِ واقعی شان را به من بنمایانند. من با رویایی به جای آن که کلمات را به خدمه و تشریفات چی موضوعات تبدیل کنم، به آن ها فرصت سلطنت می دهم یا به عبارتی به خودم فرصتِ بودن می دهم. خودی که در تاریخ ادبیاتِ من حذف شده است. خودی که «دیگرانش» حذف شده اند. خودی که فارغ از برچسب زمان، به ذات وجود داشته است. همان طور که در آغاز وجود داشته است. همان طور که در آغاز کلمه بود… .
من از رویایی می نویسم چون که رویایی به من یاد می دهد که:
«من»، تاریخ خودم هستم.
«من»، چیزی جز کلماتم نیستم.
نوشتن، سرنوشت «من» است.
و این که:
کلمه، ما را تنها می کند.
همان طور که حلاج را،
سهررودی را تنها کرد.
کلمه ما را دور می کند تا به سفر برویم و هیچ گاه برنگردیم.
همان طور که شمس برنگشت.
همان طور که رویایی برنمی گردد.
آن که برنمی گردد «کلمه» است.
احمد بیرانوند
زمستان۱۳۹۱
(از مقدمه کتاب بوطیقای شعر حجم/احمد بیرانوند/ نشر افراز/۱۳۹۱ )