دو شعر از تریستان تزارا
ترجمه از فرانسه: ابوذر کُردی
اشاره :
تریستان تزارا ( Tristan Tzara ) ( 1896 – ۱۹۶۳ ) شاعر آوانگارد کشورهای رومانی و فرانسه است . شاید اگر شعرهای رومانیایی تزارا نبود ، فرانسوی ها آمادگی داشتند تا او را مصادره و قبضه نمایند و شاید اینکه امروز زبان رومانیایی در کنار خواهران بلند قامت خویش یعنی ایتالیایی ، پرتغالی ، اسپانیایی و فرانسه قدی علم کرده است و این ۲۴ میلیون گویشور در اقلیت لاتین می توانند در اروپا سری تکان دهند و بر زبان نادر خویش ببالند و بنازند بدواً و غالباً مدیون جسارت ها و جُستارهای تریستان تزارا هستند .
ما ایرانی ها ، بدواً و غالباً تریستان تزارا را نمی شناسیم ، شناخت کوچک ما از دل کتاب های رضا سید حسینی که به مکاتب ادبی شهره است برون آمده . این کتاب ها تنها چیزی که از تزارا برای ما دارند پیوند او با دادا و دادائیسم است اما این خود همه ی ماجرا نیست .
ارتجالاً به ترجمه ی دو شعر وی از فرانسه عنایت می ورزیم و در آینده ای نه چندان دور سعی می کنیم شعرهای دیگری از وی از زبان رومانیایی به فارسی ترجمه نماییم .
la grand complainte de mon obscurité trois
chez nous les fleurs des pendules s’allument et les plumes encerclent la clarté
le matin de soufre lointain les vaches l’èchent les lys de sel
mon fils
mon fils
traînons toujours par la couleur du monde
qu’on dirait plus bleue que le métro et que l’astronomie
nous sommes trop maigres
nous n’avons pas de bouche
nos jambes sont raides et s’entrechoquent
nos visages n’ont pas de forme comme les étoiles
cristaux points sans force feu brulée la basilique
folle : les zigzags craquent
téléphone
mordre les cordages se liquéfier l’arc
grimper
astrale
la mémoire
vers le nord par son fruit double comme la chair crue
faim feu sang
سوگواری سترگ برای تیرگی سوم من
در خانه ی ما ، گُل های آونگ ها جوانه می زنند
و پرهایشان ، روشنی را در می نوردند
بامداد گوگرد فام دوردست
سوسن های یُد دار را
بر شاخ خویش می نهد
فرزندان من
فرزندان من
همیشه ما برای صبغت جهان ، سبقت می گیریم
از بس در گوش ما خوانده اند
به علاوه ی لاجورد ، آسمان ها و کهکشان هاست
ولی بسیار لاغر و نزاریم ما
حتی دهانی برای بلعیدن نداریم
پاهامان به سختی ، جفت هم می شوند
و چهره هامان که از تناسب افتاده اند
همچون ستارگان
موهبت های شیشه ای بی رمقی اند
که در آتش گداخته و
با وساطت کارگزاران کلیسا
مارپیچ مارپیچ شکسته می گردند
تلفن
سیم هایش را گاز می زند
سیم هایش که ستون را از میان کنده و
چون اختران به بالا رمیده است
خاطرات من
به سمت منتهای خویش برای چیدن میوه ی مضاعف اش
تو گویی گوشت بدن فریاد می آرد
گرسنگی آتش خون
instant note frère
rien ne monte rien ne descend aucun mouvement latéral
il se lève
rien ne bouge ni l’être ni le non-être ni l’idée ni le prisonnier enchaîné ni le tramway
il n’entend rien autre que lui
ne comprend rien autre que les chaises la pierre le froid l’eau — connaît passe à travers la matière dure
n’ayant plus besoin d’yeux il les jette dans la rue
dernier éclat du sang dans les tenèbres
dernier salut
il arrache sa langue — flamme transpercée par une étoile
tranquillisée
automne morte comme une feuille de palmier rouge
et réabsorbe ce qu’il a nié et dissolu le projette dans l’autre hémisphère seconde saison de l’existence
comme les ongles et les cheveux croissent et retournent
یادداشت آنی برادر
نه چیزی بلند می شود
نه چیزی فرود می آید
و نه جُملگی کسی
او ایستاده است
نه کسی پای میان هستی می نهد
نه میان نیستی
نه کسی سر از سلول یک زندانی طلسم شده برمی آورد
نه کسی خود را به یک قطار کوچک برقی می رساند
او دیگر به چیزی گوش نمی دهد
او دیگر چیزی نمی فهمد
از صندلی ها ، سنگ ها ، آب های منجمد –
می داند که می گذرد از کنار وظیفه ی دشوار
دیگر به چشم نیازی ندارد تا به خیابان بزند
رشته رشته های خون بند می آیند میان تاریکی ها
درود ها منعقد می شوند
زبان او به تاراج می رود –
تا برای ستاره ای ساکت ،
اخگری فروزان گردد
پاییز چون برگ ریز نخلی سرخ مرده است
و او دوباره جذب می کند آنچه که به دنیا آورده و
آنچه محو کرده است
این برنامه ی اوست میان نیمکره ی دوم از فصل هستی
همچون ناخن ها و مو های بدن
که رشد می کنند و سر بر می آورند