دو شعر از فرناندو پسوا/ ابوذر کردی (قسمت پایانی)
VIRIATO
Se a alma que sente e faz conhece
Só porque lembra o que esqueceu ,
Vivemos , raça , porque houvesse
Memória em nós do instinto teu .
Nação porque reincarnaste ,
Povo porque ressuscitou
Ou tu , ou o de que eras a haste –
Assim se Portugal formou .
Teu ser é como aquela fria
Luz que precede a madrugada ,
E é já o ir a haver o dia
Na antemanhã , confuso nada .
چرخش
روح وقتی احساس می شود و شناخته می گردد
تنها چون به یاد می آورد
آنچه که بر باد رفته است ،
ما از تبار زندگانیم
چون خاطرات مان
در فطرت تو نشسته است .
ما دولت شدیم وقتی تو دوباره حلول کردی
و ملت وقتی برانگیخته شدی
تو و آنچه که از تو یک ثقل می ساخت
تا پرتغال به وجود آمد .
هستی تو چون برودت آنجاست
چون روشنایی که از سحر سبقت می گیرد ،
و آرام آرام
جای خود را به روز می دهد
صبحگاهی با اشیایی گیج و منگ .
D. AFONSO HENRIQUES
Pai , foste cavaleiro .
Hoje a vigília é nossa .
Dá-noso exemplo inteiro
E a tua inteira força !
Dá , contra a hora em que , errada ,
Novos infiéis vençam ,
A benção como espada ,
A espada como benção !
د . آفونسو هنریکز[۱]
پدر
تو سلحشور بودی .
اما اکنون
شب زنده داری ات به ارث رسیده .
که به ما الگوی جامعی داده است
و به تو نیرویی کامل !
تا علیه زمانه که پر از اشتباه است
کافران جوان ، پیروز گردند
خیر همچون شمشیر ،
شمشیر همچون خیر !
) پادشاه پرتغال و بنیانگذار حکومت سلطنتی به سال ۱۱۴۰ میلادی [۱]