شعری از حمید رضا اکبری شروه
این شعر از تاریخ مصرفش جلو می زند
تحریم !
باطلم کرده که ازپشت شلاق نخورده
نام تمام زنان ندیده را می آوری !
آشپز خانه ی خانه ات نیز درش بسته می شود
از خودت تنها تکه ای در آغوشم دارم !
باید اعتراف کنیم
این شعر از تاریخ مصرفش جلو می زند
کسی می خواهیم بیایید چوپانی کند
این تحریم تریاکی مفت حرف می زند
سر ش در کدام آخور می خورد !
که مفت حرف می خوریم
حالا سرازیری اش به کوچه ی هبوط می خورد
سرش درد می گیرد / درد می گیریم
میگیرد
می گیریم
تا به دردی میمیرد
وما بشکن می زنیم
از نبات و نقل می گذریم
زن می شویم
مرد می خندیم …
۱۳۹۳/تیر بوشهر