مجموعه داستان «قهوهچیِ چمنسلطان» روایت ماجرای آدمهای ناتمام است. کسانی که موانع بیرونی در برابرشان قد علم میکنند تا نگذارند آنها مسیر دلخواه خود را طی کنند و یا آمالشان را پی بگیرند. در پسِ جدال نابرابر شخصیتها و مقدرات بیرون از آنها، در بسیاری از موارد شرایط دستوپا گیر و ویرانگر و چه بسا منسوخ بیرونیست که آنها را زمینگیر و گاه لِه میکند.
این شرایط و مقدرات بیرونی، سلطۀ افکار خرافی در جزیره است که نمیگذارد دختر مبتلا به زار از آن رها شود. جنگ است که ترکش خمپارهای، زیباترین جوان محله را به زشتترین آدم شهر بدل میکند. اثر شرایط اجتماعیست که عدهای تحصیلکردۀ دانشگاه رفته را وامیدارد که به مدد کامپیوتر به دنبال شکستن طلسم گنج باشند. سنتهای منسوخ است که مرد عاشق را دیوانه میکند. مدیر اداره است. کتابسوزان در شهر است و …
نویسنده در جایی مینویسد: «شاید نوشتن رفتن توی سینۀ این سرنوشت محتوم باشد. پس تو هم مینویسی، هرچند ممکن است چیزی دستت را نگیرد. مینویسی چون لگد حادثهای تو را به این دنیا پرت کرد، بیآنکه بدانی چرا؟ و تو که حاصل تصادف و تصادف و تصادف هستی، باید بازی خودت را بکنی. پس مینویسی تا بگویی این بازی را قبول نداری.»