گزارشی بر داستان بلند توتال
حبیب پیریاری
«یک چیزی همیشه بالای سر ما وجود دارد. در رأس ما، مافوق ما، یک چیز خدایگونه که زندگی ما در ید قدرت اوست.»
توتالِ نسترن مکارمی، حکایت قدرت است. روایت آدمیانی که هست و نیستشان، آینده و گذشتهشان، حتی جنسیت و هویتشان در ید قدرت نیروی خدایگونۀ حاکم است. «نفت» در این روایت، ابزار قدرت است، ابزاری که ممکن است در دست یک خارجی صاحبمنصب در کشور باشد یا در اختیار مدیران و مسئولان داخلی. توتال شرحِ گونهای از رابطه است؛ ارتباط «ایاز»وار ملت فرودست، بهمثابه بندگان و بردگانی که از «محمود»های حاکم هم در نفرت و بیزاریاند و هم در بستگی و وابستگیای بیاختیار. توتال در نگاه تماتیک، اثری کاملاً منسجم و متحد است که نگاه سامانیافته و اندیشیدهای دارد به ساخت قدرتهای متکی بر سرمایههای طبیعی (مشخصاً نفت) و مردمان اقلیمهایی که این سرمایههای طبیعی را به حاکمان و مالکان میبخشد.
توتال داستان بلندی است که از دور به نزدیک، از شکل اساطیری به تاریخی امروزی، از فراواقعیت به رئالیسم ملموس میرسد. این سیر و حرکت در سه فصل داستانی و یک فصل که به «اسناد و پینوشت ها» نامیده شده، رخ میدهد.
فصل اول؛ حکایت نهنگ و مایع مقدس، شروع خیرهکنندهی ناول است، آمیزهای شتابناک از آشناییزدایی، طنز، فضاسازی و شخصیتپردازی در بستر زمان و مکانی غریب و دور. زندگی بومیانی که نفت برای نخستینبار در حال پاگذاشتن به حیاطشان بوده، درآمیخته با خرافات و باورهای اساطیری و زندگی ارباب-رعیتی بومیان.
در فصل دوم، زمان داستان به ما نزدیکتر شده، شکل اساطیری فصل نخست در چرخشی طبیعی از اسطوره به تاریخ میرسد و ارتباط شخصیت اصلی این فصل، یحیا، با مالک متمولی به نام «سِر هرود»، ارتباطی از نوع محمود و ایاز است. شکلی استعاری که ضمن تبیین نگاه نویسنده و دورنمایۀ اثر، شگفتی و هیجان درونی فصل اول را بهشکلی دیگر در متن زنده نگه میدارد. خواندن دوفصل نخست کتاب، امری شیرین، پرکشش و دارای شگفتی و هیجان است.
آویل (مردی معمولی که بدل به خداگونهای میشود)، نهنگی که از چاه بیرون میزند، زن ریشو، شیخ خزعل و دیگر آدمهای درون بطریها، از جمله آشناییزداییها و تخیلات قوی و موثر نویسنده در دوفصل نخست هستند.
فصل سوم و آخرین فصل داستانی کتاب، بی شک محل بحث و نگاههای متفاوت است. فصلی که بهدلیل رسیدن اثر به تاریخ نزدیکتر، دور شدن از وجه اساطیری و تاریخی، سر و شکلی متفاوت با فصلهای پیشین دارد.
خود این فصل نیز درحقیقت دو پاره است؛ روایت زنی که برای تحویل گرفتن جنازۀ برادرش به جنوب میرود، و بخشی که نویسنده حضور مستقیم خود در متن را اعلام میکند و با یک فاصلهگذاری در متن، اثر را فراداستانی میکند (این رویه، حضور پینوشتهای داستانی را در فصل های قبل توجیه میکند).
شخصیسازی اثر، ارجاع نویسنده به کتابهایی از خودش مثلاً به صرف نام آوردن از چندنفر که دوستان شخصیت «راعی» بودهاند، خالیشدن فصل از شگفتی و اعجابِ دوفصل نخست، تاکید و بازگشت نویسنده بر تصاویر و مفاهیم فصلهای قبل که رفتاری مکرر، مباحث و موضوعاتی قابل نقد در این فصل هستند.
از نکات مهم کتاب، نگاه فراجنسیتی نویسنده در پرداختن موضوع است. او ابعاد ملی و فراگیر موضوع را دانسته و از این رو بدون تاکید و تلاش مصنوعی برای پررنگسازی نقش زنان در سیر روایت، به ماجرا آن گونه که هست میپردازد. دوفصل ابتدایی کتاب، راوی و یا شخصیت کانونی مرد دارند و از قضا نویسنده در نوشتنشان قلمی شگردمحورتر دارد، برخلاف فصل سوم که راوی زن دارد و نوعی شخصیسازی و روایت خاطرهوار دارد.
فصل انتهایی کتاب یعنی اسناد و پینوشتها نیز کارکردی چندوجهی و قابل تحلیل در اثر دارد. ازسویی سیر تاریخی و واقعگرای داستان را مستند به واقعیت میکند و از دیگرسو با ارجاعدادن خواننده به بیرون متن، حرکتی فراداستانی انجام میدهد. این رفتار فراداستانی، با آنچه در فصل انتهایی اثر رخ میدهد و به متنبودگی آن تاکید میکند، هماهنگ است. پینوشتها دو دستهاند؛ ارجاعات تاریخی که توضیحاتی درباب سرگذشت نفت و کارگران آن را پیش میکشد و ارجاعات ادبی که متن را به داستانهایی از نجدی، براهنی و خود نویسنده مرتبط می کند. در هردو مورد گاهی ضرورت متن مذکور، اتصال مکانیکی آن به متن و یا حجم آن پینوشت میتواند مورد انتقاد باشد، اما کارکرد کلی این فصل، همان کارکرد متناسب و پیشبرندهای است که گفته شد؛ مستندسازی متن داستانی، فراداستانیکردن داستان.
داستان بلند توتال، نوشتۀ نسترن مکارمی سال ۱۳۹۸ توسط نشر ثالث منتشر شده است. این اثر بهواسطۀ انتخاب خوب سوژه، نگاه نقاد نویسنده در پرداختن به سوژه که جنبههای اجتماعی و تاریخی آن را در بستر زیست شخصیتهای آن گسترش میدهد، فضاسازیها، آشناییزداییها و تخیل موثر نویسنده در سیر روایت، اثری خواندنی و درخور بحث است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معرفی کتاب ” من آزادی برادریم”
محمد بهاروند
از این به بعد من و آزادی برادریم
که زخمهامان بی شمار است و
بی شعر است و
بی شیرکو!
“مسعود والیزاده”
آبان ماه ۹۹ پس از چندسال کتابِ “من و آزادی برادریم” به اهتمام و تلاشِ “مسعود والیزاده” شاعر، نویسنده و پژوهشگرِ اهل لرستان منتشر شد.
این اثر گروهی شامل چند تحلیل، قسمتی از شعر “دره پروانهها، و چند شعرِ تقدیمی به شیرکو بی کس است.
مسعود والیزاده در فصل اول این کتاب به شیرکو و تحولاتِ کردستان میپردازد. و تاثیر اتفاقات سیاسی چند دهه اخیر در شکل گیری و هدایت شعر کردستان و شیرکو را بررسی میکند.
همچنین در ادامه به نقش غایی هنر در زیست روزانه انسان و تاثیرِ اثر هنری بر جامعه میپردازد و با اشاره به چند گفتگو به جا مانده از شیرکو تاکید میکند که هنر اجتماعیِ برآمده از بطن جامعه متعالی ترین هنر است که در “خانهی هستی هایدگر”(اشاره به جمله معروف هایدگر که میگوید زبان خانه هستی است) جایگاهی ندارد.
در فصل دومِ کتاب حاضر “قدرت دانشور” به تاثیر مثبت ترجمه صالحی از شعرهای “شیرکو بی کس” میپردازد و معتقد است که مترجم به شکل قابل توجهی در انتقال فضای ویژه مناطقل زاگرسی موفق بوده. و این اصلی مهم در رعایت امانتداری و نشان دهنده تسلط مترجم بر زبانِ مبدا و مقصد است.
در ادامه دانشور ویژگیهای شعری شیرکو را بر میشمارد و معتقد است که شعر او آیینه تمام نمای زیست بوم کردستان و مردماش است. که این خود نوعی مقاومت است در برابر نظامهای استعماری. و در نهایت متن خود را با تحلیلی از شعرِ دره پروانهها به پایان میرساند.
در فصل سوم و پایانی کتاب شعرهایی میخوانیم از مسعود والیزاده، محمد بهاروند، احمد بیرانوند، رسول بیرانوند، بابک لطیفی، داریوش ملک پور، مریم میرزایی مقدم. سهیلا والیزاده، قدرت دانشور، خشایار بهادری طولابی که همه به قامتِ بلندِ شیرکو و آزادگیاش تقدیم شدهاند.
فضای کلی این شعرها روایت کننده مشترکاتِ زیستی اهل زاگرس و پرداختن به مفاهیمی چون آزادی و عدالت است.