نویسنده/روزنامه نگار
——–
در زیر پوستم
اورادی کاشته اند و من
برخلاف عقربه های بیرون
خودم را مرور می کنم
ساختمان های شهر
به تنم که می رسد
مرا میان یونیفورم که نیستم
فراموش می کند
و من
جز سَرم و هوا
که کوبیده می شد به دیوارهای بی درز
چیزی نداشتم
پشت درخت ها اگر حرف می زنید
مزامیر ِ مرا
به وقت طوفان و بی صبری
غرق نکنید
که وقت موج
من و هاجر از طواف گذشتیم
او به نوح رسید و من
به خلأیی که زلف بر بادم می دهد
که خاک
مرا به کتابت شیشه نوشت
و دست هایم را به حروف سفید
شاید بشود این گونه
به روزهایی که
خورشیدِ مرا کهنه می خواهد
دهن کجی کرد.