شعری از امیر آشوری

 شعری از  امیر آشوریامیرآشوری1-150x150

وقتی دنیا در دستهای من
شکل چشم های تو می شود
حوضچه تو را با هیچ تلنگری مواج نمی کند
وقتی فرقی نمی کند
پشت کدام تریبون شعرهایت را به خودت تقدیم کنم وقتی زمان مرا در سرزمین نیزارهای قد کشیده
از تابستان گذشته تبعید کند
من از حادثه ی زمین های آب ندیده کشت می شوم
تا سبزه های تنم تو را در بر گیرد
وقتی بغض شفاف آینه
در فراسوهایی که به من می رسد
از جنس شبانه هایی
آبستن ستاره های بی ماه می شود
که تو را نبینم
ایستگاه دروازه های بی سلاح
مرا به خانه ات می رساند
تا وقتی که باشی .


اشتراک گذاری: